یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۶

مرگ رهبر

سعی میکنم کمتر وارد جزییات سیاسی کشورها شوم  خطی میخوانم خطی مینویسم ورد میشوم اما این دفعه کاری مهم درپیش آمده ،رهبر مستضعفین  ورهبر کل مسلمانان جهان دربستر مرگ افتاده شاید تا بحال مرده باشد ومرگ اورا پنهان داشته تا شایعه سازان و وروزی  نامه  ها و کانالهای تلویزوین ورادیوها وخبرنگاران  وبهر روی دولتها ی ابر قدرت دست درجیبشان کنند وفرماشاتشانرا بخورد مردم بدهند مردم هم بگویند که " 
این برود هرکس میخواهد جای او بیاید .

محمد نوری زاد یکی از نزدیگان ایشان در سخنانی نه چندان روشن ونه چندان واضح اما به درستی گفت :
»ایشان هیچ چیز غیر از خود  از خود بجای نگذاشتند «خمینی سر زمینی ویرانشده از جنگ را به دست این یکی داد کوسه را سر به نیست کردند وحال باید درانتظار  نشست که از کیسه مارگیری دول بهره مند چه کسی را بجای او بر منبر یا کرسی ویا تخت میشانند 
بهر روی درگیری هایی بوجود خواهد آمد گمان نکنم اورا مانند یک رهبر خوب نتشیعع کنند مگر همان بردگان اطرافش مانند نرون که به زور میبایست صدای انکرالصوات اورا همراه با نوای چنگ بیهوده اش گوش دهند وبه تماشای سوختن شهر روم بایستند ویا مرگ مسیحیان در میدان بزرگ شهر جلوی شیرهای درنده  ، بهر روی زمان  عوض شده ابر قدرتها تنها لباسهایشان تغییر شکل داده است خیلی کم انسانی پیدا میشود که برای مردم دل بسوزاند وبیاد ملتش باشد بیشتر برای منافع خود ووجهه ونمایش خویش در اطراف دنیاست .
سرطاان تا نفس او رسیده به زود دستگاه اورا نگاه داشته اند حال این دم آخر بیا وبگو چه از خود بجای گذاشتی ای خونخوار ؟
دستهایت تا گلو در خون مردم ییگناه سوری وجوانان سر زمین ایران است لابد نقشه تجزیه را کشیده وبه دست پیروانت داده ای 
خراسانرا که یکپارچه ملک پدریت خواندی وآن دیوانه را حاکم برمردم ساختی . ای سیاروی ترین انسان عالم . از خود چه بجای نهادی ؟.موسیقی حرام درحالیکه خودت درخلوت سه تار میزدی ومطرب منقل نشینت بتو حال میداد ، زنان ومردان را بخاطر هیچ به زندانها انداختی وقسی القلب ترین آدمهارا سلطان زندانها کردی ، دستور دستور تو وامضای تو بود نه بیشتر  طناب دار هوروز مشغول کار بود مانند گیوتین انقلاب فرانسه ، دستورات از بالا میرسید وتو دودستی سر زمین ما را  تقدیم خرس سفید کردی . درپیشگاه ملت ایران هیچگاه بخشوده نخواهی شد نامت بدتر از نام خواجه قاجار درتاریخ ثبت خواهد شد . 
تار هر پودی  ز رنجی قصه گوی
پود هر تاری  ز اندوهی نشان 
آنچه  پنهان مانده دراین تاروپود
نیست از چشم نهانم بینم نهان........
پایان 
سرگیجه هایم ادامه دارند .ثریا / اسپانیا / 27 فرودین 1396 شمسی 

عید پاک

خوب! مبارک است !!
امروز ،
پاک پاک است ، تمیز است ! 
روز گذشته با دیدن آفتاب گرم بهاری شادمان بودم ، تراس را تمیز کردم صندلیهارا چیدم پرده هارا تا نیمه پایین آوردم برای امروز  نیمه شب باد وطوفان برخاست هرچه را بود بهم ریخت .
 از جای برخاستم سرم بشدت گیج میرفت مانند آدمهایی که " هنگ اوور" دارند چشمانم باز نمیشد ، بد جوری تلو تلو میخوردم خودم را به اشپزخانه رساندم لیوانی آب خنک سرکشیدم وسپس در میان باد  دوباره به بالکن رفتم تا پرده هارا بالا بکشم چرا که مجددا قفلهایشان درهم میشکست ! 

تلو تلو خوران برگشتم به اطاق کمی نشستم بی فایده بود دوران سر امانم را بریده بود ، به هوا آلرژی دارم ؟ به چی وچه چیزی وطبیعت چرا اینهمه سر بی لطفی ونامهربانی بامن دارد ؟ اوف ، خسته م ازهمه تان خسته ام از همه چیز خسته ام .

کمی نان ( شیک ) !که تازه ببارار آمده تست کردم ! نگاهی به آن انداختم گویی یک برگ نازک زرورق را میخوردم  بین آن نیز سوراخ بود ، با خود گفتم :
احتمالا این نانرا از پوست وفلس ماهیها درست کرده اند ، نان مقوایی وساخته شده از روزنامه سوپر هارا پر کرده است این یکی تازه ببازار آمده  وعجب آنکه با همه سبکی ونازکی شکم پر میشد ؟؟؟ 

نمیدانم آیا درسرزمین گل وبلبل که امروز تبدیل به گوه وغلغل شده است نان ها چگونه اند ؟  خوشا بحال ساحل نشینان اقیانوس  آنها جایشان گرم وراحت وامن هستند اگر گاهی نقی  میزنند تنها بخاطر  نبودن همنشین وپای بازی تخته نرد وپوکر وبلوت وتریاک است که اکثر بزرگانشان آنهارا دارند ، پول هم بفراوانی دردسترشان میباشد هرچه باشد  صاحب شغلهای بالایی هستند !!!!

اروپا جای نکبت وننگی است همه چیز درهم فشرده کوچک وبوگرفته آنهم اروپای  کهنه ای که من انتخاب کرده ام بخاطر اصالت آن !! کدام اصالت ؟ یک کپی مسخره از همه سر زمینهای دنیا خودشان واصالتشان درهمین برنامه های مذهبی است وبس آنهم تنها برای جلب توریست ، کدام کولتور ؟ کدام فرهنگ؟ کدام نویسنده؟ کدام شاعر ؟ کدم انسان ؟وازهمه مهمتر کدام صنعت وکدام تکنیک همه چیز دراینجا بقول معروف مونتاز میشود .
اوه ، روغن زیتون وشراب آشغال این تمام صادرات آنهاست درمیان کشورهایی نظیر ایتالیا ویا مقداری لیمو وپرتفال هورمونی !.

پایین تر از کوهی که من زندگی میکنم ، شهرکی است که تا دیروز یک خرابه بود دیروز منظورم سالهای اولیه تنها یک سوپر مارکت فکسنی دراینجا بود حال امروز این شهرک به بورلی هیلز طعنه میزند عبور اتومبیلهای آخرین مدل وبوتیکهایی که باید با وقت قبلی رفت اما!!!  کسان دیگری پشت این بوتیکها میباشند  کمتر اسپانیایی بین آنها دیده میشود ، انگلیسها رتبه اول را دارند چون قلعه جبل الطارق را درانحصار خود درآورده وانرا تبدیل به یک شهر بزرگ کرده اند با فرودگاههای خصوصی !! وکشتیهای خصوصی ! رتبه دوم دست المانیهاست که تما م جزایز قناری را گرفته اند ، رتبه سوم هلندیها وسوئدی ها وجند نوروژی گنده دماغ ! با پولهایی که معلوم است از کجا میاید .عربها صاحب این سررمینند متعلق بخودشان میباشد ! قصرهای بزرگ شاهزادگان مسجدها گنبدها ومناره ها وزنان حرم !!  واز همه مهمتر بزرگترین وبهترین  محل گردش توریستی  گرانادا ودیدار قصرهای بزرگ  الحمرا متعلق بدوران حکومت اعراب میباشد وداستان هزارو یکشب را زنده میکند .درواقع بنیان گذار این شهرک  اولین شاهزاده عرب بود از سرزمین عربستان وصحرای بی آب وعلف !با کمک مافیای سیسلی !!!

خوشبتانه من درمیان چند دهاتی درده بالا زندگی میکنم وکمتر گذارم باین شهر فرنگ میافتد اما ایرانیان نوکیسه وتازه به دوران رسیده یکی از آرزوهایشان دیدن این شهرک وداشتن یک ویلا درانجاست که صاحب اول وآخرش خودشان میباشند ، اسپانیایها  مردمی زیرکند  وخوب میدانند کجا باید حمله کنند وکجا بایستند درغیر اینصورت تابحال بی بی سکینه  صاحب همه این سرزمین شده واین کشور هم مانند سر زمین ما یا کلونی روسیه بود ویا کلونی  خودبی بی سکینه . 

بهر روی  من بین بهشت وجهنم یعنی دربرزخ ایستاده ام حا ل یا به جهنم واصل میشوم ویا در بهشت به رویم بازشده ومانند یک ملکه وارد بهشت میشودم ودربین حوریان وپریان رنگ ووارنگ خواهم نشست و" پینک شامپاین " خواهم نوشید !!!به همراه خاویار ایرانی روی فرشهای ایرانی .( اینجا بیاد  کمدی الهی  دانته افتادم ) بهشت ودوزخ وبرزخ ......

البته برزخ جای بدی نیست میتوان تنها تماشاچی بود آنهاییکه درجهنم میسوزند وآنهاییکه دربهشت خیالی خودرا فریب میدهند درحال حاضر من درصدد فریب خودم نیستم وفریب  دادن دیگران هم برایم معنا ندارد.
 .
عید پاک برای همه مبارک با د بخصوص برای آنهاییکه روحشان آلوده به پلیدی هاست . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" .16/04/2016 میلادی . اسپانیا . برابر با 27 فرودین 1396 شمسی.

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۶

خنده برگلها

نامه شوقم  که گردون به دست باد داد
لیک صدها  یاوه بر بال کبوترها نهاد 

زندگی سازی ندارد  عبرت ویرانگری
زان سبب باشد بها رخونین از سنخن باد

تخم گل میپاشی اما تیر میروید  بهار
این زمین را چندمین شداد با خون آب داد......"دکتر اسداله حبیبی ، شاعر افغان "

آسمان صاف ، بی هیچ لکه ابری وخورشید درخشان وکمی داغ ! امید آنرا دارم که پشت این داغی طوفانی وبادی وبارانی نباشد که باز چادرهای بالکن را به هوا پرتا ب کند وباز ویرانی وویرانگری ببار آورد .

زندگی در لحظه ها خلاصه شده اند تنها دریک دم ویک لحظه ، همان دم که میتوانی کلامی با کسی بگویی ودردلت شادی کنی که هنوز " کسی " هست وهنوز شقایق هست وهنوز خار مغیلان بر دستها وپاهایت نپیچیده است .

آتش غشق آمد و گرد وخاکی به پا کرد ورفت  ، وندانستیم که عشقها درویرانی ریشه هایشان از خار است  ، لاله را لاله پنداشتم  وسنبل را سنبل بی آنکه بدانم  هر شاخه ای از آن  زهری را باخود حمل میکنند .

پیرهن چو ن شمع تر کردم زبیم سوختن 
آتش نهان نخست آن روی  پیرهن را بسوخت /......؟

وهنوز بوی آن سوختن در مشام جانم نشسته است  واز بیم سوختن پاهایم را نیز به زیر دامن نیم سوخته ام جمع کردم .

امروز هم تعطیل است فردا هم تعطیل است وباز من خواهم نشست به تماشای فیلمهای قدیمی که چه آموزنده وچه انسانی بودند خبری از تیر وترکش نبود ، خبری از انتقام وخون نبود ، خبری از شمشیر خونین ادیان نبود هرچه بود عشق بود وناکامی عشق ونهایت یک حسادت بی ضرر .

مینشینم دوباره اپرای " بانو پروانه " ویا توسکا را میبینم ، افسانه های دلکش "هوفمن" درمیان آنها گم شده ام شاید کمی کهنه وقدیمی باشند اما هنوز برایم تازه وزنده اند ، ژکوند داستان فداکاری یک عاشق ، لا تراویتا یا  مادام کاملیای دوران مدرسه ما که شبها خواب را ازچشمان ما میربود ، همه اینها امروز بصورت موزیکال روی صفحه های کوچک دردسترس ماست شاید روزی اینها هم از میان بروند همچنانکه دیگر کسی رغبت حسادتهای وحشیانه " اوتللو" ی شکسپیر را ندارد امروز نامش نژاد پرستی است 

تا چه خواهد شد  بار دیگرتا  جان ودل  گیرد مرا 
شعله ای که امروز  این دل واین روزن را بسوخت 
پایان / ثریا / اسپانیا / 15 آپریل 2017 میلادی /.

ما ، ایرانیان

ما ایرانیان ، مخصوص خودیم !
برای عدالت ، ظلم میکنیم ، وبرای مظلوم نمایی  مظلومی را به زیر میکشیم ،  بنام مهر ومهرورزی  کینه هارا از سینه بیرون میفرستیم  وزمانی فرا میرسد  که نیروی ابتکارمان تمام میشود ، میرویم کپیه دیگرانرا میکنیم . 
ما ایرانیان جنس مخصوص خودرا داریم ، درکودکی عروس سوییسی داشتیم فرار کرد ، در بزرگسالی عروس اتریشی دیوانه شد وبه سرزمین  خودش برگشت ، سکرتر انگلیسی داشتیم فرار کرد ،  تا آن حد میکذاریم به دیگران خوش بگذرد که میدانیم خواهند رفت اگر ماندگار شد ند بطور کلی نقش ما نیز عوض میشود .
در دروغگویی وچاپلوسی واظهار مهربانیهای دروغین استادیم ، هیچگاه م احتیاجی به چراغ راهنما نداشته ونداریم خود خورشیدیم  !
دروغ ، یکی از ارکان وپایه های زندگی ماست درآن واحد میتوانیم تغییر شکل بدهیم ، کسی را تا حد خداوندگار بالا برده وسپس بیرحمانه اورا برخاک بیاندازیم ، همسایه های ما چین ، روسیه ، هند ، افغانستان وعراق عرب بوده اند  درفرانسه تحصیل کرده درانگلستان  درس خوانده ایم همه چیز را مخلوط کرده  آشی ساخته ایم که دردنیا بینظیر است . از هر کدام تکه ای را برداشته حال خودرا بشکل خود  میبنیم.
اینهمه ضرب المثل ، اینهمه شاعر ،اینهمه گفتار ونوشتار همه تنها زمانی مارا سرگرم میکند ، اما اصل ما چیز دیگری است . میدانیم که در زیر پاهایمان شب است ، اما احتیاج به چراغ نداریم  وگاهی خودرا درتاریکی روی شیشه وخار مغیلان می اندازیم  زخمی میشویم فریاد میکشیم وگناه را بگردن دیگری میگذاریم  . چشم باطن ما یا همیشه بسته است وکور ویا گاهی نیمه باز ، حوصله نگاه کردن نداریم ، فتیله چراغهای باطنی ما همیشه پایین است باید درنقش وجلد دیگری برویم ، گاهی گرگ ، زمانی بره ، بستگی دارد با چه  مقامی طرفیم ، شیر را نما د بزرگی خود ساخته ایم  وخود یک شیر بی یال ودم دردم مرگ هنوز مینالیم ، ومینالیم ......

شبها روز تابلتم برنامه ایرا میبینم بنام ( هزار ویکشب ) گویا جمع کوچکی در یکی از شهرکهای آلمان گرد هم جمع میشوند وکتابهارا تفسیر میکنند ، بسیار آموزنده است وشب گذشته ( توماس مان) درس آنها بود تنها یک دوربین ویک صورت بزرگ از شخصی که نمیشنام ومعلوم است که از دوربین  کامپیوترش استفاده میکند ، نه پرچمی دارد ونه هیاهوی بسیار برای هیچ ، خیلی ارام سخن میرایند وخیلی آرام مطالب ونوشته هارا تفسیر میکند بی آنکه خودرا وارد داستان سازد ،ومن چقدر متاسف شدم که ما تا چه حد میتوانیم خوب باشیم وچرا اینهمه بد شده ایم؟  آنهمه کتابی را که با جلد های عالی ومزین  به آب طلا !!درپشت سرمان چیده ایم تنها برای آنکه بگوییم ما روشنفکریم ودانا هستیم  سوگند میخورم اگر بیشتر ازیکی را باز کرده باشند ، تنها نگاهمان به روی مردمانی است تا ببینیم چقدر محبوبیت داریم وتا حد مارا بزرگ پنداشته اند وباد درآستینمان کرده اند ، همین کافی است همه میخواهیم دوپله یکی از نردیان ترقی بالا برویم ودرآنجا بایستیم وفریاد برداریم که " بلیط من برنده شد " .

متاسفانه یا خوشبختانه من بخاطر آنکه مجبور بودم همیشه کار کنم با آدمهای مختلفی سرو کار پیدا کردم از پایین ترین قشر یک کارگر تا بالاترین آنها که مرحوم هویدا باشد ( ایشان ریاست مجمع عمومی شرکت مارا داشتند) !  با ایشان راحت میشد حرف زد وحتی شوخی هم کرد اما با معاون یک مرد دهاتی بود نمیشد حتی سلام کرد مرتب یک قیافه خشک وجدی بخود میگرفت وسبیلهارا تاب میداد خشک مانند چوب .
امروز هنگامیکه نگاهی به دفتر خاطراتم میاندازم میبینم واقعا عجب ملتی بودیم! یک کلمه راست بر زبان ما جاری نمیشد هرچه بود ریا بود فریب بود دروغ بود تا که به اینجا رسیدیم ، وعده ها بود .

من همیشه نکاهم به دوردستها بود  برای همین هم گاهی جلوی چشمان خودرا نمیدیدم وبه درون گودالی متعفن میافتادم  ، به دنبال کهکشانها بودم  آینده سازی نمیکردم تنها دراین فکر بودم که بجایی فرار کنم تا میان این مردم نباشم  سراسر زمان برایم یکسان بود نه عاقبت ونه غایت ونه عافیت را نمی دیدم .

کسی چه میداند ، شاید من امروز دراین گوشه خوشبخترین آدمها باشم ویا شاید بدبخترین باید دید ازکدام سو به من وزندگیم نظر میکنند ، رویهمر رفته کمتر انسانیرا دیدم بمعنای واقعی انسان که خوی درندگی ووحشی گری در درونش نباشد ، صوفیگری را برای همین بمیان  کشیدند تاآن گرگ درونرا بکشند اما خود گرگ شدند .

امروز پای اندیشه های ما لنگ میزند  با حضور درمیان کشورهای گوناگون دیگر خودرا نمیشناسیم بخیال خود یک فرد کاملا " ایرانی" هستیم وفرهنگ داریم ، کوروش داریم داریوش داریم جمشید داریم ونوروز داریم اما خودرا نداریم ، نه ! از خودما بیرونیم حتی خود خودمانرا نمیشناسیم .

حال با تفسیر ونکات مبهم کتابهای نویسندگان که بیشتر از زندگی شخصی خودشان سر چشمه گرفته است من میفهمم که ما تا مرز انسانیت  خیلی راه داریم یک دوهزار سالی وقت لازم داریم که اول خودرا بشنایم بعد دیگران را وکلماترا طوطی وار بر زبان نرانیم دستهارا بشدت تدکان دهیم وهوای اطراف را مسموم سازیم ، برای آنکه عادت کرده ایم خودرا در معرض فروش بگذاریم هرکدام قیمیتی داریم .
متاسفم ، سر زمین خوب وپر برکتی داشتیم ، آنرا ویران ساختیم ووعربها بیابانهای بی آب وعلف را باخاک وسرچشمه آبهای ما به بهشت تبدیل کردند وما هنوز اندر خم یک کوچه یک دوربین جلوی خود گذاشته ایم وبه دیگری فحش میدهیم همان کاری را که درگذشته در کوچه پس کوچه های جنوب شهر انجام میدادیم . همیشه بین همسایه ها جنگ بود بر سر آب آلوده ای که دریک جوی پر لجن میرفت ویا بر سر دختر همسایه ویا بر سر درخت آلبالو..
حال دراین سوی دنیا ، گاهی تندر میشویم ، گاهی  آذرخش وروشنایی ،  وگاهی تنها یک قطره  وزمانی تبدیل به یک تکه ابر سیاه  که روی آسمان صاف دل هارا میگیرد  ویا عقاب ویا سیمرغ ویا خدا میشویم 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" . 15/04/2017 میلادی / اسپانیا .

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۶

عطار نیشابوری

امروز زاد روز شیخ فرید الدن عطار نیشابوری  است حال چگونه ودر چه شرایطی پس از سالها بیاد این شاعر از یاد رفته " ملحد" افتادند ؟ نمیدانم بسراغ کتابخانه ام رفتم خوشبختانه دیواناشعار او  با تصیح درست واصیل از مرحو سعید نفیسی در همان جلوی قفسه بود آنرا باز  کردم اولین ابیانی را که بنظرم زیبا آمد  نوشتم برای انجمن . 

خوب ، درعین حال اینجا شب شام غریبان است ! یعنی سات 12 شب همه چراغهارا خاموش میکنند وعلم وکتلهارا به آرامی داخل انبارهایشان جای میدهند تا سال آینده ، کسی را با کسی کاری نیست تلویزیون مانند هرروز کار ش را  انجام میدهد درحین اخبار چند صحنه ای راهم از مراسم درشهرهای مختلف به تماشا میکذارد  ، (آندا لوسیا )بیشتر این مراسم را جدی میگرد !! برای جلب توریستها ی داخلی وخارجی . تنها دریک مورد واقعا من غمگین میشوم وبه راستی اشگ  درچشمانم مینشیند آنهم زمانیکه ارتش لژیون " یک جنازه چوبی را روی دست حمل میکند وسرود میخواند گاهی از چشمان بعضی از ا ین سربازان قوی هیکل اشک جاری میشود سرود با آنکه کمی متن رزمی دارد اما بحدی غمگین است که گویی هر سربازی پدرش را ازدست داده سپس در یک صف مرتب دوباره اورا به سر جای اولش برمیگردانند نه شمعی نه چراغی نه بانویی نه زری ونه زیوری ونه عبا وردای طلا دوزی شده مسیح تنها با یک لنگ روی دست آنها حمل میشود شیپور به صدا درمیاید اما صدای آن بیشتر به ناله شبیه است جالبتر آنکه امروز با دخترم تلفنی حرف میزدم ومیگفتم تنها  موردی که مرا تحت تاثیر قرار میدهد همان برنامه لخیون یا لژیون است وگویا موبایل من یا مغز مرا خواند ویا حرفهایم را ظبط کرد که دیدم ناگهان برنامه بصورت  نه زنده بلکه یکساعت تاخیر دارد پخش میشود ، آه که چقدر زیبا بود ، منهم گریستم شاید بخاطر آنکه یک تم ملی دارد .
از ملیت گفتم یکی از آن عرب های سوسمار خور بدبخت روی اینستاگرام گفته ایرانیان را بجایی میرسانیم که درخیابانها ی ما به گدایی بنشینند!!  یارب مباد که گدا معتبر شود / حال کار ما بجایی رسیده تا یک عرب سوسمار خور مارا تهدید یکند  شهزاده مرتب پیام میدهند ونوچه تازه شان  مرتب درحال مصاحبه وشو وسرگم کردن همان ملت همیشه درصحنه میباشند بامید آنکه آنهاییکه کمی عقل داشته ویا دارند ویا خودرا نفروخته اند سر بربالین  مرگ بگذارند جوانان هم مشغول پایکوبی وکشیدن هرویین وماری جوانا وحشیش میباشند دبگرکجا  وکی عقلی درسرشان باقی میماند ، خلیفه هم مرتب مشغول عوض کردن پوشک خود میباشد  ودیوانگان  زنجیری هم بجان هم افتاده کدام یک بهتر  میتوانند سر ملت را زیر آب بکنند ؟ 

به راستی دلم برای شهرام همایون سوخت  طبیعی است که   میل داشت شهرتی بهم بزند وپرچمدار ایران باشد به راستی زحمت کشید حال بیمار در گوشه ای به سختی یک برنامه را به آخر میرساند دیگر از آن شور وهیجان وفریادها خبری نیست .ما هم مرتب مشغول ورق زدن آلبومهای قدیم هستیم درزمان شاه اینطور بود وحال اینطور شده همین ، نه بیشتر وعکسهای خانواده سلطتی که تمام این سی وهشت سال روزی نبود که عکسی چا پ نشود و..... بقیه اش بماند . ...

از من دیگر گذشت از فرزندانم نیز گذشت از نوه هایم /نیز گذشت آن سر زمین دیگر برای ما بیگانه است تنها به تماشای دلقکها مینشینم چندی سرمان گرم میشود وبعد  دفتر را میبندیم .
روز گذشته درخانه دخترم به آلبومهای قدیمی نگاه میکردم به روزگاران جوانیم درهمین سر زمین ویران شده چقدر زیبا بودم واقعا زیبایی خاصی داشتم شبیه هیچکس نبودم ، از آنها عکس گرفتم دلم نیامد که خودمرا درآیینه زمان نبینم وبقول پسرم هیچکدام از این بچه ها بمن نرفته اند نه از نظر شکل وشمایل ونه از نظر کاراکتر  من برای خودم یک آدم تنها بودم وهستم وخواهم بود . 
بهر روی عزا داری ها امشب به پایان میرسند ویکشنبه روز عید پاک فرا میرسد ودوشنبه من برای آزمایشهایم باید به کلینک بروم وسه شنبه دوباره درب زندان انفرادی بسته خواهد شد  مهم نیست بهتر است از انکه با دیگران زندگیم را قسمت کنم اصولا میل ندارم کسی وارد زندگی خصوصیم شود تنهاییم را دوست دارم .تا بعد ببینیم چه خواهد شد ؟ پایان 
ثریا / اسپانیا / جمعه 14 آپریل 017 میلادی .

کجا میروی ؟

صحبت ازپژمردن  یک برگ نیست 
فرض کن مرگ قناری درقفس هم مرگ نیست 
فرض کن  یک شاخه گل هم درجهان  هر گز نرست 
فرض کن  جنگل بیابان بود از روز نخست 
در کویری سوت کور 
در میان مردمی  با این مصیبتها  صبور
 صحبت از مرگ محبت ومرگ عشق است
 گفتگو از مرگ انسانیت است ...........شادروان فریدون مشیری
--------
زمرمه تنهاییم بگوش همه رسید .
خوب باید فکری کرد ، هرماه نزدیک دوهزار وپانصد دلار مخارج تنهایی توست ، باید فکری کرد ، باید با یکی ازماها زندگی کنی ؟
 آه مرگ را ترجیح میدهم .
این صد اهاهر روز بلند تر میشود ، زندگی گرانتر میشود حقوقها همان است که بوده باید  دو یا سه جا کار کرد .....
ومن چگونه میتوانیم دنیای کوچک خودرا بهم بریزم ووارد دنیای دیگری بشوم که فرسنگها از نظر فکری وطرز زندگی با من فاصله دارد ؟
با اثاثیه ام چه کنم؟ اثاثیه ای که سالهای با آنها مانوس بوده ام  ، باتختخواب خودم آشنا هستم ، با انبوه کتابها ونوشته هایم چه کنم ؟ انهارا به دست آتش بسپارم ؟ شاید همین کاررا کردم  خود با انها باهم سوختیم و یا به دریا رفتم سر انجام آب یا آتش این  تل خاکرا باخود خواهد برد ، نگران نباشید .

واین بود  پایان  راه یک زندگی ورنج ها ومصیبتها ودربدری ها ؟

نه ! این یکی را قبول نخواهم کرد اگر قرار باشد جایی بروم خانه سالمندان ویا هتلهای ارزان قیمت هستند !!
هرچند هنوز به آن حد نرسیده ام ؟! مردان خیلی ار ما خوشبخترند زنی جوانرا را در سنین بالا میگیرند که از آنها پرستاری کند اما من هرچقدر هم ثروتمند بودم محال بود مردی یازنی جوانرا به زندگیم راه بدهم تنهایی بهترین  رفیق وشفیق ودوست من است .

خوان گیتی بود ارزانی  خانان خودتان  / دیر سالی است که همسفره  ومیهمان خودیم /
اشک وآهی  شده از دشت جنون  حاصل ما / آتش خرمن  خود قطره باران خودیم /
شکر لله که ز درمان  وطبیب  آزادیم / طرفه حالی است  که درد خود ودرمان خودیم /
هرچه  کم داد  بما چرخ  بجایش غم داد  /
بحر دردیم که موج خود وطوفان خودیم /..........زنده نام " عماد خراسانی "

نه ! مرگ را ترجیح میدهم تا با یکی از شماها زیر یک سقف باشم همان سقف کاذب پدرتان برایم کافی بود . سپاسگذارم .
روز گذشته سر میز ناهار داشت حالم بهم میخورد از غذا خوردن یکی از بچه ها  هنوز باو یاد نداده اند که چگونه غذا بخورد  با آنکه کارد وچنگال کنار دستش بود ، با آنکه درون  ظرف غذا قاشق وچنگال بود با دستهایش همه غذارا زیر ورو میکرد تا بهترین  را بردارد ونیشی به آن بکشد وبقیه را درون ن بشقاب  باقی بگذارد .
نه متشکرم ، خیلی متشکرم .ثریا .
جمعه غمگین 14 آپریل 2017 میبادی /اسپانیا