یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۵

دلنوشته امروز

پس از نوشتن باچشمان خواب آلود
رفتم روی تختخواب .خوابیدم ! باد پر خرابی ببار آورده وهنوز باران میبارد وهنوز طوفان دربیرون  غوغا میکند بیاد ماهیگیران هستم درطی این سی وهشت سال چنین طوفان وبارانی وویرانی ندیده ام  نشستم به پای اخبار شاید ببینم این باد وبوران  چه دسته گلی ببار آورده  ، خیر اول فوتبال بود ، ورزش بود تبلیغ غذا ومغازه ها وجاهای دیدنی بود نبلیغ قصابی ورستورانها بودوسپس جنابان .آقایان رهبران  احزاب چند گانه از مردم میپرسیدند اگر قرار باشد درآینده رای بدهید به کدام از ما رای خواهید داد ؟؟؟ درمیان گروه آن گیس گلابتون چند نفر با دستمال گردنهای  پیچازی نماد فلسطینی نیز دیده میسدند ، با آن لباس پوشیدن آن گیسوان وآن دندانهای کریه با چند زن وبچه جقل  آه خداوندا سرنوشت مرا به دست این ها میدهی ؟ باخود گفتم "

بنشین کنار وتماشا کن ، شهر شهر فرنگه هرکس پول بدهد آش میخورد اینجا، آنجا درتمام سیاستهای دنیا نقش اول را پول بازی میکند بنا براین بیخود حرص نخور این خر برود خری دیگر میاید با پالان دیگری .

اینهمه سال مردم سر زمین من رنج کشیدند همه که بد نبودند دزدنبودند درمیانشان آدمهایی هم بودند که جانشانرا بر سر عقیده پاکشان دادند ویا درسکوت به تماشا نشستند ، آیا خون این مردم آز انها رنگین تر است ؟ البته همه به دنبال یک ایده نو ویک چیز نو میروند پیروپاتالها باید بموزه هایشان برگردند  باید فرصت را به جوانان د اد تا اندوخته مالیشانرا تامین کنند ودر نهایت به سر زمینشان برینند !

با پشتوانه جیم الف ویا سر زمین عربستان ! که یک شهرک را برای حرمسرایش خالی میکند . 

تو ول معطلی جیگر جان بیهوده حرص وجوش نخور مانند یک موریانه درلانه ات بنشین با بخار دهانت لانه را گرم کن ونخود نخود غذا بخور ودعا کن هرچه زودتر عمرت بسر آید واین کثافت خانه را به صاحبانش پس داده بسوی آسمانها پروازکنی شاید  در آسمانهای دیگری توانستی مجوعه دیگری را پیدا کنی ودر کهکشان دیگری منزل گرفتی در میان منظومه دیگری  ، شاید دنیای دیگری باشد وشاید هم  مانند یک شهاب سقوط کردی ودوباره به زمین بازگشتی اما نه درنماد یک خر بلکه درنماد همان شیر.

روز گذشته آفتاب دلپذیری بود خانه اما مانند فریزر یخ بسته بود با یاران  برای خوردن یک ناهار بسوی شهرک دیگری رفتیم دریک رستوران صد البته غیز از ماهی واقسام آن چیز دیگر نبود ، خوب سوپ پیاز بد نیست گرم میشوم ، یک قهوه وکمی کنیاک هم بد نیست ، درآفتاب راه رفتیم قریب یکساعت عده ای با تی شرت وعده ای با لباس نازک من با دستکش وکت جیر شلوار پشمی وپلور !!!نه هنوز سردم بود این دیوانه ها از کوههای یخ آمده ان  این هوا برایشان تابستان است عده ای کنار دریا آفتاب میگرفتند 

عصر بخانه برگشتم ، خانه یخچال ، یخ بخاریهارا روشن کردم دوباره ـآ ن روبدوشامبر کذایی را پوشیدم  فیلمی گذاشتم وتماشا کردم فیلم جالبی بود سرگذشت  دختری که از کارگری درخیاطخانه به مقام ( خانه داری * )!! ومامان رسیده بود با ده ها دختر جوان ! درپشت سر این خانه چندین نفر بودند قاضی ، رییس پلیس ، وکیل ، واز همه مهمتر یک پدر خواند ه صاحب چندین رستوران ایتالیایی ! زن بیچاره دیگر راه گریز نداشت وتا آخر عمرش میبایست نقش مامانرا بازی کند !!! البته دررژیم گذشته هم بودند ژنرالهایی که خانه!! داشتند ومامانی آئهارا اداره میکرد وهمه افسران وبزرگان قوم گرد منقل وسفره زنگین وجام شراب با دختران  وزیبا رویان  ومیز قمار وویسکی دیمبل وکنیاک ناپلئونی  !قوانین  مملکت را بهم میدوختند  وروزی نامه ها موس موس کنا ن به دنبالشان خودی نشان میدادند واز قبل همین خودی بودنها میشد کتابهارا به چاپ رساند وتبلیغات پشت تبلیغات برایشان در همه رسانه ها گذاشت ویا یک جوجه خواننده عنکبوتی را بمقام توحیدی الهی رساند .
بلی خانه داشتن شغل خوب ونان وآب داری است  آنهم از نوع کلاس بالا ! پایان 
یکسنبه 19 فوریه 2017 میادی / ثریا /" لب پرچین "//