سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۶

خداوندگار عالم !

در فاحشه خانه های سر زمین خون وشراب ویا گاو ونیزه بجای زنان معمولی وعادی از عر وسکهای مصنوعی از جنس " سیلیکون " که انعطاف پذیرند استفاده  میشود  در هر شکل وشمایلی وهر ملیتی .....وساعتی هشتاد یورو !

خوب ، زنان درامانند ! وحال بزرگترین وقدیمیترین شغل دنیا به عروسکهای مصنوعی واگذار شد وکم کم زنان نیز تبدیل به همان عروسکها شده یا درخانه باید از مرد پدیرایی کنند ویا درمراکز اجتماعی ! زن یعنی موجودی که تنها باید درخدمت مرد باشد تا مرد بتواندبکارهای دیگر اجتماعیش برسد حال اکر این موجود نه آب ونه غذا ونه لباس میخواهد زهی سعادت تکلیف جواهرات وتولید  عطر وپودر وماتیک وسرخاب و مد سازان چه میشود ؟ لابد برای آن هم فکر ی کرده اند .

این روزها دراین سر زمین عزاداری برای یک موجود نا شناخته وشناخته  برپاست ویک هفته تمام باید زیر صدای طبلها وصف عزاداران وآوازاهای رعشه آور نشست وتماشا کرد  بیچاره حضرت عیسی  او خود الان دربهشت است او خود مفهوم بهشت  ودوزخ وملائکه  را مانند " زرتشت پیر" قبول کرد  گفتار نیک ، کردا رنیک وپندار نیک همه  مسلما مورد قبول او واقع شده بود  معهذا  تفسیری که از آن درمسیحیت شد ، به طرز عجیبی  غیر عادی  بود وبرای بشریت بسیار گران تمام شد .

اعتقاد به شیطان  از جنبه محرک او به گناه  بیشتر بود  وبنظر میرسید که شیطان  اول از همه مسئول کارهای  بد وکلیه بلاهای آسمانی است ! " مارا از وسوسه ها دور نگاهدار "
در انجیل در باره یکی از معجزات حضرت عیسی چنین آمده است " باب 77" :
چون وارد  کفر ناحوم شدند !  بی تامل  روز سبت  روز یکشنبه  درآمد وبه تعلیم دادن مشغول شد  ، به قسمی  که از تعلیم  وی حیران شدند  زیرا که ایشان را  مقتدرانه  تعلیم میداد نه مانند  کاتبان  ،  ودر کنیسه شخصی بود که روح  پلیدی داشت  ناگهان  صدا برداد وگفت :
ای عیسی  ناصری  مارا باتو چه کار ؟  آیا برای هلاک ما آمده ای  ترا میشناسم که کیستی ای قدیس خدا  وعیسی بر او نهیب زد که خاموش شو واز جلد شیطان درای و.........

خوب پس میشود گاهی انسانها به جلد شیطان بروند وکارهایشانرا روبراه کنند !

کلیسا نیز مانند سایر اماکن  علیه کلیه امیال انسانی بسختی میجنگد  وهر گز هم نمیپرسد  چگونه میشود  زیبایی را  صورت روحانی بخشید  وبه هوسها  صورت الوهیت دارد  درهمه زمانه همه قدرت کلیسا در راه بر هم کو.بیدن  امیال شهوانی  واندوختن مال وانتقام جویی میگذرد   اعمال کلیسا  دروواقع  دشمنی با زندگی است وبطور کلی این موضوع درباره کلیسا صدق نمیکند درتمام  مراکز مذهبی همین روش ورویه ادامه دارد وبدبخترین ملت دنیا آن است که بوروکراسی  مذهبی یعنی قدرت دین حاکم بر سرنوشت یک ملت شود  بنا بر این از ان ملت غیرار کینه ودشمنی وآدمکشی ودزدی  وسرکوبی خوبیها وشادمانیها چیزی عاید مردم زیر دست نخواهد شد .

سرکوبی حس انتقام  جویی است ملت ما همیشه میل دارد انتقام بگیرد از خانه وخانواده شروع شده تا سطح مملکت عده ای میروند ونوادههای عده ای بدبخت وفلاکت زده بر سریر قدرت مینشینند ومیل به انتقام جویی دارند .

من نمیدانم محمد رضا شاه از چه دید ونطری باین  ملت مینگریست که آنهمه به آن تکیه داده وبرایش نگران بود ومیل داشت که انرا دردورازه طلای تمدن بزرگ ببرد ؟ درحالیکه  این ملت نیمی از آن بی تفاووت ، نیمی درگیر جدال با شیطان وخود پرستی  نیمی خریداری شده ونیمی تنها  بفکر منافع خود بود.

سپس دین الهی بر آن ملت قدر ناشناس ظاهر شد !.
در این دین  اسلامی  خدا  تمایز وتکاملش بحد اعلا میرسد  خالق جهان وهستی  است  عادل است ، راه ورسم اخلاقی  برای بشر را نیز  توسط پیامبرش تعیین نموده  که موبمو باید اجرا شود   حتی اجرای آن  به همه اقوا م وملل دنیا نیز  باید تحمیل شود .
سوره قل یا ایهاالکافرون  متضمن این گفتار است :
به کافران بگو  که آنچه شما میپرستید  من نمیپرستم  وآنچه من میپرستم شما نمیپرستید دین شما برای خودتان ودین من برای خودم ....
ولکن امروز دین مرا باید بپرستید وآن لا اکراه فی الدین قدتبین الرشد را فراموش کنید .....

اسپینوزا  در کتاب خود درباره ماهیت خدا چنین میگوید"
من ماهیت  وخواص خدارا  بیان کردم  ونوشتم که او الزاما وجود دارد وخدای واحد است  وبه ضرورت  ماهیت خود عمل میکند   واما درمورد پرستش خدا چنین بیان میکند :
از طرف دیگر تمام  خرافاتی که من بررسی کردم از یک چیز ناشی میشود  " مردم اصولا تصور میکنند  که تمام اجزاء طبیعت  مانندد خودشان  برای  رسیدن به هدفی عمل میکنند  واینرا قطعی میدانند  که خداوند  همه چیز را برای هدفی خاص ساخته  وبرای آنکه این انسان دوپا  از آنها استفاده کرده واورا بپرستد ( صفحه 77  اسپینوزا وخدا )!

واز این موضوع قوم شریعه ویا اقوام خاصی بنام داراویش استفاده کرده دکان ومنبر جداگانه ای برای خود تشکیل داده اند . یعنی آنکه خداوند متعال همه این کره جهانرا خلق کرده وبشما انسان ها گفته تنها بنشینید ومرا بپرستید کارتان بکار بزرگتران نباشد !!!
البته اینجانبه با همه کم سوادی وبیشعوری خود میلی به ارباب  وعقاید این قوم شریفه  ندارم آنها دوچیز میخواهند مال ترا وروحت را  واین اقوام درهمه ادیان  زیر نامهای مختلفی وجود دارند .

از کجا به کجا رسیدم وگاهی آرزو میکنم ایکاش میگذاشتند بشر با شعور وافکار وسر مایه خودش رشد کند تنها معلمینی وفلاسفه ای  نه چندان قشری  برای آموزش افکار وشعور او لازم بودند نه بیشتر وعجب آنکه هرچه این جهانرا سر بالا طی میکنی وبه قطب میرسی میبینی ادیان درآنجابیشتر رشد کرده اند آیا مردم سر زمینهای شمالی از تاریکی میرسیدند ؟.......نا تمام
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا / 28/03/2017 میلادی /.

-----------منابع وماخذ "
کتاب مقدس : عهد عتیق سفر پیدایش  باب دوم وسوم 
اسپینوزا وخدا  عصر روشنگری قرن هیچدهم 

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۶

سر درگریبان

به راستی امسال بنفشه ها سر در گریبان بودند 
وبه راستی افسرده ودلگیر وغمگین .

آنها نیز از هوای من تنفس میکنند وبا من زنده هستند وبا من خواهند مرد /
در تمام این مدت  مانند یک انسان نیمه بیهوش به دیگران مینگریستم ، همهرا میدیدم هیچکس مرا نمیدید ، گویی از ورای یک ابر سیاه  چشم به عالم دوخته بودم .
هیچ چیز برایم مهم نبود وهنوز هم نیست تنها خواب بودم ودررویاها یم که بیشتر به کابوس های وحشتناک شبیه بودن غرق شدم.میل نداشتم چشم به روز به دوزم ویا صبح را ببینم 

بلند شو ، بلند شو ، هنوز زود است تن بمرگ دهی ، تنها آنهارا ازد ست دادی برایت مهم است ؟ 
نه ! ابدا برایم مهم نیست .تنها آمده ام وتنها خواهم رفت اما میل دارم با پاهای خودم بروم نه با دستهای کثیف وآلوده دیگران .

احساس میکردم دریک مکعب گیر کرده ام  یک چهار دیواری  یک گردش بطور مکعب  دریک زندان همه چیز بهم شباهت داشتند  بوی گند زباله ها ، بوی گند ریسایکلها  از عطرها تا پوشاک  بوی کند ماهیان  هورمونی  بوی گند پیاز  که هیچگاه گندیده نمیشدند  بوی سیر داغ خانه همسایه همه بو های خوب را تحت الشعاع قرارداده بودند /
به شیشه عطر خودم پناه بردم همه را روی پیکرم خالی کردم ، نه بی فایده بود آنها هم قلابیند وگلهای زیبای باغچه بدون بو! بدون هیچ عطری 
زمین گرد وکروی است  نه مکعب با دیوارهای بلند اما آنرا برایمان صاف کرده اند  با دیوارهای سیمانی وآدمهای قانونی .....
همه دچار بیماری گردش درفضای مجازیند ومن درسکوت روی صندلی نشسته باین هیاهوی بسیار برای هیچ مینگرم .

همه بیمارند وخود نمیدانند  همه دچار ( معروفیت لایک) شده اند یک صفحه روی فیس بوک یکی در جایی دیگر وسومی درفضای دیگر وچهارمی ....اوف حالم بهم خورد ومرتب هم تکرار میکنند که این دستگاهها از حضور جاسوسان سی آی آی ویا سایر جاسوسان بدورند !!! خود جاسوس خودشانند  . 

در خانه مسعود "ق" بودیم درساری خانه ای بزرگ مانند یک قصر ، یک پیانوی بزرگ درهال ورودی قرار داشت ، در باغ بزرگ زمین تنیس استخر وچهار حمام آب گرم تنظیم شده اطاق نهارخوری چیده وخانم داشت با کمک مستخدم ناهاررا درون اسانسور مخصوص میگذاشت  تا به به اطاق ناهار خوری برسد ، رفقا دراطاق بزرگ نشیمن جمع شده بودند ، از هر طبقه ای از خانمهای کوچه تا تیمسارها وحاجیان وعکس رهبر آیت ...بر دیوار میخکوب وداشت همهرا مینگریست ، دو منقل بزرگ آتش وچند میز برای بازی ....
تریاک را از کجا خریدی ؟ 
از همانجای همیشگی همان پسرک پشت سفارت برایم آورد 
چند ؟ 
لولی هزار پوند !!
نه ! تریاکش بد نیست البته سناتوری نیست اما خوب است ، بنشین ......
"من درفکر شهریه ترم آینده بچه ها بودم "
....
بابا تو هم مثل من میرفتی یک زن پولدار میگرفتی که الان .......
بقیه اش را درچشمان پر غضب او دیدم وناگهان فریاد کشیدم.....
از خواب پریدیم کجا هستم ؟ 
اوف چه خوب تمام شد آن دوران 
اما من تمام نشدم ونخواهم شد 
پایان دلنوشته امروز / ثریا / اسپانیا 27 مارس 2017 میلادی .



شاخه شکسته

همه چز به آرامی پیش میرود ، 
گویی زندگی دارد کمرنگ ترین نمونه هایش را به نمایش میگذارد ، زندگی رو به عقب کرده  ، مردم عقب تر میروند ، میدانند دیگر درجلو خبری نیست همه چیز درتاریکی فرو رفته دورخود میچرخند ومیگردند اگر احوالی برایشان پیش آمد چند انفجار هم برای سرگرمی خود ودیگران ایجاد میکنند  کشته میشوند میخواهند قهرمانانه بمیرند و.... ، بی حرمتد میمیرند .

به زبانی دیگر ، همه چیز مانند سابق پیش میرود واگر درجایی علفی صلح آمیز سر برآورد از بیخ وبن آنرا میکنند دور میاندازند چکمه های مامورین امنیتی برای پایمال کردن آن آماده است .
آه ! صلح ! با کلماتی مسیحا وار همچنانکه در ایام کریسمس آنرا با آواز میخوانند ، مسیح وار ، اما چشمها بسوی نقطه ای دیگر .درمحلی دیگر متمرکز شده است سرنوشت بشر رسیدن به نقطه ایست که از میان خروارها خاک وخاشاک برخاسته وراه نفس را گرفته است .
همه میدانیم با شروع یک عجزه مخوف ترین ووحشتناکترین مصیبتی را که بشر تا امروز احساس کرده است در انتظارش میباشد 

امروز ما در ترسناکترین ، خونین ترین وبیرحمترین  وتلخ ترین ایام دورانمان بسر میبریم  وهمه اینرا میدانند اما هرکسی بنوعی آنرا در ظاهر کتمان میسازد ، امروز کشتارها دسته جمعی شده است گمانها وبا امیدها فرق کرده اند  وهمه دریک اردوگاهی بسر میبریم که اقلیتی نیست اما عمومی هم نیست  وعده ای هنوز به پیروزی خویش امیدوارند ، کدام پیروزی؟ بر کدام ملت ودرکدام گوشه دنیا ؟.
هیچکس بجز عده معدودی متعصب ونا خوش ایند یا جانیان فاسد اصرار براین جنگ وکشتار ندارند بهره میبرند واین نشان میدهد که ما انسانها تا حد بی تفاوت وتنبل شده ایم  درجایی درعمق وجودمان جنک را تایید میکنیم اما اکثریت ترسو وافکارشان را بسوی دیگری پرتاب میکنند اینکه بنشینی ونوشتار دیگرانرا جلوی رویت بگذاری وکتابی بنویسی دردی از جامعه دوا نمیکند انسانهایی که درمیان انواع رنجها بوده اند  عده ای ممکن است از من برتر باشند  اما دریک موضوع تجربه من به موارد گذشته بیشتر میچربد  من سالهای پیش  با ناسیونایستها ، کومنیستها ،  رویهم رفته هر ایسمی !! برخورد داشته ام وتنها نجربه کسب کرده ام  نه زیر سلطه شرق رفتم ونه غرب  تنها تجربه اندوختم .

امروز نمیتوانم برای دوستان بنویسم  ویا گفته های شمارا درک کنم  خشم شما به نوشتارهای من گاهی تا  حد معینی بالا میرود وسپس دوباره آرام میگیرید  سعی دارید مردم را گناهکار جلوه دهید درحالیکه خود یکی از هما ن مردم هستید با قوانین وقالبی که از آن ساخته شده اید  شما پادشاه را بیرون  راندید ویک جمهوری من درآوردی را جایگزین آن ساختید واین جمهوری کم کم تبدیل شد به هما ن یکه تاریها ویگانه پرستی ها  وامروز در وضع فلاکت باری اسیرید  وبخود امتیاز میدهید که بردیگران سرید .
نه ، من بیطرف ماندم اما از عقیده خود هیچگاه عدول نکردم وپایین نیامدم وهنوز هم بر سر عقیده خود پا برجا هستم .

عید با بی حرمتی ولوس درمیان سیل وباران باد وبرف گذشت برای من گذشت وهمان یکهفته کافی بود امروز اولین روزیست  که توانسته ام پشت میزم بنشینم وبنویسم  اکثر روزهایم درتختخواب میگذشت بین خواب وبیهوشی .چیزهایی روی کاغذ نوشته ام اما نمیتوانم آنهارا بخوانم . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " / اسپانیا / 27/03/2017 میلادی/.

پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۶

بهاران همیشه








همیشه از بهار نفرت داشتم 
فصل بیماری زا فصل مشکوک فصلیکه نمیدانی آنچه زیر پاهایت هست وروی آن راه میروی تازه متولد شده ویا دارد میمیرد فصل هجوم صفرا فصل هجوم بیماریها پنهان زمستان وفصل آلرژی . 
هفت سین  مانندیک جسد روی میز ولو شده  ومن دچار آلرژیهای نوظهور بهاری بهاران ساخته شده برای جوانان  عاشق ومن عشقم را در بهار یافتم وامرو ز عکس اورا دیدم که در روزکارانی که من  نبودم  در کنار  بقیه موسیقدانان در کاباره ا مشغول  هنر نمایی بوده است  آخ که اعتیاد   چقدر بد ونفرت انگیز است انسان را به هر کاری وا میدارد بعد هم سر پیری خودش را به بارگاه خلیفه رساند ودر محفل او نشست وباهم حال کردند درواقع از اینجا رانده ودر  آنجا مانده  بیچاره مادرجانم راست  میگفت . 
  حالدیگر گذشته او  رفته من هم رفته ام ودر کنج خراب آباد دیگری بگمان خود زتدگی میکنم ...  
نمیدانم معنای زندگی چیست؟خیال است یا افسانه هرچه   هست من دراین افسانه ها گم شدم ودارم خو دم را از ورای یک شیشه میبینم . 

روز اول عید دوست نازنینی دارم که سالهاست اینجا با خانواده اش زندگی میکند محال است نوروز را فراموش کند وزنگ ویا تلفنی نزند   تبریکی نگوید سیاستمداری بوده که از بد حادثه باینجا پرتاب شده  داشتم برنامه  جدید جناب فخر .... ا میدیدم باو گفتم  : قربان من انتخاب خودم را کرده ام  وباین جوان دلخوش ساخته ام خنده بلندی سر داد و سپس گفت یکروز سر فرصت درباره اینموضوع حرف خواهیم زد . 
 برگشم به چهره آن جوان نگاه کردم از پسرم نظرش را پرسیدم گفت :  
به لبان نازک وقیطاتی  نمیتوان اعتماد کرد 
ای وای .....
باز هم اشتباه رفتم ؟ 

گفتمش کشتی مرا بر گردنت خون منست 
گفت:از جان بگذردآنکس ًکه مفتو ن منست

گفتمتش عشق تو عالمکیر کرد افسانه ام 
گفت  : این افسانه سازیها ز افسون منست 

گفتمش  ای مرد رسم وقانون نکویان  چیست؟ 
 گفت :بیوفایی رسم من  بیداد قانون منست 
 ومن در انتظار قانون اساسی🐭🐭🐭🐭 و.....
حال ما در انتظار نوزاد جدید الورود ایشانیم 
پایان 
ثریا ایرانمنش ”لب پرچین” اسپا نیا 
23/03/2017 میلادی/.

چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۶

شب سال نو

سال نو مبارک !
برای چه کسانی ؟ 
پس از یکهفته خستگی شام در سکوت در میان چند خارجی که تنها وجه اشتراکمان زبان فارسی بود که آنهم سر میز غدغن شد !!! شب ما به پایان رسید  الان نیمه شب است من گلو درد وتب دارم  مانند همیشه باید خودم از خودم پذیرایی کنم  آن شب غمگین ترین شب زندگیم بود پسرک امریکا بود همسرش تنها با یک پیام عیدرا تبریک گفت هردو در یک قرارداد نا مریی تنها به دوست داشتن یکنفر اکتفا کرده ایم کاری به زندگی هم نداریم دو غریبه هستیم او از غرب من ازشرق .
یک شام معمولی بود  تنها محتویاتش فرق کرده  بود من درسکوت باین غریبه ها مینگریستم اینهمه زحمت برای چند ساعت  روی مبل ولو شدم پر خسته بودم شاید آخرین عید ی باشد که من برایش آنهمه زحمت کشیدم دخترم راست گفت :
ارزش ندارد سال آینده به یک رستوران میرویم مثلا ماهی میخوریم یا پاییلا  یا پیتزا از نظر او ارزشی ندارد سنت دو هزارو هفتصد ساله ما اما .....روز سنت جان روز پدر خیلی مهم است !!خیلی  ...
.
روز قبل زمین خورده بودم یخچال جا نداشت شیشه آبجو غلط خورد وروی زمین ولو شد تخم مرغ از دستم افتاد روی زمین منهم روی آن لیز خوردم برای دخترک پیغام دادم که احتیاج به کمک دارم وایکاش این کاررا نمیکردم .....
با عصبانیت امدو گفت امروز روز پدر است ومن وهمسرم قرار ناهار داریم این کثافتها را  ول کن  .... از نظر او کوکو سبزی وزرشک وته چین وسبزی پلو کثافت بودند چون همسر مامانیش غیر از شکنبه خوک وگلو وچشمان خوک وماهی چیز دیگری دوست ندارد .. 
با احترام اورا روانه کردم تا بشوهرش ملحق شود وبروند رستوران شکمبه خوک بخورند حال
شب عید با کلی افاده من مقصر وگناهکار به میز مملو از خوراکهای لذیذ مینگریستم کوکو سبزی گویی حرف میزد دیس لبریز از سبزی پلو و ظرف تهچین 
اوه این ماست دارد ؟ من دوست ندارم واین ....خوب تورتیای وردورا یعنی کوکوی سبزی بد نیست  شام به پایان رسید دخترم چند بیسکویت بدون شکر به همراه چند دانه توت وکمی خامه فشاری آماده برای دسر آورد وجشن ما با سرور وشادمانی در سکوت به پایان رسید  شام رادر خانه دخترم صرف کردیم چون من جا نداشتم خانه ام همان قفس است که در آن زندانیم .
انسان تنها در محدوده وطن وخاک خودش کامل است نه درمیان آدمکهای نوظهور ورباطها  .....
بلی باندازه تاریخ من اشک ریختم . پایان 
روز سوم فروردین ۱۳۹۶/ اسپانیا 
ثریا ایرانمنش ” لب پرچین”/

شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۵

دنیای وارونه ما

این آخرین نوشته ای که دراین سال روی این صفحه میاورم ، نوروز درراه است وکارهای زیادی درپیش دارم !!

حضرت سلطان قابوسن ابن سلاطان ابن سلاطین جناب اردوغان فرموده اند همه باید پنج بچه به دنیا بیاورند ( عمدتا پسر باشد بهتر است ) چون آینده اروپا دردست سلاطین عثمانی است !!!

خوب مبارک است امیدووارم من درآن زمان نباشم ونخواهم بود درحال حاضر همه حکم رباط را پیدا کرده ایم بنوعی درخانه هایمان زندانی وبنحوی زیر ذره بین وچشم  برادر بزرگ وزیر نوعی کنترل شدید هستیم از گردش آشغالهای وجدا سازی آنها گرفته تا نانهایی را که میخریم ومیخوریم وهرروز محتویات آنها کمتر میشود وکوچکترمیشوند ودرونشان پوک درعوض سوسک ، عقرب ، کرم ، مورچه  وتخم  کرمها ومورچه ها غذای مارا تشکیل میدهند ، بیخود نیست سوسکها به حمام من پناه آوردند ، از ترس است عقرب سیاه جرار نیز از غذاهای دست آول است .
مغز میممون وحال مغز انسانها .....

زنانرا بکشید یا به دست مردان قبیله  یا درکوچه وخیابان ویا با ساطور واسید مگر آنهاییکه رباطند تنها آشپزخانه را میشناسند وتمیز کردن خانه وپذیرایی از ( آقا وسرور) وآوردن بچه آنهم پسر درغیر اینصورت دورشان بریزید اگر کمی فکر کردند ویا چیزی درمغزشان بود آنهارا تبدیل به رباط کنید البته اگر جوان بودند وزیبا پیرهارا به دست پزشکان خواهیم داد تا ترتیبشانرا بدهند با خوراندن قرصهای خواب  ونئشه آور ، زنان نباید فکر کنند آن کله کوچکشا تنها برای روییدن موهای بلند است نه بیشتر اگر زنی فکر کرد واندیشید ویرانش کنید به دست خود خاله خانباجی ها .

این آخرین نشانه منست در سال 1395 شمس خانم و2017 میلادی ، بعد از آن نمیدانم چه خواهد شد بستگی به حال واحوال من ودنیا دارد ، از این دنیا بیزارم وبیزار م وبیزار روزی غضه میخوردم که از منظومه ام دور افتاده ام خوشبختانه دول بزرگ حاکمین ما برایمان منظوه هایی ساخته اند در بالای زمین احساست را بگذار روی زمین وخودت مانند یک پشه برو هوا درآنجا در یک منظومه جا خواهی گرفت .

همه ما را تنها گذاشتند تکه تکه مان کردند مهاجرتها ، جنکها آنهم بیشتر از نوع ادیان بی مصرف ودروغین موسی خدا رادرآتش دید عیسی خدارا دردایره زمین دید ومحمد درکوه طور وهرکدام کتابی تقدیم داشتند وگفتتند سرتان را  از روی این .کتب برندارید هرسه هم یک حرف میزدند با زبانهای مختلف ....زنان باید پوشیده باشند ، زنان باید مطیع مردان باشند وزنان جایشان درگوشه مطبخ است ومردان به دنبال جنگ وشکار گناهکار اصلی زن بود ومرد بیگناه !! وکتب را مردان نوشتند خوب سعی کردند شعوررا هم از دیگران گرفته بجایش پهن بگذارند حال هرچند تحصیل کرده وهرچند دنیا دیده  درکنج مغزشان مارمولکی میخزید که باید ضد زن رفتار کرد .

حال دادگها بجای رسیدگی به پرونده ها ی بزرگ وقوانین وقضاوتها دست بالا  نشسته اند تا ببینند من نام حسن آقارا با غین نوشتم یا باقاف تا مرا به دادگاه ببرند ، روزنامه نگاران ونویسندگان کتابهایشان خمیر شده وخودشان درزندانها ویا سیاهچالها جای گرفته ویا سکته میشوند !!
برای چی بنویسم ؟ برای کی بنویسم ؟ تنها نشستم .بقول معروف چس ناله کردم چون میبایست مواظب باشم حرفی نزنم که به تریش لباده کسی بربخورد دیگر برایم مهم نیست حال یک رباطم بدون فکر بدون اینکه بدانم چکار میکنم یک مانکن ، مانند سایر مانکنها  که با لبان قلوه ای وگونه های برجسته وموهای بور از یک خمره درآمده اند وباید با( مستر) ویا ارباب  بخوابند همین نه بیشتر .
بهر روی با شما دوستان وعزیزان تا سال آینده خدا حافظی میکنم اگر عمری بود باز به چس ناله هایم ادامه میدهم .درخاتمه با سپاس از همه مهرومهربانیهای شما سال نورا بشما تهنیت میگویم با بهترین  وصمیمانه ترین آرزوهایم . اگر آرزوی دردل مانده باشد .
با تقدیم بهترین  وشایسته ترین احترامات . ثریا .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / " بلاگ لب پرچین " 18 مارس 2017 میلادی ///.