سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۵

کاج عظیم

درگرد هم آیی ویا کنفرانس مونیخ یا بقول  اهالی اینجا  مونیچ !  جناب آقای بیل گیستس فرمودند وهشدار دادند که " ما باید به زودی خودرا آماده ورود ویروسهایی بکنیم که از طریق انسانهایدیگر وارد جامعه شده وچه بسا درعرض یک یا دو ماه چندین میلیون آنسانرا بکشتن بدهد ! 
اما نفرمودند که این ویروسهاازکدام آزمایشگاهها فرار میکنند وبجان مردم بدبخت میافتند وبا ویروسهای " دوپا" که با تجاوز گروهی به زنان ودختران آنها را برای ابد میکشند چه فکری باید کرد ؟ آیا خبرها بگوش ایشان میرسد که صد البته  ایشان امپراطوریشان همه مرزهای جهانرا فرا گرفته تا جایی که منهم از طریق دست پنجم یا ششم آن امپراطوری تغذیه میشوم !
 آیا ایشان میدانند که دریاها چقدر آلوده است ؟ وماهیهان گروه گروه میمیرند وصاحبان رستورانهاهمان ماهیان مرده را بخورد مشتریان میدهند تا جاییکه طرف میرود تا به ماهی مرده  بپیوندد؟ .
حتما میدانند ، ایشان با کمک همسرشان یک بنیاد نیکوکاری دارند که به مبتلایان بیماری ذهنی و بیمارن غیر قابل علاج کمک میکنند البته کارکنان آنها هم باید ماهیانه بجای مالیات چیزی باین موسسه بپردازند کارشا ن مورد تقدیر وتحسین است .آقای بیل گیتس شاید یکی از معدود  انسانهایی باشند که مورد احترام من بوده وبایشان ارج میگذارم .

بهر روی از دست جناب عزراییل باز هم فرار کردم اما هنوز مطمئن نیستم که پشت درخانه ننشسته باشد ! با خورن یک ناهار ناقابل دریک رستوران معروف .
همچنان دارم میروم ومیروم به کجا نمیدانم  دراین شهر نا بسامان  همه خیابانها مملواز گل وویرانی  ابری پایان ناپذیر  میباید زندگی کنم راه دیگری نیست ، مادر طبیعت سخت عصبانی است ویا اورا زخمی کرده اند ودارد بچه هایشرا تکه تکه میکند ومن همچنان پیش میروم ومیاندیشم به ویرانیهایها جسم وروح  در پیچا پیچ این خطوط درهم وبرهم  وپایان ناپذیر .

آمدم ، نشستم ودیدم که همه خیابابانها به یک نقطه ختم میشوند  همه کوچه ها  باریک وبلند  درخم وپیوسته بهم وسرانجام به یکجا میرسند مانند رودخانه های پیچ درپیچ که سرانجتم به دریا میپیوندند .
در زیر تابش آفتاب وفوران وریزش باران  هنوز عطش سوزان زندگی درمن میجوشد  هنوز درفکر سایه روشنهای زندگی هستم  وهنوز آرزو میکنم درکنار جویبار پر آبی زیر درختی لم بدهم ودیوان  حافظ را بگشایم واز این دنیای پرآشوب ونفرت زنده برون بروم هنوز میل دارم از دست خزه ها ولجن زارهای کوچه ها وخیابانها بگذرم وبه به خیابن صاف وتمیز  با بوی عطر اقاقیا برسم ، گل اقیاقا ودرخت آن سالهاست که گم شده بجایش درختان محصول چین بزرگ  به رنگ خون درخیابانها رشد کرده اند تا یاد آور قرن خونین ما باشند .

کاج های عطیم وغول آسا دیگر کمر خم کرده اند وسالها میگذرد که چتر وسایه آنها بر سرما نمیتابد بلکه قوس وکش ساختمانخای بیقوارای رویهمر که با یک نم باران فرو میرند رشد کرده اند .
قرن وحشتاکی است قرنی که نمیدانم پایانش چگونه خواهد بود ؟ .
روزی شاعری سرود که "
همیشه دری هست که سر انجام با کلیدی باز میشود ، اما من سالهاست پشت آن در ایستاده ام ومشت بر درمیکوبم تنها دستهای کوچکم دردگرفتند ودری باز نشد هیچ کلید به آن قفل سازش نداشت وحال دیگر نا شاعری مانده ونه نویسنده ای ونه خواننده ای ونه ترانه سرایی ونه نوازنده ای  ساز ما " تار " را ترکها به همراه مولانا بردند ، نوروزما مصادف شد با ولادت حضرت عیسی ، جشنها ی سده  وپیش درآمد نوروزی ما مصادف شد با کارناوالهای اینطرفیها ، ما تنها ملتی هستیم که بایددهمیشه به عزا بنشینم ، ازیک مورد دین مسیحیت خوشم میاید که  کشیشانشان مجرد باقی میمانند ودیگر مولا زاده  وسید بجای نمیگذارند این یکی را واقعا باید ارج گذاشت ومحترم شمرد بدبختانه سر زمین ما از این ویروسها هیچگاه پاک نخواهد شد وهیچ مواد ضدعفونی کرده هم نمیتواند آنهار از بین ببر سر انجام از سوراخی سر بیرون میکنند همان " ویروسهای" نا شناس که جناب بل گیتس به آن شاره فرمودند . پایان
ثریا ایرانمنش /" لب پرچین " / 21/02/2017 میلادی/ اسپانیا /