سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۵

کاج عظیم

درگرد هم آیی ویا کنفرانس مونیخ یا بقول  اهالی اینجا  مونیچ !  جناب آقای بیل گیستس فرمودند وهشدار دادند که " ما باید به زودی خودرا آماده ورود ویروسهایی بکنیم که از طریق انسانهایدیگر وارد جامعه شده وچه بسا درعرض یک یا دو ماه چندین میلیون آنسانرا بکشتن بدهد ! 
اما نفرمودند که این ویروسهاازکدام آزمایشگاهها فرار میکنند وبجان مردم بدبخت میافتند وبا ویروسهای " دوپا" که با تجاوز گروهی به زنان ودختران آنها را برای ابد میکشند چه فکری باید کرد ؟ آیا خبرها بگوش ایشان میرسد که صد البته  ایشان امپراطوریشان همه مرزهای جهانرا فرا گرفته تا جایی که منهم از طریق دست پنجم یا ششم آن امپراطوری تغذیه میشوم !
 آیا ایشان میدانند که دریاها چقدر آلوده است ؟ وماهیهان گروه گروه میمیرند وصاحبان رستورانهاهمان ماهیان مرده را بخورد مشتریان میدهند تا جاییکه طرف میرود تا به ماهی مرده  بپیوندد؟ .
حتما میدانند ، ایشان با کمک همسرشان یک بنیاد نیکوکاری دارند که به مبتلایان بیماری ذهنی و بیمارن غیر قابل علاج کمک میکنند البته کارکنان آنها هم باید ماهیانه بجای مالیات چیزی باین موسسه بپردازند کارشا ن مورد تقدیر وتحسین است .آقای بیل گیتس شاید یکی از معدود  انسانهایی باشند که مورد احترام من بوده وبایشان ارج میگذارم .

بهر روی از دست جناب عزراییل باز هم فرار کردم اما هنوز مطمئن نیستم که پشت درخانه ننشسته باشد ! با خورن یک ناهار ناقابل دریک رستوران معروف .
همچنان دارم میروم ومیروم به کجا نمیدانم  دراین شهر نا بسامان  همه خیابانها مملواز گل وویرانی  ابری پایان ناپذیر  میباید زندگی کنم راه دیگری نیست ، مادر طبیعت سخت عصبانی است ویا اورا زخمی کرده اند ودارد بچه هایشرا تکه تکه میکند ومن همچنان پیش میروم ومیاندیشم به ویرانیهایها جسم وروح  در پیچا پیچ این خطوط درهم وبرهم  وپایان ناپذیر .

آمدم ، نشستم ودیدم که همه خیابابانها به یک نقطه ختم میشوند  همه کوچه ها  باریک وبلند  درخم وپیوسته بهم وسرانجام به یکجا میرسند مانند رودخانه های پیچ درپیچ که سرانجتم به دریا میپیوندند .
در زیر تابش آفتاب وفوران وریزش باران  هنوز عطش سوزان زندگی درمن میجوشد  هنوز درفکر سایه روشنهای زندگی هستم  وهنوز آرزو میکنم درکنار جویبار پر آبی زیر درختی لم بدهم ودیوان  حافظ را بگشایم واز این دنیای پرآشوب ونفرت زنده برون بروم هنوز میل دارم از دست خزه ها ولجن زارهای کوچه ها وخیابانها بگذرم وبه به خیابن صاف وتمیز  با بوی عطر اقاقیا برسم ، گل اقیاقا ودرخت آن سالهاست که گم شده بجایش درختان محصول چین بزرگ  به رنگ خون درخیابانها رشد کرده اند تا یاد آور قرن خونین ما باشند .

کاج های عطیم وغول آسا دیگر کمر خم کرده اند وسالها میگذرد که چتر وسایه آنها بر سرما نمیتابد بلکه قوس وکش ساختمانخای بیقوارای رویهمر که با یک نم باران فرو میرند رشد کرده اند .
قرن وحشتاکی است قرنی که نمیدانم پایانش چگونه خواهد بود ؟ .
روزی شاعری سرود که "
همیشه دری هست که سر انجام با کلیدی باز میشود ، اما من سالهاست پشت آن در ایستاده ام ومشت بر درمیکوبم تنها دستهای کوچکم دردگرفتند ودری باز نشد هیچ کلید به آن قفل سازش نداشت وحال دیگر نا شاعری مانده ونه نویسنده ای ونه خواننده ای ونه ترانه سرایی ونه نوازنده ای  ساز ما " تار " را ترکها به همراه مولانا بردند ، نوروزما مصادف شد با ولادت حضرت عیسی ، جشنها ی سده  وپیش درآمد نوروزی ما مصادف شد با کارناوالهای اینطرفیها ، ما تنها ملتی هستیم که بایددهمیشه به عزا بنشینم ، ازیک مورد دین مسیحیت خوشم میاید که  کشیشانشان مجرد باقی میمانند ودیگر مولا زاده  وسید بجای نمیگذارند این یکی را واقعا باید ارج گذاشت ومحترم شمرد بدبختانه سر زمین ما از این ویروسها هیچگاه پاک نخواهد شد وهیچ مواد ضدعفونی کرده هم نمیتواند آنهار از بین ببر سر انجام از سوراخی سر بیرون میکنند همان " ویروسهای" نا شناس که جناب بل گیتس به آن شاره فرمودند . پایان
ثریا ایرانمنش /" لب پرچین " / 21/02/2017 میلادی/ اسپانیا /

دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۵

فسیلها

امیر جان ،
با انکه سخت بیمار ومسمومیت شدید داشتم ( از ماهی ) باز در عین همه این دردها برنامه  آخیر ترا ( گمان میکنم سیزدهمین باشد ) با جناب صدر دیدم راستش کم کم از ایشان هم فاصله خواهم گرفت ، میدانم چقدر برایت سخت است که دراطاق خوات با کت وشلوار .وکراوات بنشینی وبا این فسیلها که درزمان خودشان قفل شده اند سر و کله بزنی 

ما هیچگاه درتاریخمان قهرمان نداشتیم چرا که تاریخ را ما نسداختیم تنها به داستانها وروایتها بسنده کرده ایم  دیگران برایمان ساختند وبرایمان " اسطوره" هایی بوجود آوردند .

 درحال حاضر فسیلهای زمان گذتشه امثال جناب مشیری که هنوز درلابلای تاریخ منطق الطیر وجناب یزید وخشم امام حسین  وشیخ سعدی گیر کرده ونمیتواند پایش را از دایره معینی بیرون بگذارد ویا روابط دوستانه وشبانه با بقیه نمیگذارد که تو حرفت رابزنی ،
 در داخل وطن که خوانند معلوم الحالی در قیاقه شرلوک  هلمز  با سیگاری زیر لب اشعار بند تنبانی را سرهم کرده ومیخواند  دنیای بی پنیری وزندگی بی .....ی که حالت را بهم میزند وسپس ملاهای بالای منبر تنها فکر وذکرشان پایین تنه واینکه چگونه مردتانرا به حال بیاورید  همه هم در حال حاضر چون از توده مجاهد وخلق غیره بیزارند رفتند زیر پتوی آن مرد نیمه دیوانه  که خودش را به غش میزد ویا با دمپای وپتو وارد مجلس میشد وخواننده برایش میخواند احمد آباد مرا پس بدهید ، تو بهتر ازمن میدانی که یکطرف  تاریخ  دست بی بی سکینه است  ونخ دیگر دست کا گ ب بی بی سکینه نقشهرا میکشد  واز جوانی وبی تجربگی آنها استفاده کرده به منظور خود میرسد واخیراهم با امریکا رابطه نامشروعیی پیداکرده بود حال ....دیگر نمیدانم تو با این هفتصد صفحه کتاب رو بهسوی کدام قبله خواهی کرد .؟
تنها میدانم باید رابطه ها حفظ باشند ، ضابطه ها معنا ندارند ،   کتاب روزی خود به سخن درخواهد آمد ، مانند شاهنشامه فردوسی روزی خودش را نشان خواهد داد اما نه باین مردم  حال وگذشته نسلی که خواهد آمد .
من هیچگاه وارد حزب ودسته ای نشدم نه از شریعتی ونه از مصدق  ( اسطورهای ) زمانه خوشم نیامد ، بیاد دارم شهیا ر قنبری قصه دوماهیرا سرود همه آنرا به آن بچه آخوند جلال آل احمد نسبت دادند وزیر همسرش را که به دستبوس خمینی رفته بود بالا دادند .
بیچاره شاه تنها میان فرهنگ غرب وشرقی که حتی خودش را نمیشناخت سرگردان ، بیمار افتاده بود بقیه اش بماند ........
بنا براین برایت آرزو دارم که موفق باشی .
همراه با بهترین وشایسته ترین احترامات .ثریا  
|" لب پرچین ".اسپانیا 20/02/207 میلادی وظاهر وارد اسفند ماه شده ایم !!!

یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۵

فضل فروشی ملا

آه...
امروز چقدر متاسف وچقدر غصه دارم  حال باد وباران ویرانی که بخانه منهم حمله کرد بدرک ازاینکه نتوانستم در طول اینهمه سال  ازاین  فضل وکمال سکس وپایین تنه بهره برده وفیض قدسی را ببرم وهمسرم را کامروا کنم کلی بخودم لعنت  فرستادم یعنی خودمرا سرزنش سخت کردم .

امروز از رادیو صدای ایران  ملایی داشت دستور سکس وبغل خوابی ( البته برای همسر ) فکر بد نکنید !! یادتان باشد که درجمهوری اسلامی محمدی زندگی میکنیم وباید از فیض ومعلومات آنها بهره کامل ببریم حال من بیعرضه  خاک برسر اول زودتر زدم بچاک بعد هم با شوهرم  زد وخورد داشتیم که چرا اینهمه معشوقه میگیرد ویا با فلان خوانند لگوری کاباره ها میخوابد ، خوب خاک برسر بلد نبودی  اورا با خود همبستر سازی  مشتهایت را گره میکردی  ومیگفتی  اول دهانترا بشور مسواک بزن ادوکلن  بز ن لباس تمیر بپوش بعد  بیا روی تختخوابت بخواب ، آخر تختخوابهایمان هم هرچند چسپیده بهم بود اما جدا جدا بودندهرکس ملافه وتشک خودشرا داشت ، بگذریم جناب ملا دراین دستورات  کلی فرمایشات فرمودند که من الاغ ابکلی  از انها بیخبر بودم 

اول - هفته ای دوبار باهمسرتان بخوابید واگر او حالی نداشت شما باو حال بدهید چگونه ؟ آهان ، یک دامن کوتاه چاک دار بپوشید تا او پشت زانوان شمارا ببیند  اه ....نمیدانید این پشت زانوان چقدر مردرا تحریک می....کند !  بعد روبروی او بنشیند وپاهایتانرا رویهم بیاندازید بالاتنه   را هم کمی لخت کنید نمیدانید این حرکات چ.....قدر مردرا تحری.....ک میکند !! خوب اگر پوستتان سفید بود حتما لباس زیر مشکی بپوشید نمیدانید این  رنگ لباس سیاه روی پوست سفید چقدر......م....ردرا..... تحریک میکند !!! " بگمانم درهمان حال بیچاره حالت انزال باو دست داده بود  !!!
سپس خوب !! مرد دیگر حالش خراب شده وفورا ترا به رختحواب میکشد کارش را میکند ومیرود میشوی توالت مرد ......

آخ ایکاش پوست من سفید بود لباس زیر سیاه وکوتاه میپوسیدم وروبروی همسرم مینشستم موهایمرا ولو میکردم لبانمرا قرمز میکردم واورا به رختخواب میکشیدم ودرهمان حال باو میگفتم یک نگشتر زمرد را دیده ام  برایم میخری او هم درحالیکه نفس نفس میزد میگفت اره عزیزم تو......!!!! 

یا مثلا بانویی را  میشناختم که همسرشان زیر شیلنگ اکسیژن بودند خانم مشغول بافتی چند نفر هم دورش نشسته بودند آقا خانمرا صدا میکد  بیا دستهایمرا بمال .... خانم میرفت ساعتی بعد درحالیکه تنکه اشرا درون جیب روبدشامبرش میگذاشت میرفت به توالت ، اوف ....حلم بد شد .

خاک برسر ، برای  همین است که امروز همه طلاهایتنرا از تو دزدید داد به فاحشه ها وهرچه پول داشت برای فاحشه ها ازشوهردار تا بیشوهر از خواننده تا سکرتر خرج کرد چون  ....بلی چون تو جنده نبودی وزیر پیراهن سیاه هم نمیپوشیدی!!!

لباسهای زیرت میبایست مانند برف سفید باشند ملافه ها همه اتوکرده خوشبو وسیگارهم حق نداشت دراطاق خواب بکشد خوب معلوم است تو اصلا راه ورسم شوهرداری را بلد نبودی چسپیدی  به بچه ها که آنها بیگناهند ! خوب حالا بخور ایوانت  ویرانشد خانه ات ویران شد وخودت تنها ماندی . چون بلد نبود ی لباس زیر مشکی بپوشی وپاهایت را روی پاهایت بیاندازی وچشم درچشم او بدوزی که بیا گربه ماده به معو ومعو افتاده وترا میخواهد .
بیخود نبود که آن آقای محترم میگفت تو غرور مردان را میشکنی ، راست میکفت من بلد نبودم چهار نقش را بازی کنم . 
اما به راستی که از گفته های این  ملا حظ کردم خیلی با حال بود حیف که کمی جوانتر نیستم تا دوباره برگردم وراه اورا ودستورات اورا اجرا کنم / .پایان / ثریا ایرانمنش " لب پرچین / اسپانیا / نوزدهم فوریه 17/ 

دلنوشته امروز

پس از نوشتن باچشمان خواب آلود
رفتم روی تختخواب .خوابیدم ! باد پر خرابی ببار آورده وهنوز باران میبارد وهنوز طوفان دربیرون  غوغا میکند بیاد ماهیگیران هستم درطی این سی وهشت سال چنین طوفان وبارانی وویرانی ندیده ام  نشستم به پای اخبار شاید ببینم این باد وبوران  چه دسته گلی ببار آورده  ، خیر اول فوتبال بود ، ورزش بود تبلیغ غذا ومغازه ها وجاهای دیدنی بود نبلیغ قصابی ورستورانها بودوسپس جنابان .آقایان رهبران  احزاب چند گانه از مردم میپرسیدند اگر قرار باشد درآینده رای بدهید به کدام از ما رای خواهید داد ؟؟؟ درمیان گروه آن گیس گلابتون چند نفر با دستمال گردنهای  پیچازی نماد فلسطینی نیز دیده میسدند ، با آن لباس پوشیدن آن گیسوان وآن دندانهای کریه با چند زن وبچه جقل  آه خداوندا سرنوشت مرا به دست این ها میدهی ؟ باخود گفتم "

بنشین کنار وتماشا کن ، شهر شهر فرنگه هرکس پول بدهد آش میخورد اینجا، آنجا درتمام سیاستهای دنیا نقش اول را پول بازی میکند بنا براین بیخود حرص نخور این خر برود خری دیگر میاید با پالان دیگری .

اینهمه سال مردم سر زمین من رنج کشیدند همه که بد نبودند دزدنبودند درمیانشان آدمهایی هم بودند که جانشانرا بر سر عقیده پاکشان دادند ویا درسکوت به تماشا نشستند ، آیا خون این مردم آز انها رنگین تر است ؟ البته همه به دنبال یک ایده نو ویک چیز نو میروند پیروپاتالها باید بموزه هایشان برگردند  باید فرصت را به جوانان د اد تا اندوخته مالیشانرا تامین کنند ودر نهایت به سر زمینشان برینند !

با پشتوانه جیم الف ویا سر زمین عربستان ! که یک شهرک را برای حرمسرایش خالی میکند . 

تو ول معطلی جیگر جان بیهوده حرص وجوش نخور مانند یک موریانه درلانه ات بنشین با بخار دهانت لانه را گرم کن ونخود نخود غذا بخور ودعا کن هرچه زودتر عمرت بسر آید واین کثافت خانه را به صاحبانش پس داده بسوی آسمانها پروازکنی شاید  در آسمانهای دیگری توانستی مجوعه دیگری را پیدا کنی ودر کهکشان دیگری منزل گرفتی در میان منظومه دیگری  ، شاید دنیای دیگری باشد وشاید هم  مانند یک شهاب سقوط کردی ودوباره به زمین بازگشتی اما نه درنماد یک خر بلکه درنماد همان شیر.

روز گذشته آفتاب دلپذیری بود خانه اما مانند فریزر یخ بسته بود با یاران  برای خوردن یک ناهار بسوی شهرک دیگری رفتیم دریک رستوران صد البته غیز از ماهی واقسام آن چیز دیگر نبود ، خوب سوپ پیاز بد نیست گرم میشوم ، یک قهوه وکمی کنیاک هم بد نیست ، درآفتاب راه رفتیم قریب یکساعت عده ای با تی شرت وعده ای با لباس نازک من با دستکش وکت جیر شلوار پشمی وپلور !!!نه هنوز سردم بود این دیوانه ها از کوههای یخ آمده ان  این هوا برایشان تابستان است عده ای کنار دریا آفتاب میگرفتند 

عصر بخانه برگشتم ، خانه یخچال ، یخ بخاریهارا روشن کردم دوباره ـآ ن روبدوشامبر کذایی را پوشیدم  فیلمی گذاشتم وتماشا کردم فیلم جالبی بود سرگذشت  دختری که از کارگری درخیاطخانه به مقام ( خانه داری * )!! ومامان رسیده بود با ده ها دختر جوان ! درپشت سر این خانه چندین نفر بودند قاضی ، رییس پلیس ، وکیل ، واز همه مهمتر یک پدر خواند ه صاحب چندین رستوران ایتالیایی ! زن بیچاره دیگر راه گریز نداشت وتا آخر عمرش میبایست نقش مامانرا بازی کند !!! البته دررژیم گذشته هم بودند ژنرالهایی که خانه!! داشتند ومامانی آئهارا اداره میکرد وهمه افسران وبزرگان قوم گرد منقل وسفره زنگین وجام شراب با دختران  وزیبا رویان  ومیز قمار وویسکی دیمبل وکنیاک ناپلئونی  !قوانین  مملکت را بهم میدوختند  وروزی نامه ها موس موس کنا ن به دنبالشان خودی نشان میدادند واز قبل همین خودی بودنها میشد کتابهارا به چاپ رساند وتبلیغات پشت تبلیغات برایشان در همه رسانه ها گذاشت ویا یک جوجه خواننده عنکبوتی را بمقام توحیدی الهی رساند .
بلی خانه داشتن شغل خوب ونان وآب داری است  آنهم از نوع کلاس بالا ! پایان 
یکسنبه 19 فوریه 2017 میادی / ثریا /" لب پرچین "//

آسمان گریان

از هجوم باد میلرزید تنم 
عطر تند خاک باران خورده 
عطر تر زمین خاکی
عطر خاک آلود شمعدانیها 
عطر باران بیابانها 

خیر ، عطری نبود ، نسیمی نبود ، نم نمی نبود ناگهان از صدای وحشناکی از خواب پریدم گمان بردم که بمبی درکنارم منفجر شده است ، غیر رعدو برق بود چیزی که تا به امروز ندیده بودم آسمان گویی یکجا فریاد میکشید وباران شدید توام با رعد وبرقی که به شیشه های پنجره اطاق میخورد ونور آن تا انتهای اطاق میرفت  ، دروغ چرا ؟ آنچنان ترسیدم که از تخت بیرون پریدم وخودمرا به آطاق دیگر رساندم خوشبختانه برق بود آب بود وباران مانند سیل از آسمان میبارید وهنوز هم میبارد وهنوز هم آسمان ئعره میکشد .

روز گذشته روی یوتیوپ برنامه ای دیدم که یکی از مومنین  فعال  کلیسا متنی را گذاشته بود که از آسمان آتش خواهد بارید وچنین وچنان خواهد شد!! خوب الان آتش را دیدم توام با آب و باد دیگر فکر بالکن وگلهای باغچه نیستم زمانی فراررسید که تصمیم گرفتم بخانه دخترکم زنگ بزنم وبگویم خیلی میرسم اما بیچاره او هم لابد درآنسوی شهر زیر همین باران بلکه شدیدتربطور قطع ویقین ترسیده است .
از همه جالبتر دریکی از دهات فلیپین مجسمه کچی مریم مقدس گاهی رویش را سوی مردم میکرد وگاهی برمیگشت وپشتش را به آنها میکرد جمعیت موج میز همه روی حاک افتاده بودند، یک سینی بزرگ برای جمع آوری پول !! معجزه شده بود !! خاک برسرتان ، با اهرمی چرخنده درزیر زمین هر چند دقیقه اوار میچرخانند وشما دراین  گمانیدکه او رو وپشت بشما میکند ؟ چگونه یک قطه کچ یا آهک میتواند خود بخود بچرخد ؟؟؟! خوب دیگر چیزی ندارم بگویم  تا حماقت بر مغزها حاکم است زندگی ما هم مین است .

تلویزیونرا روشن کردم ، دریای ارام با امواج آبی کشتی روی آب وارکستری داشت یک تریو برای ویلن ویکی برای فلوت مینواخت ارکستری بی رهبر در این فکر بودم که تلاطم امواج آیا تاثیری روی نواختن سازها میگذارد؟ نه دریا آرام بود بندر ی دربارسلونا ، دوسال قبل این برنامه را پرکرده بود ند.

شیر آب را باز کردم تا درون کتری بریزم ناگهان بیاد مردم خوزستان افتادم که از شیرهایشان آب وگل جاری است وهوا برای تتفس ندارند وشخصی زیر یکی از عکسها  با کما ل وقاحت وبیشرمی نوشته بود " بدرک بمیرند آدمهای نادان واحمق باید بمیرند " شرمم آمد نام انسان روی این شخص بگذارم چرا چون تو از سر زمین مادریت فرار کرده ای ودریکی از کشورها آرام نشسته  وآرام نفس میکشی وهموطنانت بمیرند؟ چون نادانند؟ از کجا این فکر بسر تو رسید که آنها نادانند؟ آنها دردهایشانرا با قطعه شعری بیان داشته بودند :
" تشنه ایم، قطعه خاکی داشتیم که بردند 
چکه آبی داشتیم که خشک شد 
هوایی داشتیم وقطعه آسمانی که بخاک آمیخته شد

و.... این مرد با کمال وقاحت نوشته بود بدرک !!!
حال شما دراین خیال نشسته اید که ایران ایران شود ؟ خیر قربان دستور میدهند درشمال خیابان ونک جمع شوید تا عسس ها شمارا بباد کتک بگریند درفلان میدان جمع شوید ؟! اگر خیلی راست میگویید  وخیلی مردید مردانه عمل کنید وبا لشکر زوار درفته اپوزسیونتان وارد ایران شوید دستور دادن فایده ندارد .

شیر اب را بستم ویک چای تی بگ درست کردم خوشحال بودم که خوب روز گذشته دوعدد _ مرینک - خریده ام وحال آنرا باچای میخورم تا صبحانه !! گویی داشتم چوب پنبه های بسته بندی را ازهم جدا میکردم ، همه را به دور ریختم ، هنوز باران میبارد اما دیگر از آن صدای وحشتانک خبری نیست  وخواب درسر من شکسته  هوا که روشن شد اخبار خواهد گفت که :
چند جاده وپل شکسته وویرانشده ، چند تصادف شده وچند خانه ویران !! من نخواهم گفت بدرک چون جای من امن است من خواهم گریست .
تو اگر با من باشی ، من از آسیب درامانم 
تو با من باش ، خدای مهربان 
ترا من همچو جان درآغوش دارم 
ترا درهرنفس درهر هوس  درهر حالی
 چون برکه هانی پر آ ب دوردست میبینم 
هم اکنون در کمین خواب نشسته ام
بادها وطوفانها بیدا د میکنند
تو با من باش  ، توبامن باش 
مرا لبریز از خویشتن کن 
مرا از آتش وفریاد اسمان دورکن 
 مرا باروح خویش آشنا کن 
مرا درجانت بنشان 
که ترا درجان نشانده ام 
پایان 
ثریا ایرنمنش " لب پرچین" .اسپانیا /19/02/2017 میلادی /.
ساعت 05/22 دقیقه صبح !

شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۵

فراغت اندیشه

اگر نه باده غم دل زیاد ما ببرد 
 نهیب حادثه  بنیاد  ما زجا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه ساخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
----------
مانند هر نیمه شب بیدار شدم ، خواب از سرم پرید اخباررا خواندم!  ونتیجه گرفتم که خیر امکان دارد یک " واترگیت " جدیدی بنیاد گرددو این ریاست جمهور مامانی بیتجربه را از کاخ به کنج برج خویش براند ، چرا که نمیداند ونمیتواند باروزنامه نگازان یا روزی نویسان باج بدهد وآنهارا باخود همراه کند این موسسات برای همین بوجود آمده اند هرکجا وهرچه بیشتر باشد سر خررا به آن سو کج میکنند ، 
نوشتم ونوشتم  دست آخر دیدم خیز چاپ نمیشود وتابلت نوشت که اینتر نت نداری ، برخاستم وبه اطاق دیگر رفتم دیدم که اینترنت دارد مانند ماه شب چهارده به همراه ستارگانش میدرخشد بنا براین آنجا قفل شده بود گویا زیاده روی کرده بودم نیمی از نوشته ها پاک شده بودند ، او کی ، توکی ، فردا دوباره شروع میکنم اما نه ان چیزی را که شب گذشته درمغزم نشسته بود همه برباد رفتند دگر بار باید به کاوش بپردازم  به دنبا ل سوژها بگردم وکلماترا بیابم ، اگر این یکی هم دچار دل پیچه  شد قلم ودفتر هست !!!

نوشتم که  ، ارثیه ابوعمامه هنوز در امریکا پا برجاست با آوردن  جند صد تن ملای عمامه بسر وهزاران نفر پامنبری که حتی یک کعبه هم دروسط مسجدشان ساخته اند تا مومنین رو بسوی آن قبله نماز بگذارند ، نوشتم گذشته از آن چند صد خانقاه درسرتاسر امریکا گشایش یاقته تا مردمرا بشکنند واز خودشان برون کنند شعوررا از آنها گرفته بجایش مشنتی پهن جایگزین کنند ، نوشتم این سه مذهب با هم قوم وبرادرند اگرچه بظاهر دشمند کلیسا نبود ، مسجد هست واگر مسجد نبود کنیسا هست واگر کنیسا نبود خانقاه هست وکسانی از زندگی شیرین بهره مند میشوند که برده آنها باشند وبرده دارن آنهارا میپرورانند .

این یکی هم مانند نیکسون سرنگون خواهد شد مگر با زور وتهدید دوستان !! ویا آنکه اوراخواهند خرید ناگهان  یکشبه تبدیل به یک مسلمان زاده میشود و شجرنامه خودرا که مثلا به ابومسلم ابن الخیر میرسد نشان میدهد .
وای به روز کسی که نتواند با این کاروان همراه شود روزگارش تیره وتاراست نهایت آنکه مانند یک حیوان چیپسی درون گردنش میگذارند واز تمام حق وحقوق یک انسان محروم شده مانند آن مهاجرین وآوارگان درپشت سیمهای خار دارد تکه تکه میشود.
 درآن سر زمین هم همه چیز هست توابینی که از خانه های عفاف آمده اند ویا خود خانه دار بودند حال درکسوت پیش نماز میل دارند همه را نیز به درون  چاه چمکران بفرستند آنهم دربلاد کفر وشیطان بزرگ !!.

نیمی از سر زمین ایران دچار سیل وویرانی وخرابی سد های قلابی شدند و آخوند  روی منبر میخندد ومیگوید "
این دعای ما بود خداوند برایمان برکت فرستاد ، بلی  مانند جنگ که براینان برکت آورد تو جایت محکم وگرم ونرم است باران وسیل وبرف ویخبندان برای تو یک منظره زیبا وبرکت خداوندی است عزیزکرده هایت درکلویهای شبانه لندن وپاریس چهار تا پنچ کوله بار زن را به دوش میکشند مهم نیست اگر روستاها ، خانه های گلی ودشتها ومزرعه ها ویران شوند آنهارا خداوند غضب کرده چون رو بسوی قبله تو نداشتند.
 در این دیار هم چند تواب بودند که با  تیر غیب رفتند به آن دنیا حال نمیدانم چند نفررا  به راه راست برده ومسلمان حقیقی کرده اند ؟ 
خوب ، بنا براین میرسم به گفته های همان مسلمانان حقیقی که از دیر زمانها برایم افسانه میخواندند که دنیا یکی خواهد شد وهمه دارای یک مذهب ودین خواهند بود وهمه از یک معبد دستور میگیرند ، بنابر این چرا غصه بخورم که شهرکها وروستاهای کهنه در زادگاهم ویران میشوند ازنو خواهند ساخت ، مهم نیست یک قحطی زودگذر است ، یک صافی یک الک تا درشتهاراجدا سازند وخاکه ریزه هارا بیرون بریزند واز آنها خشت درست کنند برای بناهاهای جدید .

خدایان تازه ای ظهور خواهند نمود وپیامبرانی که با زبان ما سخن خواهند گفت  اما باید شعور ومغز را بدهی ودرازای آن مانند روبات ها راه بروی دستوری بنشینی ودستوری بخوابی . باید بشکنی خورد شوی واز نو ساخته شوی آنچه که تو امروز نامش را عقل وشعور دراین کالبد کهنه میبنی وبه آن مینازی قابل قبول دنیا ی نوین نیست روزی ترا هم خواهند شکست  وکتابهای قدیمی وکهنه ات را نیز به دست آتش خواهند سپرد ..پایان 

به کام  وآرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل 
چه فکر از خبث بدگویان  میان انجمن دارم 
سزد کز خاتم لعلش  زنم لاف سلیمانی 
چو اسم اعظم  باشد چه باک از اهرمن دارم ......" خواجه شمس الدین محمد شیرازی .حافظ"