دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۵

ما زنان

دل نوشته امروز !

چیزی به هشتم مارس نمانده  یعنی روز" زن"  اما من در این گمانم که ما زنان گاهی حق داریم که بما اجحاف شود وحق مارا مردان ببرند چرا که خود باهم دشمنیم ، هیچ زنی درعالم پیدا نشده که حسادت وکینه به دیگر همجنس خود نداشته باشد ، حتی خود من که امروز دارم بلبل زبانی میکنم شاید دردرون ناآهگاهم به بعضی از زنان ( مینوسم  بعضی از نان) حسادت کرده ویا میکنم مثلا به موهای زیباییشان  یا به قد بلندشان ویا به طرز لباس پوشید نشان  نه بیشتر یا علم ومعلوماتشان که گاهی مثلا آرزو کرده جای آنها باشم اما درحرفه ویا کار های معولی  رعایت انصاف را بخرج داده ام چون بخودم مطمئن بودم ومیدانستم که اگر کاری بمن محول شود بهترین را انجام خواهم داد  وجدان  کاریم خیلی زیاد بود  ، درکودکی اعتماد به نفس مرا از من گرفتند ونگذاشتند رشد کنم ، اما هنگامیکه  دیگر کسی درااطرافم نبود توانستم خودمرا بیابم ، هان ! چی هستی ؟ یک خواننده خوب ، یک گوینده ویا یک رقاص ویا یک زن خوب وفرمانبر واسیر دست مرد وساکت وصامت ! نه هیچکدام اینها نشدم ونخواهم شد ، بخصوص هیچگاه بخاطر اینکه مردی خوشحال شود خودرا ارایش  نکرده ام ویا اینکه مورد توجه مردی قرار بگیرم خودرا آرسته نکردم هرچه دوست داشتم پوشیدم وهرنوع ارایشی را که دوست داشتم روی صورتم پخش کردم چندان میل نداشتم مانند عروسک فرنگی خودرا بیارایم ، صدای خوبی داشتم گاهی آواز میخواندم اما درخلوت ! روزی یکی از دوستان نازنین بمن پیشنهاد داد که به رادیو بروم وامتحان صدا بدهم شاید مورد قبول آقایان مسئول قرار گرفتم ومنهم شدم یک گوینده چون شعررا خوب میشناختم وخوب میخواندم !!دراولین روز که به سراغ مسئول اداره رفتم گویا دکتر همایونفر بود آنقدر خجالت کشیدم که حتی به سختی جواب اورا میدادم او داشت درآیینه روی میز خودش را مینگریست وچهار شیوید مو که روی سرش بود با آب دهانش آنهارا صاف میکرد در آن زمان من همسر وچهار فرزند داشتم اما هنوز چابک و جوان بودم او رو بمن کرد دید تا بناگوش قرمز شده ام سپس گفت خانم عزیز نصیحتی بشما میکنم این محیط جای مناسبی برای شما نیست باید پررو باشید با همه بجنگید همهرا از سر راهتان بردارید من حرفی ندارم شمارا به مسئول صدا معرفی میکنم اما آیا دراین کار مسرید؟ .....

نگاهی باو انداختم دوباره برگشت به درون آیینه خودش را تماشا کند درب را بهم زدم وبیرون آمدم راست میگفت جای من نبود مرحوم ژاله کاظمی دوستی دیرینه ای با من داشت روزی مرا باخود به استودیو برد تا طرز دوبله را ببینم واگر میل داشتم کنار آنها بنشینم وفیلم دوبله کنم نگاهی به زنان ودخترانی که همه شهرت!! داشتند انداختم ودیدم نه جای من نیست حتی درامتحان صدا آـقدر صدایم ضعیف شد که گویی از ته چاه بیرون میاید گمان کنم درآن زمان علی اکبر کسمایی به همراه منوچهر نوذری مدیر برنامه ها بودند ، نه عزیزم کار من نیست من خجالتی  هستم خیلی خجالتی باید دراین دنیا بتوانی دیگرانرا پاره کنی من نمیتواتم من تکه تکه میشوم اما نمیتوانم دیگری را برزمین بزنم درهیچ موردی درهیچ مقطعی نازک دل ، حساس وزیاد مهربان درواقع این دنیا جای من نیست من خیلی مودب ومبادی آداب بار آمده ام واین طرز رفتار آدمهارا نمیتواتم تحمل کنم برای همین هم هست که ترجیح دادم تنها  زندگی کنم حتی دربرابر همسرم نیز ایستادگی کردم هرچه بود باو واگذاشتم وبا دو چمدان راهی دیار فرنگ شدم بی آنکه بدانم چه میخواهم بکنم گمان میبردم دراینجا آرام خواهم بود ، اما  تنهایی وغربت باز مرا بسوی هموطنان کشید اما این هموطنان دیگر آنها نبودند که ترکشان کرده بودم عده ای غریبه که ( خودی وغیرخودی) داشتند بین خودشان تقسیم بندی کرده بودند من خارج از دایره آنها قرار گرفتم همچنانکه درگذشته نیز در خارج دایره بودم بیشتر دوستنانم یا ارمنی بودند یا خارجی کمتر دوست ایرانی داشتم روحم خارج از بدنم در پرواز بود حال امروز با زتنها شدم خیلی هم تنها شدم  نمیتوانم زبان بازی کنم نمیتوانم قربان  صدقه وفدایت شوم درحالیکه طرف را نمیشناسم اورا هزار بار تحسیتن کنم حرفمرا میزنم کسی خوشش نیاید جهنم 
تنهایی بهتر است خیلی بهتراز مصاحب نا جنس ونانجیب است .
در میان آقایان درخارج با چند نفر اشنا شدم سرتیپ ، سفیر، محضر دار ، مهندس ، دلال بازار ، ومعاملات  املاک  وکیل وزیر سابق که همه بانوانشان از نعلین " سلین " پایین تر نمی آمدند رفت وآمد با اتومبیهای آخرین سیستم وناهار وگرد هم آیی میز قمار ولباسهای مزن های معروف.وبساط تریاک وغیره ، خوب تنها جایشان وشهرشان عوض شده بود چیزی کم وکسر نداشتند !!

آه .... چه ها دیدم که ناگفتنش بهتر است . بگمان آنکه همه آنها صاحب فرهنگی بالا میباشند اما بیشتر به خاله زنکهای جنوب شهر شبیه بودند کتابخانه هایشان مملو از کتب تاریخی واشعار ونوشتارهای بزرگان بود اما گویی الاغهایی بودند که بارشان کتاب بود . همه شکم باره وبفکر زیر شکم ودر اطرافشان زنان هرجایی وقدیم وجدید  خوب دریگر درخارج آزاد بودند  ،  اول درون اطاق خودرا با قابهای خاندان سلطنتی ایران پر کرده بوند پس از چندی  که دیدند خیز آنطرف بهتر است ومیتوان دلال شدویا خبر چین ! عکس خمینی را قاب کرده  وبر بالای رف قراردادند ، حالم را بهم زدند .
دوباره رفتم بکنج خلوت ونشستم با خودم ودفترچه هایم وموسیقی وشعر وتنهایی که مونس همیشگی وابدی من بوده وهست وخواهد بود .
نه دیگر درانتظار هیچ معجزه ای نیستم وهیچ خبری که جراحت جدایی را التیام بخشد .پایان ثریا / اسپانیا / ششم مارس 2017 میلادی /.