پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۵

من و... حافظ

من مرید وسر سپرده حافظم 
او میتواند حتی خدای نادیده من باشد ، 

میخواره وسر گشته  ورندیم ونظر باز 
وان کس که چو ما نیست دراین شهر کدام است ؟ 

 مادر مرحومم نیز اعتقاد عجیبی به حافظ داشت ، امروز به دنبال کتاب حافظی میگشتم که خودم خریده بودم نه آنهایی را که بمن هدیه  داده بودند ، به دنبال ظروفی میگشتم که خودم خریده بودم برای سر سفره هفت سینم .

ودراین فکرم که کسیکه خودرا مسئول  حرمت وعزت جوانان نمیداند برای چه کسانی مینویسد ؟  
من برای خودم مینویسم من تعهدی به حرمت وعزت جوانان امروز ندارم برای آنکه کاره ای نیستم جوانان خودمرا ساختم به بهترین نوعی ، انسان کامل . 

جهان قرن بیستم وبیست ویکم  شاهد  رهایی ملتها از  ایدولوژی های بزرگ است  حافظ در قرن  هفتم هجری  بقدرت واندیشه خودرا از چنگال  همه ایده ولوژیها نجات بخشید  او فیلسوف ومتفکر ی بزرگ بود او شعرمیسرود  تا با مردم از هر طبقه ای  انس والفت بگیرد  وبا آنها همراه باشد واین امر ثابت شد.

 مادر من پنج ساله بود که قران را تمام کرد وسپس حافظ را به دست گرفت وهمه اشعار اورا از حفظ با کمک پدرش سینه به سینه خواند ورفت وزمانی میرسد که با خواندن یک بیت اشکش سرازیر میشد او متعلق به زمان من نبود همینطور که من متعلق به زمان این دوران نیستم اما حافظ متعلق به همه دورانها بوده وهست وخواهد بود  او از متن تاریخ برخاسته  اندیشه هایش  دراخلاق  به اندیشه های " ایپیکور"  فیلسوف قرن چهارم  میلادی یونان شبیه است " او با دروغهای  شرافتمندانه سخت مبارزه میکرد .

در مقامات طریقت هرکجا کردیم سیر
عاقبت را با نظر بازی ، فراق افتاده بود 

او همه دوران را گشت با پدرش از اصفهان به شیراز آمد ودرآنجا بود که گل رویا وشعر در سینه اش رویید آنهم درمیان حکومت  جابر مغولان  که گاهی از آنان بنام ( محتسب) نام میبرد ، او پیکر تراش کلام فارسی بود خیلی ها آمدند تا جامه اورا برتن کنند  نا امیدانه رفتند وبه غیر از سخره واستهزاء چیزی بجای نگذاشتند .

خواندن اشعار او خیلی سخت واستعارات او بینظیر است خوشبختانه درمکتب ما ملای زمانه ما کلام به کلام آنانرا درسینه ما کاشت .
چشم آلوده  نظر ، از رخ جانان دور است 
بر رخ او ، نظر از آیننه پاک انداز !

برای پی بردن باین  ابیات کار ساده ای است باید با نظر ودید پاک به دیگران نگریست حتی آنکه خطا میکند .
اسان با همین جثه کوچک وضعیف خود پر تلاش ترین موجودی است که شناخته شده است  نگاهی به زندگی موریانه ها بایندازیم  شاید بشر تمدن را آز همان مورچه فرا گرفت  مورچه باری را حمل میکند  که چند برابر جثه اوست  اما انسان با مغز محدود خود درباره جهان نا محدود میاندیشد   وخسته نمیشود .

حافظ درتمام این مسائل اندیشید درمورد جهان هستی  محدود یا نا محدود  / وضع انسان در رابطه با هستی  وافسانه آفرینش که دیگر نخ نما شده است که اول گویا از " سومریان " باز گو شد وهمچنان دست به دست گشت تا رسید باینجا که ما نشسته ایم حال امروز به دنبال کتاب حافظ کوچک خود میگشتم که چهل سال پیش آنرا خریداری کردم وورق پاره هایش را از زیر دست چند نفر بیرون کشیدم وبهم چسپانیدم تا سفره هفت سین کوچک مرا رنگین کند میل ندارم وارد بحث وشناخت او شوم که از من بزرگتران این مهمرا انجام داده اند . 
پایا ن دلنوشته امروز / پنجشنبه 9 مارس 207 میلادی و19 اسفند 1395 شمسی . /اسپانیا . ثریا .

[عکس تزیینی است واشعار  آن متعلق به وحشی بافقی است ]

خود فروشی


خود فروشی درسر زمین ومرز پر گهر ما  بصورت یک فاجعه درآمده است زمانی حد اقل مردان " مرد" بودند حال اگر بعضی از زنان با داشتن شوهر وبچه باز تن باین کار میدادند یا برای چند تکه لباس گرانقیمت بود ویا چند مثقال طلا امامردان کمتر گرد اینکارها میکشتند مگر بعضی از ژیگولها که با داشتن همسر وبا اطلاع از همسرشان با زنان پا به سن گذاشته درباری ویا روسای سطح بالای خویش سروسر داشتند وپول خوبی هم دریافت میکردند ویا شغلی .

اما امروز این کار علنی شده ومردان درکنار خیابانهای بزرگ ومعروف ویا درخانه های تیمی باین شغل شریف مشغولند وپول خوبی هم درمیاورند ! چرا که نه ؟ هرکدام هم بهانه ای دارند یکی میخواهد عروسی کند دیگری بخاطر بیماری مادرش تن باین حقارت روحی میدهد سومی  معتاد است وچهارمی دیگر نمیتواند خودرا ازاین زندگی بیرون بکشد برایش یک عادت شده است 
واین نتیجه اسلام  ناب محمدی و  نتیجه عبادت روزانه وشبانه ومسجد ومنبر است .

بیخود نبود که پسرک از آنسوی دنیا بی آنکه مرا ببیند عاشق وشیفته ومرده من شده بود بیچاره خیال میکرد علی آباد دهی است درحالکه نمیدانست من ثروتمند نیستم واگر هم بودم تن باین همه حقارت نمیدادم  چون شعور ومغزم درجاهای دیگری سیر میکند ، 
در رژیم گذشته من بچشم خود میدیدم که هسمر فلان پزشک رسما فاحشه است نمیدانم آیا شوهرش میدانست یا نه معشوق فلان تیمسار بود ، همسر فلان مهندس بهمراه دختر داییش که هنوز جوان بودند دراین کار دست داشتند ! پول برایشان حرف اول را میزذ ، من چون عاشق بازی ورق بودم برایم مهم نبود درکجا وبا کی بازی میکنم از گرد همایی فامیلی گرفته تا در خانه های مخفی که بطور قاچاقاق میز میگذاشتند وبقول خودشان " کانیوت " میگرفتند وچیزی که هم به کلانتری محل میدادند تاعمله هایش را بخانه نفرستند اکثرا هم ارمنی بودند !

بیشتر سعی داشتم درکلوبها عضو باشم مانند کلوب ایران وکلوب گرکان و آنجا امن تر بود وزنان ومردان مثلا با کلاسی میامدند بازی میکردند ومیرفتند هیچگاه دوستی بین این آدمها ایجاد نمیشد چرا که همه بفکر بردن بودند . این نهایت بدی بود !! 

گاهی درمیان آنها زنانی هم بودند که با داشتن همسر بشغل شریف تن فروشی مشغول بودند اما آنچنان سر میز محکم وخانم وار مینشتند که میشد حتی رویشان سوگند خورد واکثر کسانیکه من شناختم درهمین دوره بازی بود زنانی هم بودند تحصیل کرده دانشگاه دیده اما مانند من تنها تفریحشان همین قمار بود وبس  خوب من اگر میبردم مورد لطف همسرم بودم اگر نه جنجال بپا میشد .
گاهی گمان میکردم اگر منهم امروز درایران بودم وجوان بودم وهمسرم بود لابد مرا ودار باین کار میکرد ومیگفت من نان مفت ندارم بتو بدهم !! حتما این کاررا میکرد او نانش را به دیگران  میداد که به آنها تعهد سپرده بود .بگذریم وارد معقولات نشویم بهتر است .

امروز  متن مصاحبه یک روزنامنه نگار را درایران میخواندم که دو روز تمام دنبال این ( خودفروشان) بود مردان بیشتر وزنان آسیب پذیر تر ومعتاد به موادی  که امروز صدها نوع آن دربازارها یافت میشود و.....

دولت ، تنها فکر وذکرش پر کردن جیب رفقاست واینکه برای آخر عمرش یک بارگاهی نظیر کاتدرالهای ایتالیایی بسازد ونسل آتی اگر نسلی باقی ماند از آنها بعنوان یک قدیس یاد کند !!! نه ! دولت بفکر مردم وزجر ونکبت آنها نیست چون نه دولت رابطه درستی با مردم دارد ونه مردم به دولت اعتماد میکنند همه چیز فامیلی وخصوصی است این از محاسن قبیله ای است ایران ما همیشه قبیله ای بوده قوم وقبیله ومیان هم میچرخیدند حال اگر نسلشان هم ناقص ویا عجیب الخلقه بود برایشان ابدا مهم نبود کما اینکه دیدیم !!!.
امروز حروف روز دکمه های کامپیوتر من جا بجا شده اند وبرایم زیر هر کلمه خط قرمز میکشند !!! لابد دستکاری شده است !
بنا براین دیگر رعبتی به نوشتن ندارم .. 
خرقه پوشان همگی مست گذشتند وگذشت 
قصه ماست که بر سر هر بازار بماند 
همیشه درهمه دوران پول وطلا حرف اول را زده ومیزند حال مهم نیست این دارایی از کجا به دست میاید .شرافت نامی است که درون گنج ها وزیر خاک پنهان است هرکسی شرافت را نمیشناسد ومعنای آنرا درک نمیکند .پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" / اسپانیا / 09/03/2017 میلادی/.


چهارشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۵

روز زن !

امروز را بنام  روز " زن " نام گذاری کرده اند !
بنا براین درود میفرستم بر زنان ومادران پاک سیرت وزحمت کش وزنانی که در زندانها جان داده ویا جان میدهند وزنانی که به دست مردان خبیث ومعتاد خود کشته شدند ویا کشته میشوند ، دراین سر زمین بالاترین رتبه را مردان دارند که زنانرا میکشند ! چرایش بخودشان مربوط میشود .
امروز از درگاه حضرت باریتعالی وخداوند مهربان تمنا دارم که به زنان " کمک" کند واگر کمی شعور وعقل وسلامتی خودرا از دست داده اند سلامتی  را به آنها برگرداند .

امروز ابدا حوصله ندارم ، بیمارم ، با آنکه نزدیک عید است وهزاران کار درپیش دارم اما میلی ندارم که سر وسامانی به زندگی زوار درفته ام بدهم . وسر انجام میل ندارم که زیر دست دکترها وپرستاران به یک زندگی گیاهی  ادامه دهم عمری روی پاهای خودم ایستادم ، جنگیدم با هر بیماری روحی وجسمی وبا هر بیسرو پایی تا توانستم خودم را بیابم وبفهمم یک زنم ویک مادر اما دیگر دیر بود ، خیلی دیر بود .
بشر همیشه گرفتار واسیر است اگر  آزادی نباشد واگر آزادگی نباشد  کار ما به زاری وخفت میکشد امروز روز ازادی وسر فرازی زن است به درستی بیاد ندارم چه کسی اول این روز را به زنان هدیه داد آیا سیمون دوبوار فرانسوی بود ؟ بهر روی نقطه ضعف آن زمانی رشد میکند  که هر روز وهر ساعتی  هرگاه به زیر تشکیلات وسازمانها بیفتد وآنها درامور معنوی آن دخالت کنند  صفای آن از بین میرود .
" برتراند راسل " بحث را دنبال میکند ومیگوید :
قدرت جامعه  نه تنها به شمار افراد ومنابغ اقتصادی وتوانایی های فنی آن  بسته است  بلکه به عقاید آن جامعه  هم وابسته میشود  اگر افراد جامعه به یک عقیده تعصب آمیز پای بند باشند قدرت آن جامعه  زیاد میشود  مرام های تعصب آمیز در قرن بیستم  بیش از قرن نوزدهم رواج دارد .....

حال درقرن بیست ویکم زنان ایران وکشورهای مسلمان به قرون گذشته وقرن هجر برگشته اند ورسانه ها ورادیوها منابر ومعارف هر روز برای شستشوی مغزی آنها راه تازه وحیله جدیدیرا میبایند ، زنان ما اگر اندیشمند باشند در کنج زندانها جای دارند واگر بی شعور وبی احساس باشند در صدر مینشینند ویا کم حرف میزنند ، عده ای ترجیح میدهند سکوت کنند وبخیال خود دارند خودرا نجات میدهند بیگانه وار ازکنار حوادث میگذرند ، عده ای خودرا به میان  میاندازند بسته باین دارد که وجوهات چقدر برسد در سایتها وبقیه بازی هایی که امروز به دست مردم داده اند دست به فحاشی میزنند ، فحاشی یکی از مهمترین اسلحله امروز ما ایرانیان است مهم نیست درچه لباسی باشد . آنها پولشانرا میگیرند ودهان کثیفشانرا باز میکنند چه زن وچه مرد فرقی نمیکند این کار واین شغل گویی کلاسی هم دارد ودرس میگیرند ویا ازیگدیکر فرا میگیرند .بهر روی بحث به درازا کشید 
این روز پر شکوه را به تمام زنان خوب ونیک نام وزحمت کش ونجیب تهنیت میگویم . روز وروزگارتان شاد. ایام بکامتان باد .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " هشتم مارس 2017 میلادی / اسپانیا /.

سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۵

دلنوشته ها ی امروز .

هوا عالی ، آفتابی کرم وملایم ، بوی خوش بهار ، بلبان بر شاخه های درختان نغمه سرداده اند ومن تماشاچی آنها هستم از روی بالکن گرم .
امروز بیاد خانم "ب.|پ " افتادم که این روزها نمیدانم خاکسترش درکجاست وخودش سرانجام بخاک سپرده شد یا نه پسرش رفت تا مارا خبر کند رفتن همان ودیگر برنگشتن همان ، شاید توانسته باشد از بیمارستان پولی تلکه کند وجنازه را نیز به پزشک قانونی بدهد شاید اورا سوزاندن وشاید هزاران شاید است اما بمن مربوط نمیشود  آنچه بمن مربوط است ومرا .وادار باین نوشتار کرد رفتار عجیب وغریب او دراین اواخر بود .

هرگاه که دلتنک میشوم اگر کسی نباشد راه سر بالایی را میگرم وبه آن غار پناه میبرم وساعتها دوراز اغیار آنجا مینشینم توریستخا میایند عکس میگیرند ومیرونداما من هستم ودلم وخدای خودم ، روزی از روزها باو گفتم امروز اتومبیل دارم میخواهی با من بیایی ؟ کفت چرا که نه ؟! دخترم را به دنبالش فرستادم او درجلوی اتومبیل نشست ومن یک شمع خوشکل خریدم باو کادو دادم وخودم درعقب اتومبیل جای گرفتم تا آن سر بالارا برویم ، ناگهان برگشت وگفت :
شما چرا ازاینجا نمیروید ؟ 
گفتک چی ؟ گفت ، میگوم چرا ازاینجا نمیروید ؟ 
گفتم کجا برویم ؟ جای کی را تنگ کرده ایم ؟ بچه ها اینجا به دنیا آمده اند ، اینجا مدرسه میروند اینجا به دانشگاه رفته اند اینجا به خدمت سربازی رفته اند، درواقع اینجا ریشه کردیم همسرم درآرامکاه انیجا خفته ، کجا برویم ؟ اخمهایش را درهم برد درون آیننه به دخترم چشمکی زدم وگفتم : 
گویا طرف عقل وشعور که نداشت اما آن یکذره را هم که کسب کرده بود ازست داده وگویا آخر عمرش میباشد .
تا رفتن وبرگشتن او رویش را از من برگردان وبا من حرف نزد تا بخائه اش رفت اما دخترم را سخت درآغوش کرفت وبوسید بی خدا حافظی رفت !!! این مزد دستم بود البته این اولین دستمزد من از این  خانوداده نیست از سالها پیش از روزیکه هوز یک زن جوان طلاق گرفته بود ولباسهای مرا پوشید تا برای دیدار پدر شوهر آینده اش برود تا امروز تقریبا روابطی درسطح آب داشتیم گاهی نامه ای مینوشت وهنگامیکه همسرم فوت شد فورا تلکرافی برایم فرستاد که بمن وکالت بده من دراینجا به کارهایت رسیدگی میکنم ؟؟؟ دردلم گفتم البته خوب ترا وخانواده ات را میشناسم . 
حال امروز نمیدانم چرا بیاد او افتادم نه برایش دعایی خواندم ونه  بقول خودش فاتحه ای ناگهان دست ازکارهای گذشته کشید ومومن شد اولین کسی بود که چارقد وروپوش پوشید وبشرکت مخمل کاشان کار میکرد رفت دیگر حساب را با خودم جدا کردم روزی روزگاری دریک  شرکت با همسرم همکار بود وهمسرش کارمند همسرم حال دیگر من آن ابهت گذشته را نداشتم وایشان امر میفرمودند که از اینجا بروم میترسید که مبادا پرونده اش رو بشود ، بمن چه مربوط است تو چکاره بودی وچگار کردی زندگی خودت بود من برایم اهمیتی نداشت بود ونبود تو درزندگیم بیتفاوت بود ماننند خیلی ها  بودشان ونبودشان یکیست تنها متشکر میشوم اگرباعث رنج روحی من نشوند .
من احتیاج به دوستانی از قبیل او ندارم هنوز خوشبختانه چند دوست قدیمی برایم باقی مانده اند بودنشان برایم باعث دلگرمی است 
وجالب آنکه کلی هم ادعای فهم وشعور وعقل میکرد البته عقل او کار میکرد درجمع آوری سکه واینکه با هرکسی چگونه برخورد داشته باشد کافی بود طرف نامی وشهرتی داشته باشد فورا خودش را آنجا میانداخت [واین کار اکثر ایرانیان است ]وبقیه را لجن مال میکرد تا خودش جلو.ه کند بقول مرحوم  "لولا فلورس "خواننده قدیمی اینجا هیچگاه روغن ته لیوان اب نیمرود همیشه  روی آب میاستد یا بقول خودمان ماه هیچوقت زیر ابرها پنهان نمیماند سر انجام روزی ابرهای کدر مانند امروز از روی آسمان کنار میروند وفرق قرنفل با گل میخک معلوم میشود .
بهر روی ته دلم چرکین است پاک نمیشود دوسه نفر هستند که از دنیا رفته اند اما نمیتوانم آنهارا ببخشم  دراینمور خیلی سخت وستمکارم بخشش درمن وجود ندارد چون آزار روحی مرا بیشتر رنج میدهد تا خنجری در سینه ام بنشانند .من به اجرای عدالت خدایی معتقدم  وحق دارم ناظر آن باشم من میل ندارم تصفیه حساب کنم  همیشه تشنه اجرای عدالت بوده ام  عدالت واقعی  عدالت بزرگ  بی چون وچرا  عدالتی که فقط مجری آن خداست  زبان وسینه وتمام وجودم  از عطش اجرای این عدالت میجوشذ ومیسوزد  وهمیشه آرزو کرده ام که گناهکار وگناه هردو درهم خورد شوند  میل ندارم انتقام بگیرم  من تنها به پاداش عادلانه  معتقدم  هیچگها درصدد انتقام نبوده ام ودست به شمشیر نبرده تا دیگری را زخمی نمایم با سکوت از کنارش گذشته ام .
پایان دلنوشته امروز / ثریا . اسپانیا  هفتم مارس 2017 میلادی /

آیین ما ...ایمان ما

این روزها بازا ردین زرتشت در اروپا بالا گرفته است .

شبیه چیزی که جواد نوریخش بنا نها دهمراه خرقه پوشی وهمان دکان شریعت ودین تن دادن به خرافات از دست مار غاشیه به عقرب پناه بردن است دین دین است واربا ب دین همیشه در صدر دکان نشسته است چرا هر فردی نیکی ، نیک اندیشی ورفتارش نیکی را باخود حمل نکند  ؟ که کسی یا کسانی باید باشند تا آنهارا هش کنند اینجا بایست آنجا نرو از دست شما موبدان بود که اجداد ما به تازیان پیوستند حال دوباره دکان باز شده است  با شمع وشراب روحانی .
ابن یمین میگوید "
گنجی که در او گنجش اغیار نباشد  / بر کس زتو وبر توز کس باز نباشد 
رودی وسرودی و حریفی ودوسه یاری / باید که عدد بیشتر از چهار نباشد 

عقل است که تمیز کند نیک وبد از هم  / او نیز  دراین کار به انکار است 

ویا حافظ که هشتصد سال جاودانه ماند مگر تن به دین وایمانی داد؟ حال اگر ملایان قشری آن زمان بر سر او عمامه گذاشتند وباو ادیانی را نسیت دادند ریا ومکر ودروغ است .
سعدی با آنکه شیخی بود نظری به ادیان داشت  گفت " نام سعدی همه جا رفت به شاهد بازی / وین نه عیب است که در ملت ما تحسین است .
یک انسان آزاده وبا شعور بالا وفرهنگ تنها باید بفکر هم آهنگ کردن سر زمین وحفظ اراضی آن باشد . درایران دکان مسیحیت باز شده وعده ای را  به زندانها ویا چوبه دار میفرستد ودرخارج دکانهای دیگری ، من نمیدانم مگر انسان بودن خود کافی نیست که باید زنجیز وقلاده ای را برگردن نها دوبه طبق وروش دیگران راه رفت از کجا معلوم آنها از ما پاکتر ونجیبتر باشند ؟.

خواجه عبداله  انصاری که من پیرو گفته های اویم  میگوید :
اصل وصال  ، دل است  باقی  زحمت وآب وگل است . وحقیتی انکار نا پذیر هنگامیکه دلت سیاه وتاریک باشد شعورت نیز تاریک است ومیخواهی بعناوین مختلف خودت را رها سازی  چرا خودت  به پیدایش  حقیت وجود خودت دست نمیزنی باید کسی دیگری ترا مانند یک سوار با زنجیر راهنمایی کند ؟ 
اگر توانستی دلی را شاد کنی وانسانی را به سرای حقیقت پیوند دهی دیگر لزومی ندارد که کمر بند عفت برخود ببندی وگره های راببدی و باز کنی .
نقد صوفی نه همه  صافی وبی غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد ......حافظ 
به چشم تکبر  نگه مکن  درخلق / که بندگان  خدا  ممکنند دراو باشد ......سعدی 
( یعنی اینکه ممکن است درهر چهره وبشره ای ای یک خدا باشد ) !

هر انسانی خود یک خدای خود است وآنکه این تکه گوشت را درسینه ما نهاده با هر حرکتی زیر رو میشود وهر ناملایماتی اورا زنج میدهد وآنکس که از گل مارا ساخت باید حرمت بدن وحرمت روح وحرمت افکار خودرا داشته باشیم وهمین است ایمان  نه سجاده ومهر وتسبیح جعبه مکعب ومنع شاهد وشراب وشیدایی  آنهم  روانی نه واقعی ...

در مصر قدیم آنقدر دختران باکره را کاهنان معبد به بیداگاه کشاندند وپس از کام گرفتن از آنها جلوی گاو مقدس کشتند که اسلام برایشان یک روح خداوندی بود دردین زرتشت آنقدر موبدان آدم کشتند ودختران باکره را به خلوت بردند وخود صاحب اختیار جان وما ل مردم شدند که ناگهانم تیغ اسلام همه را زیر پرچم خود برد شاید هم اسلام بخودی خود بد نباشد آنرا ویران ساختند اما درنهایت هر انسانی اول باید بخود بپردازد وروانش را پاک کند واندیشه اش را از صافی بگذراند آنهم با خود نه زیر پرچم اربابی که شاید گناهکار تراز او باشد /در سر زمنیهای دیگر مار وافعی خدایان آناست درچین یکصد دین وجود دارد درهند صدها دین وآن زندگیشان ورفتارشان وطرز برخوردشان با زنان وزندگیشان میباشد . چه روزی بشر به اوج میرسد ؟ آنهم امروز با این تکنو لوژی پیرقته شاید بتوان گفت خدای امروز همان "بیل گیتس "است !!! 

شب گذشته دوستی نازنین وبیمار از لند ن بمن زنگ زد آرام آرام چون شمع میسوزد بی صدا بی هیاهو درخاموشی وسکوت از بچه ها پرسید باو گفتم پسرکم برای چند روزدرلندن است ، 
گفت چیزی میخواهی  برایت بفرستم ؟ 
گفتم اری ، اگر توانستی بوی خودترا درون یک شیشه بکنی به دست او بده تابرایم بیاورد .
همان نبود که گریه کند ودرجوابم گفت این زیباترین وبهترین کلامی است که تا به امروز شنیده ام . حال هنگامیکه میتوانی با چند کلام دلی را تسکین دهی وروحی را شاد کنی آن ایمان است نه بیشتر 

صبح روزد است  هوا نسبتا گرم وبلبلان مشغول نغمه سرایی ورسیدن بهاررا نوید میدهند اما ما هنوز درزمستان بیچارگی خود بامید واهی نشسته ایم .
واین ملتی که ایران ایران میکنند محال است روزی برگردند ، عده ای در همانجا که بوده وهستند ریشه کرده اندیک ریشه سست تلویزیونشان را دارند ، رادیوشانرا دارند ، مغازه های شیکانرا دارند هوای صاف ومطبوع وساحل های زیبا را دارند  دوره های میهمانی واثاثیه  گران قیمت را درخانه شان تلمبار کرده اند وخود رویش به ماتم نشسته اند وایران ایران میکنند شاید بتوانند باقیمانه را نیز بیرون بکشند ویا تکه ای از زمین را صاحب شده بفروشندوتبدیل به دلار کرده برگردند مگر دیوانه اند  به میان خاک وخاشاک وهوای آلوده که بوی مرگ میدهد ، بروند ؟ نه قربان همه اینها فیلم است هیچکس دیگر پس از چهل سال دلش برای زادگاهش نمیطپد میشود یک موجود جهانی . همانطوریکه ماشدیم و برایمان دیگر مهم نیست در پاریس باشیم یا دراین دهکده دورافتاده وکور مهم این است که سلامت باشیم وبتوانیم  نفس بکشیم واز داروهای مجانی لابراتورها که هرروز بشکلهای مختلفی دردسترسمان قرار میگیرد بهره ببریم وبگویم زنده باد زندگی .
دگر زمنزل جانان سفر مکن درویش / که سیر معنوی وکنج خانقاهت بس/ 
حال خوشبختانه ما ازکنج خانقاه بزرگان به گنج خانه خود برگشته ایم وتماشاگه خلقیم .پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" / اسپانیا / 07/03/ 2017 میلادی /.

دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۵

ما زنان

دل نوشته امروز !

چیزی به هشتم مارس نمانده  یعنی روز" زن"  اما من در این گمانم که ما زنان گاهی حق داریم که بما اجحاف شود وحق مارا مردان ببرند چرا که خود باهم دشمنیم ، هیچ زنی درعالم پیدا نشده که حسادت وکینه به دیگر همجنس خود نداشته باشد ، حتی خود من که امروز دارم بلبل زبانی میکنم شاید دردرون ناآهگاهم به بعضی از زنان ( مینوسم  بعضی از نان) حسادت کرده ویا میکنم مثلا به موهای زیباییشان  یا به قد بلندشان ویا به طرز لباس پوشید نشان  نه بیشتر یا علم ومعلوماتشان که گاهی مثلا آرزو کرده جای آنها باشم اما درحرفه ویا کار های معولی  رعایت انصاف را بخرج داده ام چون بخودم مطمئن بودم ومیدانستم که اگر کاری بمن محول شود بهترین را انجام خواهم داد  وجدان  کاریم خیلی زیاد بود  ، درکودکی اعتماد به نفس مرا از من گرفتند ونگذاشتند رشد کنم ، اما هنگامیکه  دیگر کسی درااطرافم نبود توانستم خودمرا بیابم ، هان ! چی هستی ؟ یک خواننده خوب ، یک گوینده ویا یک رقاص ویا یک زن خوب وفرمانبر واسیر دست مرد وساکت وصامت ! نه هیچکدام اینها نشدم ونخواهم شد ، بخصوص هیچگاه بخاطر اینکه مردی خوشحال شود خودرا ارایش  نکرده ام ویا اینکه مورد توجه مردی قرار بگیرم خودرا آرسته نکردم هرچه دوست داشتم پوشیدم وهرنوع ارایشی را که دوست داشتم روی صورتم پخش کردم چندان میل نداشتم مانند عروسک فرنگی خودرا بیارایم ، صدای خوبی داشتم گاهی آواز میخواندم اما درخلوت ! روزی یکی از دوستان نازنین بمن پیشنهاد داد که به رادیو بروم وامتحان صدا بدهم شاید مورد قبول آقایان مسئول قرار گرفتم ومنهم شدم یک گوینده چون شعررا خوب میشناختم وخوب میخواندم !!دراولین روز که به سراغ مسئول اداره رفتم گویا دکتر همایونفر بود آنقدر خجالت کشیدم که حتی به سختی جواب اورا میدادم او داشت درآیینه روی میز خودش را مینگریست وچهار شیوید مو که روی سرش بود با آب دهانش آنهارا صاف میکرد در آن زمان من همسر وچهار فرزند داشتم اما هنوز چابک و جوان بودم او رو بمن کرد دید تا بناگوش قرمز شده ام سپس گفت خانم عزیز نصیحتی بشما میکنم این محیط جای مناسبی برای شما نیست باید پررو باشید با همه بجنگید همهرا از سر راهتان بردارید من حرفی ندارم شمارا به مسئول صدا معرفی میکنم اما آیا دراین کار مسرید؟ .....

نگاهی باو انداختم دوباره برگشت به درون آیینه خودش را تماشا کند درب را بهم زدم وبیرون آمدم راست میگفت جای من نبود مرحوم ژاله کاظمی دوستی دیرینه ای با من داشت روزی مرا باخود به استودیو برد تا طرز دوبله را ببینم واگر میل داشتم کنار آنها بنشینم وفیلم دوبله کنم نگاهی به زنان ودخترانی که همه شهرت!! داشتند انداختم ودیدم نه جای من نیست حتی درامتحان صدا آـقدر صدایم ضعیف شد که گویی از ته چاه بیرون میاید گمان کنم درآن زمان علی اکبر کسمایی به همراه منوچهر نوذری مدیر برنامه ها بودند ، نه عزیزم کار من نیست من خجالتی  هستم خیلی خجالتی باید دراین دنیا بتوانی دیگرانرا پاره کنی من نمیتواتم من تکه تکه میشوم اما نمیتوانم دیگری را برزمین بزنم درهیچ موردی درهیچ مقطعی نازک دل ، حساس وزیاد مهربان درواقع این دنیا جای من نیست من خیلی مودب ومبادی آداب بار آمده ام واین طرز رفتار آدمهارا نمیتواتم تحمل کنم برای همین هم هست که ترجیح دادم تنها  زندگی کنم حتی دربرابر همسرم نیز ایستادگی کردم هرچه بود باو واگذاشتم وبا دو چمدان راهی دیار فرنگ شدم بی آنکه بدانم چه میخواهم بکنم گمان میبردم دراینجا آرام خواهم بود ، اما  تنهایی وغربت باز مرا بسوی هموطنان کشید اما این هموطنان دیگر آنها نبودند که ترکشان کرده بودم عده ای غریبه که ( خودی وغیرخودی) داشتند بین خودشان تقسیم بندی کرده بودند من خارج از دایره آنها قرار گرفتم همچنانکه درگذشته نیز در خارج دایره بودم بیشتر دوستنانم یا ارمنی بودند یا خارجی کمتر دوست ایرانی داشتم روحم خارج از بدنم در پرواز بود حال امروز با زتنها شدم خیلی هم تنها شدم  نمیتوانم زبان بازی کنم نمیتوانم قربان  صدقه وفدایت شوم درحالیکه طرف را نمیشناسم اورا هزار بار تحسیتن کنم حرفمرا میزنم کسی خوشش نیاید جهنم 
تنهایی بهتر است خیلی بهتراز مصاحب نا جنس ونانجیب است .
در میان آقایان درخارج با چند نفر اشنا شدم سرتیپ ، سفیر، محضر دار ، مهندس ، دلال بازار ، ومعاملات  املاک  وکیل وزیر سابق که همه بانوانشان از نعلین " سلین " پایین تر نمی آمدند رفت وآمد با اتومبیهای آخرین سیستم وناهار وگرد هم آیی میز قمار ولباسهای مزن های معروف.وبساط تریاک وغیره ، خوب تنها جایشان وشهرشان عوض شده بود چیزی کم وکسر نداشتند !!

آه .... چه ها دیدم که ناگفتنش بهتر است . بگمان آنکه همه آنها صاحب فرهنگی بالا میباشند اما بیشتر به خاله زنکهای جنوب شهر شبیه بودند کتابخانه هایشان مملو از کتب تاریخی واشعار ونوشتارهای بزرگان بود اما گویی الاغهایی بودند که بارشان کتاب بود . همه شکم باره وبفکر زیر شکم ودر اطرافشان زنان هرجایی وقدیم وجدید  خوب دریگر درخارج آزاد بودند  ،  اول درون اطاق خودرا با قابهای خاندان سلطنتی ایران پر کرده بوند پس از چندی  که دیدند خیز آنطرف بهتر است ومیتوان دلال شدویا خبر چین ! عکس خمینی را قاب کرده  وبر بالای رف قراردادند ، حالم را بهم زدند .
دوباره رفتم بکنج خلوت ونشستم با خودم ودفترچه هایم وموسیقی وشعر وتنهایی که مونس همیشگی وابدی من بوده وهست وخواهد بود .
نه دیگر درانتظار هیچ معجزه ای نیستم وهیچ خبری که جراحت جدایی را التیام بخشد .پایان ثریا / اسپانیا / ششم مارس 2017 میلادی /.