سال نو مبارک !
برای چه کسانی ؟
پس از یکهفته خستگی شام در سکوت در میان چند خارجی که تنها وجه اشتراکمان زبان فارسی بود که آنهم سر میز غدغن شد !!! شب ما به پایان رسید الان نیمه شب است من گلو درد وتب دارم مانند همیشه باید خودم از خودم پذیرایی کنم آن شب غمگین ترین شب زندگیم بود پسرک امریکا بود همسرش تنها با یک پیام عیدرا تبریک گفت هردو در یک قرارداد نا مریی تنها به دوست داشتن یکنفر اکتفا کرده ایم کاری به زندگی هم نداریم دو غریبه هستیم او از غرب من ازشرق .
یک شام معمولی بود تنها محتویاتش فرق کرده بود من درسکوت باین غریبه ها مینگریستم اینهمه زحمت برای چند ساعت روی مبل ولو شدم پر خسته بودم شاید آخرین عید ی باشد که من برایش آنهمه زحمت کشیدم دخترم راست گفت :
ارزش ندارد سال آینده به یک رستوران میرویم مثلا ماهی میخوریم یا پاییلا یا پیتزا از نظر او ارزشی ندارد سنت دو هزارو هفتصد ساله ما اما .....روز سنت جان روز پدر خیلی مهم است !!خیلی ...
.
روز قبل زمین خورده بودم یخچال جا نداشت شیشه آبجو غلط خورد وروی زمین ولو شد تخم مرغ از دستم افتاد روی زمین منهم روی آن لیز خوردم برای دخترک پیغام دادم که احتیاج به کمک دارم وایکاش این کاررا نمیکردم .....
با عصبانیت امدو گفت امروز روز پدر است ومن وهمسرم قرار ناهار داریم این کثافتها را ول کن .... از نظر او کوکو سبزی وزرشک وته چین وسبزی پلو کثافت بودند چون همسر مامانیش غیر از شکنبه خوک وگلو وچشمان خوک وماهی چیز دیگری دوست ندارد ..
با احترام اورا روانه کردم تا بشوهرش ملحق شود وبروند رستوران شکمبه خوک بخورند حال
شب عید با کلی افاده من مقصر وگناهکار به میز مملو از خوراکهای لذیذ مینگریستم کوکو سبزی گویی حرف میزد دیس لبریز از سبزی پلو و ظرف تهچین
اوه این ماست دارد ؟ من دوست ندارم واین ....خوب تورتیای وردورا یعنی کوکوی سبزی بد نیست شام به پایان رسید دخترم چند بیسکویت بدون شکر به همراه چند دانه توت وکمی خامه فشاری آماده برای دسر آورد وجشن ما با سرور وشادمانی در سکوت به پایان رسید شام رادر خانه دخترم صرف کردیم چون من جا نداشتم خانه ام همان قفس است که در آن زندانیم .
انسان تنها در محدوده وطن وخاک خودش کامل است نه درمیان آدمکهای نوظهور ورباطها .....
بلی باندازه تاریخ من اشک ریختم . پایان
روز سوم فروردین ۱۳۹۶/ اسپانیا
ثریا ایرانمنش ” لب پرچین”/