پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۶

بهاران همیشه








همیشه از بهار نفرت داشتم 
فصل بیماری زا فصل مشکوک فصلیکه نمیدانی آنچه زیر پاهایت هست وروی آن راه میروی تازه متولد شده ویا دارد میمیرد فصل هجوم صفرا فصل هجوم بیماریها پنهان زمستان وفصل آلرژی . 
هفت سین  مانندیک جسد روی میز ولو شده  ومن دچار آلرژیهای نوظهور بهاری بهاران ساخته شده برای جوانان  عاشق ومن عشقم را در بهار یافتم وامرو ز عکس اورا دیدم که در روزکارانی که من  نبودم  در کنار  بقیه موسیقدانان در کاباره ا مشغول  هنر نمایی بوده است  آخ که اعتیاد   چقدر بد ونفرت انگیز است انسان را به هر کاری وا میدارد بعد هم سر پیری خودش را به بارگاه خلیفه رساند ودر محفل او نشست وباهم حال کردند درواقع از اینجا رانده ودر  آنجا مانده  بیچاره مادرجانم راست  میگفت . 
  حالدیگر گذشته او  رفته من هم رفته ام ودر کنج خراب آباد دیگری بگمان خود زتدگی میکنم ...  
نمیدانم معنای زندگی چیست؟خیال است یا افسانه هرچه   هست من دراین افسانه ها گم شدم ودارم خو دم را از ورای یک شیشه میبینم . 

روز اول عید دوست نازنینی دارم که سالهاست اینجا با خانواده اش زندگی میکند محال است نوروز را فراموش کند وزنگ ویا تلفنی نزند   تبریکی نگوید سیاستمداری بوده که از بد حادثه باینجا پرتاب شده  داشتم برنامه  جدید جناب فخر .... ا میدیدم باو گفتم  : قربان من انتخاب خودم را کرده ام  وباین جوان دلخوش ساخته ام خنده بلندی سر داد و سپس گفت یکروز سر فرصت درباره اینموضوع حرف خواهیم زد . 
 برگشم به چهره آن جوان نگاه کردم از پسرم نظرش را پرسیدم گفت :  
به لبان نازک وقیطاتی  نمیتوان اعتماد کرد 
ای وای .....
باز هم اشتباه رفتم ؟ 

گفتمش کشتی مرا بر گردنت خون منست 
گفت:از جان بگذردآنکس ًکه مفتو ن منست

گفتمتش عشق تو عالمکیر کرد افسانه ام 
گفت  : این افسانه سازیها ز افسون منست 

گفتمش  ای مرد رسم وقانون نکویان  چیست؟ 
 گفت :بیوفایی رسم من  بیداد قانون منست 
 ومن در انتظار قانون اساسی🐭🐭🐭🐭 و.....
حال ما در انتظار نوزاد جدید الورود ایشانیم 
پایان 
ثریا ایرانمنش ”لب پرچین” اسپا نیا 
23/03/2017 میلادی/.