یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۵

آسمان گریان

از هجوم باد میلرزید تنم 
عطر تند خاک باران خورده 
عطر تر زمین خاکی
عطر خاک آلود شمعدانیها 
عطر باران بیابانها 

خیر ، عطری نبود ، نسیمی نبود ، نم نمی نبود ناگهان از صدای وحشناکی از خواب پریدم گمان بردم که بمبی درکنارم منفجر شده است ، غیر رعدو برق بود چیزی که تا به امروز ندیده بودم آسمان گویی یکجا فریاد میکشید وباران شدید توام با رعد وبرقی که به شیشه های پنجره اطاق میخورد ونور آن تا انتهای اطاق میرفت  ، دروغ چرا ؟ آنچنان ترسیدم که از تخت بیرون پریدم وخودمرا به آطاق دیگر رساندم خوشبختانه برق بود آب بود وباران مانند سیل از آسمان میبارید وهنوز هم میبارد وهنوز هم آسمان ئعره میکشد .

روز گذشته روی یوتیوپ برنامه ای دیدم که یکی از مومنین  فعال  کلیسا متنی را گذاشته بود که از آسمان آتش خواهد بارید وچنین وچنان خواهد شد!! خوب الان آتش را دیدم توام با آب و باد دیگر فکر بالکن وگلهای باغچه نیستم زمانی فراررسید که تصمیم گرفتم بخانه دخترکم زنگ بزنم وبگویم خیلی میرسم اما بیچاره او هم لابد درآنسوی شهر زیر همین باران بلکه شدیدتربطور قطع ویقین ترسیده است .
از همه جالبتر دریکی از دهات فلیپین مجسمه کچی مریم مقدس گاهی رویش را سوی مردم میکرد وگاهی برمیگشت وپشتش را به آنها میکرد جمعیت موج میز همه روی حاک افتاده بودند، یک سینی بزرگ برای جمع آوری پول !! معجزه شده بود !! خاک برسرتان ، با اهرمی چرخنده درزیر زمین هر چند دقیقه اوار میچرخانند وشما دراین  گمانیدکه او رو وپشت بشما میکند ؟ چگونه یک قطه کچ یا آهک میتواند خود بخود بچرخد ؟؟؟! خوب دیگر چیزی ندارم بگویم  تا حماقت بر مغزها حاکم است زندگی ما هم مین است .

تلویزیونرا روشن کردم ، دریای ارام با امواج آبی کشتی روی آب وارکستری داشت یک تریو برای ویلن ویکی برای فلوت مینواخت ارکستری بی رهبر در این فکر بودم که تلاطم امواج آیا تاثیری روی نواختن سازها میگذارد؟ نه دریا آرام بود بندر ی دربارسلونا ، دوسال قبل این برنامه را پرکرده بود ند.

شیر آب را باز کردم تا درون کتری بریزم ناگهان بیاد مردم خوزستان افتادم که از شیرهایشان آب وگل جاری است وهوا برای تتفس ندارند وشخصی زیر یکی از عکسها  با کما ل وقاحت وبیشرمی نوشته بود " بدرک بمیرند آدمهای نادان واحمق باید بمیرند " شرمم آمد نام انسان روی این شخص بگذارم چرا چون تو از سر زمین مادریت فرار کرده ای ودریکی از کشورها آرام نشسته  وآرام نفس میکشی وهموطنانت بمیرند؟ چون نادانند؟ از کجا این فکر بسر تو رسید که آنها نادانند؟ آنها دردهایشانرا با قطعه شعری بیان داشته بودند :
" تشنه ایم، قطعه خاکی داشتیم که بردند 
چکه آبی داشتیم که خشک شد 
هوایی داشتیم وقطعه آسمانی که بخاک آمیخته شد

و.... این مرد با کمال وقاحت نوشته بود بدرک !!!
حال شما دراین خیال نشسته اید که ایران ایران شود ؟ خیر قربان دستور میدهند درشمال خیابان ونک جمع شوید تا عسس ها شمارا بباد کتک بگریند درفلان میدان جمع شوید ؟! اگر خیلی راست میگویید  وخیلی مردید مردانه عمل کنید وبا لشکر زوار درفته اپوزسیونتان وارد ایران شوید دستور دادن فایده ندارد .

شیر اب را بستم ویک چای تی بگ درست کردم خوشحال بودم که خوب روز گذشته دوعدد _ مرینک - خریده ام وحال آنرا باچای میخورم تا صبحانه !! گویی داشتم چوب پنبه های بسته بندی را ازهم جدا میکردم ، همه را به دور ریختم ، هنوز باران میبارد اما دیگر از آن صدای وحشتانک خبری نیست  وخواب درسر من شکسته  هوا که روشن شد اخبار خواهد گفت که :
چند جاده وپل شکسته وویرانشده ، چند تصادف شده وچند خانه ویران !! من نخواهم گفت بدرک چون جای من امن است من خواهم گریست .
تو اگر با من باشی ، من از آسیب درامانم 
تو با من باش ، خدای مهربان 
ترا من همچو جان درآغوش دارم 
ترا درهرنفس درهر هوس  درهر حالی
 چون برکه هانی پر آ ب دوردست میبینم 
هم اکنون در کمین خواب نشسته ام
بادها وطوفانها بیدا د میکنند
تو با من باش  ، توبامن باش 
مرا لبریز از خویشتن کن 
مرا از آتش وفریاد اسمان دورکن 
 مرا باروح خویش آشنا کن 
مرا درجانت بنشان 
که ترا درجان نشانده ام 
پایان 
ثریا ایرنمنش " لب پرچین" .اسپانیا /19/02/2017 میلادی /.
ساعت 05/22 دقیقه صبح !