دوشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۵

بد بختیها

قرار نبود بنویسم ، قرار بود چند روزی بخودم تعطیلی بدهم به اعصابم به معزم ، اما تلفن دوستی  دوباره مرا ودار کرد بنویسم ! از چی بنویسم ؟ ...

امروز صبح با گریه از خواب چشمانم را باز کردم ، چرا گریه میکردم ؟ خواب بدی نبود ، به همراه خانم دکتر !!! که دیگر نمیشود اورا با هیج سنگی وهیچ ترازویی وزن کرد ، داشتم خرید میکردم او هزار پوند داد وسینه مرغ خرید ! هزار پوند سینه مرغ ؟! 

از تختخواب بلند شدم چشمانم غرق اشک بودند صفحه اخباررا گشود م پس از همان خبرهای همیشگی چشمم به خبری افتا د که ( جنوب کرمان در آتش بدبختی میسوزد کسی بفریادآنها نمیرسد ) یک حوضچه کوچک تمام منبع آب آنها بود وتوالتشان درمیان سنگلاخها و خاک را خمیر میکردند با عدس وکمی آرد میخورند عده ای کور شده بودند ، عده ای از فرط نداشتن پول در بیماریها مرده بودن  بیشتر آنها دندانهایشت ریهته بود  بهداشت نداشتند  تا نزدیکترین بهداری کیلومترها فاصله بود تنها یک قبرستان وبا زده بود یک دهکده در جنوبی ترین شهر گویا کلمه ( بدبختی) با این سر زمین ومردمانش عجین شده البته غیرازآقایانی که تنها نان آنهارا نیز به یغما میبرند در لباس شیخ یا ملا ویا ارباب ویا پیر طریقت !!!  گریه را سردادام چگونه باید باین  مردم کمک کرد ؟ آهای آقایانی که ویلایهای شما در جنوب وشمال طعنه به کاخ ورسای میزند شما میروید وآین کاخها میمانند وکرکسها درآن لانه میکنند . وشما شهر بانوی مهربان که میدل دارید » ملت شما« بدانند چقدر شما آنهارا دوست میدارید با یک هلیکوپتر مقدداری از آن لباسهای کهنه  وغذاهای پس مانده تانرا براین این هموطنان نیز بفرستید شما میتوانید من نمیتواتم  نه قدرت جسمیم اجازه میدهد  که با سگهای هار دربیفتم ونه قدرت مالی شمارا دارم ، آنها نیز هموطن شما هستند حال ترک نیستند ، شمالی هم نیستند اما درجنوب در کنار شهر شیراز دارند از گرسنگی مانند کرم درخاک میلولند ومیمیرند آن دختران وپسران جوانی که هنوز نمیدانند آسمان رنگ دیگری هم دارد .آسمان آنها همیشه کدر وگرفته وخاک آلوده بود است .

آهای اهالی ملت شریف ایران  نگاهی به پشت سر بیاندازید تنها دردهای خودتانرا بزرگ نکنید بروید باین بیچارکان غذا برسانیدآب برسانید ، شما که دل درتان تا عرش کبریا میرود کمی به عقب نگاه کنید .
مانند هنرروز زیر دوش آب اشکهایم فرو میریختند ، لباس پوشیدم بیرون بروم کجا بروم ؟ با چه کسی بگویم که در خاک من ودر سر زمین من   هموطن من بجای نان خاک میخورد با کرم .
کرمان دررژیم گذشته هم غریب افتاده بودن آنقدر مردمانش نجیب بودند که نان خودرا به دیگران میدادند وخود گرسنه میخوابیدند وخوشحال بودن که گرسنه ای راسیر کرده اند .

آیا کسی صدای مر از این گوشه اطاق میشنود؟ آیا خدا یی هست اگر هست باید باین ظلم پایان بدهد آقای خامنه ا ی جزو دومین ثرومند ترین مرد  دنیا قرار دارند آیا میدانند در جنوب هم استاتی هست بنام کرمان ؟  یا تنها خراسان وزادگاه خودشانرا میشناسند ویک گرگ هار وآدمخواررا نیز آنجا بسته اند !وایا میدانند در کرما ن دهاتیهایی هستند که گرسنه اندوغذا برایشان رویاست ؟ گمان نکنم ایشان از روی صندلی رهبری خود محال است تکان بخورندتنها به هنگام قضای حاجت به توالت لوکس طلایی خود می روند شاید هم پیروان ایشان دهان باز کنند وفضولاترا بعنوات تبرک قورت بدهند ! کسی چه میداند . 
اندوه تو شد وارد کاشانه ام امشب 
میهمان عزیز آمده درخانه ام امشب 
از من بگرزید که می خورده ام امروز 
با من منشینید که دیوانه ام امشب 

آشپزخانه بهم ریخته ، ظوف ناشسته ، من خسته وگریان بامید آنکه کسی این مطلب را بخواند وبسوی آن مردم محنت زده برود آنها هموطنان منند همشهریان منند هرچند منهم مانند آنها بدبختم بدبختی با خاک کرمان گل شده ومارا ساخته  حرفی دیگری ندادرم بزنم .
پایان 
ثریا ایرانمنش ." لب پرچین " 
19/12/ 2016 میلادی  برابر با 29 آذرماه 1395/
اسپانیا .

یکشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۵

یلدا

فرا رسیدن یلدای  بزرگ را به همه دوستان وعزیزان تهنیت میگیوم /
امیداست که این شب زایش خورشید به همه دوستان وعزیزان ومهربانان درمحفل خانوادگی ودوستانه خود گرم وپر محبت خوش بگذرد وامید است که یلدا تاریک سایه اش رااز روی سر زمین ما وبطور اعم از روی زمین  دور کند  ونور خورشید ومهربانی جهانرا فرا گیرد /
درپایان اضافه میکنم که برای مدتی این صفحه تعطیل است وازادامه ( آن زن که بود) نیز بدلایل خاص فامیلی صرفنظر مینمایم .
با تقدیم بهترین  وشایسته ترین احترامات وصمیمانه  ترین آرزوها برای شما عزیزانی که نسبت بمن مهر داشته اید .سال نوی مسیحی نیز برای مسیحیان عزیز مبارک باد . ثریا ایرانمنش / اسپانیا 18/12/2016 میلادی .

شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۵

آن زن که بود؟

اینها برای چاپ نیستند ، لطفا فقط بخوانید ، سپاسگذارم.
----------------------------------------------------ثریا 
حال که کمی پرده هارا کشیده ام باید از اول شروع کنم وبنویسم که چگونه پایم به خانه آن مرد رسید واو کی بود واز کجا آمده بود ؟ هر چه هست ، مادری مقتدرداشت زنی با اراده آهنین ، زنی که میتوانست چند مرد را بخاک بنشاند ، زادگاه  آنها معلوم نبود ، کمتر حرف میزد بخصوص زبان فارسی را خیلی کم میدانست او زمان رضا شاه با سه فرزند ویکی هم که درشکم داشت از کوه های پر برف  سیبریه وقفقاز و چین خودش را به ترکیه میرساند ، مدتی درترکیه ماند وچون زبان آنها را خوب میدانست  کلاس زبان با زمیکند وسپس از آنجا به ایران وبه طرف خراسان حرکت میکند ودرآنجا ساکن میشود وآخرین فرزندش را درآتجا به دنیامیاورد 
به هفت زبان زنده دنیا آشنایی کامل داشت هم مینوشت وهم میخواند اما فارسی را خیلی کم . ( اینها روایتیهایی است که از پسر او شنیده ام ) .
او در پرورشگاهی مشغول بکار میشود ، وروزیکه رضا شاه بهمراه نخست وزیر پرقدرتش تیمورتاش به مشهد رفته واز پرورشگاه دیدن میکند سخت تحت تاثیر آرامش ونظافت ونظم وترتیب وتربیت بچه ها قرار میگیرد وآن زنرا تشویق میکند درانجا تیمورتاش میگوید "
قربان این خانم را کسی نمیشناسد گویا باید  یک جاسوسه باشد که از روسیه باینجا آمده ودرست نیست فرزندان ما تحت نظر او تربیت شوند باید اورا بیرون راند ، وآن زن آهسته جلو میرود وسیلی محکمی بگوش تیمورتش میزندومیگوید قبل از رفتن حد اقل عقده امرا خالی کردم واز دربیرون میرود .

البته باو کاری نداشتند اما این امر برای تیمورتاش خیلی گران آمد بخصوص خنده زیر لبی رضا شاه .
او به همراه چهار فرزندش به تهران کوچ میکند ودر خانه یک ارمنی پانسیون میشود ودوباره درصدد ایجاد کلاس زبا ن بر میاید این بار درخانه  ، شاگردان زیادی دورش جمع میشوند بچه هاییکه بعد ها جوانانی شدند وجزیی. از حزب توده را تشکیل میدادند، 
پسرانش بزرگ شدند به مدرسه وسپس به دانشگاه رفتند ودو دختر او نیز راهی دانشگاه شدن سن آنها چندان باهم زیا د نبود پسران بسیار زیبا  ویکی از دخترانش نیز خیلی زیبا بود که بعقد یک دکتر امریکایی درآمد وراهی امریکا شد این دکتر ممخصوص قلب آیزنهاور ریاست جمهوری امریکا بود   !فریدون کشاورز دوستی محکمی با او داشت ! درآن زمان رزم آرا نخست وزیر ایران بود وچناکه آن بانو نقل میکرد وگویا از فریدون کشاورز شنیده بود ، رزم ارا به هنگام صحبت تلفنی با شاه میایستاد ودکمه هایشرا محکم میبست وبا یکدست سلام نظامی میداد . تلفن که قطع میشد او راحت سر جایش مینشت ! بهر روی توده ها رزم ارا هم کشتند .
، من خیلی بچه بودم که به شاه تیر اندازی شد داشتم از مدرسه برمیگشتم خانه ما پشت مجلس شورای ملی بود ومن به دبنال پلی میگشتم تا بتوانم از روی جوی آب پر لجن بگذرم دیدم خیابان شلوغ شد ودستی مرا بغل کرد وگذاشت آنسوی خیابان من دوان دوان بخانه دویدم واز رادیو شنیدم که به شداه تیر اندازی شده اما تنها زخم کوچکی پشت لب بالای او ایجا دشده که فورا آنرا ترمیم کردند وبلا فاصله صدای اورا از رادیو شنیدم که داشت نطق میکردزانو زدم وخدار شکر کردم !وشب در روزنامه عکس اورا با لب باند پیچیده شده دیدم ....بقیه دارد. ثریا

حالا که........

امروز روز غمگینی است هوا تاریک ، گاهی باران و لحضاتی برق هم میرود  وخانه ها همه نمناک وبهم ریخنته بوی نا همه جارا فرا گرفته است  ، خوشبختانه هنوز این جانور آبی رنگ بیصدا به خانه من رخنه نکرده اما بقیه خانه ها چه بزرگ و چه کوچک دچار این رخنه که بیرحمانه همه جارا میگیرد خانه های بزرگ با دکوراسیونها قیمتی خود وکتابخانه ها وکتبی که بعنوان دکور درآنها چیدند  کتبی  که هیچگاه لای آنها باز نمیشود وخاک آنها گرفته نمیشود ، اما من تصمیم دارم اشک " اورا" پاک کنم وتا روزیکه زنده ام سعی میکنم خاک وخاشاگی که برچهره اش پاشیدنداز بین ببرم ، من اورا دوست داشتم ، بعنوان پدر ملت ، بعنوان مردی مهربان وخوشقلب ، وساده دل  ، پدری که میدانستم در آغوشش درامنیت کامل هستم وکسی بمن تجاوز نخواهد کرد . بخاک من تجا.ز نخواهد کرد وذره ای ازخاک مرا نخواهد برد . امروز پرندگان خوش الحان را گرفته ودر زندانها ودرقفس گذاشته اند ، صدای زن نباید بیرون بیاید زن تنها یک کنیز است وبس ، یک فر گرم برای تولید وپختن غذای کامل ،  دیگر فایده ای ندارد ، اگر درآن زمان که آزاد ی که نه برایش جنگیدندونه به زنجیر اسارت گرفتار شدند ، تنها  به آنها هدیه داده شد به دنبال بقیه اش میرفتند بعنوان مثال سهم  ارث ، حق طلاق وحضانیت بچه ها و نیمی از زندگی که ساخته بودند ، شاید امروز باین  گودال نمیافتادند ، به آنها آزادی داده شد دامن تنگ وکوتاه پوشیدند انگشترهای گانقیمت بر ناخنهایشان نشاندند وموهایشانرا به رنگ بور وطلایی درآوردند پت میزها قمار نشستند سیگاررا روشن کردن ودودش را بچشم رفیقشان یا مترسشان فرستادند و هنوز این کار ادامه دارد ، ودرعین حال برگشتند به همان قرن گذشته یعنی بردگی .
اگر من توانستم بچه هارا به خارج برسانم اجازه مادام العمر از حضرت همسر داشتم واو فکر نمیکرد که من برنگردم بنا براین انتقام خودرا بنوع دیگری گرفت ، (اگر پول وخانه وزندگی میخواهی برگرد) ! نه من آن زندگی را نمیخواهم که درکنار مردی باشم که هنوز در انتهای معزش افکار کثیف لانه کرده وهرروز کرم میگذارد وبیشتر میشود وبا تخیلات دیوانه وارش مرا ودخترانش را متهم میکند وبخاک سیاه مینشاند، دروکالتنامه ای که آنرا نخوانده امضا ء کردم حق و حقوق من سلب شده بود وهمچیز به بستگانش میرسید اعم از نقد یا منقول وغیر منقول ومن اثاثیه خودم ، قرشهایم ، قابهایم ومبلمانمرا درخانه آنها دیدم ودم نزدم  هرچه باشد بستکان او گرسنه بودند من چشم ودلم سیر بود تنها نگاهم بسوی ( او ) دوخته شده بود که دور دنیا میگشت وهیج کجا اجازه فرود آمدن نداشت ودرآخر  به هکت  دوست نازنینش وبا اجازه اربابان بزرگ توانست در سر زمین فراعنه ، همانجا که کلئوپاترای خودرا برای اولین بار دید وبا او ازدواج کرد ، بخاک سپرده شود . شه زاده واقعی ما ( شهناز) است که درهیچ رسانه ای نامی از او برده نمیشود چرا که شهر بانومجال بکسی نمیدهد .
من چهره اورا پاک میکنم غباررا از آیینه چهره او میروبم واورا همانطور که دیدم ومیشناسم عیان میسازم اینها در معرض رسانه های خریداری شده امثال ..... بهتر است حتی نامشان دراین صفحه نباشد .  دیده ئخواهد شد تنها کپیه برداری شده عده ای آنهارا میخوانند ووبا اصل مطابقت میکنند !! 
تنها همه از جشن های تاحگداری حرف میزنند  ، احمقها  ما کشوری با تاریخ بزرگ وسر زمینی ثروتمند بودیم حال به همت نوکران وخدمه های شما خاکرا نیز توبره کرده به سرزمین عربها میبرند دیگر چیزی باقی نمانده ، پسرک ناقابل مشهور شهر بی بی سکینه گفته بود :
شاه این مندالهارا درکدام جنگها برده وکسی نبود بپرسد آنچه تو بر سرو کله وگردن خود آویخته ای درکدام جنگها شرکت کرده وبرده ای سربازان بدبخت را به جبهه میفرستادی مادران داغدار چشم بانتظار اما آنقدر شستشوی مغزی شده بودند که با قربانی خودرا ازیاد برده وبرای تو کف میزدند ، شاه ما یک ایالترا که میخواستند ببرند وضمیمه آذربایجان شوری بکنند از دست قوای دشمن بیرون آورد . با تمام کشورها روابط دوستانه داشت در کنار ما یهودیان ، ارمنیان که نیمشان خیانتکار ازآب درآمدند ووزنانشان همسر مردان توده ای شدند ، سیاه وسفید افغانی درکنار هم به مسالمت میزیستیم روابط فرهنگی داشتیم اقبال لاهوری به فارسی شعر میسرود ، خلیل الله خلیلی شاعر افغان به فارسی شعر میسرود وخوانندگانشا ن اشعار شاعران مارا ترانه کرده ومیخواندند ، حال سر الاغ کج شده بسوی صحرای عربستان وشاه جنایتکار است !!! واقعا دنیای مضحکی داریم وهمهرا هم تقصیر خداوند میدگذاریم بیچاره خداوند او مارا مانند یک کرم آفرید دیگر مارا تبدیل به اژذها نکرد این طبییعت خود ما بود یاژن ما بقول فرنگیهان که ناگهان سیر که شدیم دیگر نه پدر میشناسیم ونه مادر ، <ان قصه ایکه شهربانو درباره ماهیان در باهاما گفته بود یک دروغ محض بیش نیست ، آنها تنها موقعی که بچها بدیدارشان میرفتند ویا موقعی که خبرنگاران برای خوراک رادیو تلویزونها ومجلات به باهاما  میرفتند کنار هم می نشستند شاه اکراه داشت که حتی دست اورا بگیرد میترسید که کف دست او به زهر ی دیگر الوده باشد .قصه عشق او وطلا درست بود اورا از صمیم قلب دوست داشت بعد از ثریا عشق بزرگش او بود . اگر باید ماخدذ ومنابع را بیاورم به زود ی همه را  ردیف خواهم کرد ، زمانیکه آیت اله خمینی را دستگیر کردند باو گفتند اجازه دهید اورا بکشیم ، شاه گفت نه ! او آیت الله میباشد وگناه است اورا به تبعید بفرستید نمیدانست که همان او واردخواهد شد وولینعمت خودرا بیرون میکند وخود بر تخت الهی مینشیند وشاعرمزد بگیری که قبلا برای او اشعار ومدح میسرود ناگهان راهشرا کج میکند ومیسراید :
ای دست خدا که بت شکستی / بر مسند جد خود نشستی ؟ / 

نه کمتر کسی اینهارا میداند کسانی درخارج میبایست مردم را سرگم میکردند بعناوین مختلف تا برنخیزند  شهره بود گوگوش آمد کریم شیره ای آمد ورادیوها وتلویزونها شروع به نمای همان آشغالهای گذشته کردن مردان خوبمان نظیر پرویز صیا دکنار رفت وجایش را به دلقکهای دیگری داد مردم ایران هم بخواب خوش مستی فرو رفتند تا چشم باز کردند تیغ تیز خنجر خون آلودرا جلوی چشمان خود دیدند . دیگر دیرا ست حکومت این موجودات عنیف یکصد ساله است یعنی تا زمانیکه سر زمین ایران یک تپه خاک شود واثری از گذشته برجای نماند آنگاه مانند قوم بابل شهری دیگر بر روی تپه ها بنا میکنند ویا آنرا تکه تکه کرده نامهای جدیدی به هریک میدهند مانند مثلا سر زمین ماوراء اردن !!!وکاوشگران جدیدی به دنبال تاریخ گذشته میگردند مانند کلئوپاترا اورا ازخاک بیرون میکشند وباز درموزه خانم بی بی سکینه یا سایر موزه ها به " امانت" !!!! گذاشته خواهد شد / شهربانو مرتب درحال گردش است وهمان حرفهارا تکرار میکند تا دم آخر باید به وظیفه ایکه بر دوشش گذاشته اند عمل کند !.
پایان / شنبه 17 دسامبر 2016 میلادی //


زرشک پلو با مرغ

در دوسال بعد از انقلاب با فریب همسرم برای دادن آن وکالتنامه شوم  وآخرین دیدار با مادر به ایران رفتم ، دانشگاه شلوغ شده بود وباز مردم درصدد شورش بودند وفرودگاههارا نیز بسته بودند قطب زاده مرحوم رو یک صندلی جلوی در دانشگاه ایستاده بود وفریاد میزد » ملت من «  من خندیدم وگفتم :

آهای زرشک پلو با مرغ ، مردم انقلاب کردند که ملت تو بشوند خبر نداری که امت خواهند شد .
روز گذشته دریکی از این رسانه های خریداری شده دیدم شهر بانو  میگویند ارزو دارم که " ملت " من بدانند چقدر آنهارا دوست دارم !!! دوباره اوراهم به زرشک پلو با مرغ دعوت کردم .

چه کسی ملت توست؟ آنهاییکه درکنار خیابانها به گدایی وخود فروشی مشغولند ، یا کودکان کار ویا بچه هایی که درمدارس مدیران ومعلمان به آنها تجاوز میکنند؟!  ویا آن موطلاییهای شهر ما که دراطرافت گرد آمده وحسرت اینرا دارند که ترا روزی برتخت بنشانند ویا حزب سوسسیالیست فلان کشور ویا توده ایهای نمک خوردونمک دان شکسته یا هنرمندان موج نو ؟ ملت تو  کسی نیست تو خود یک فردی از این سر زمین حال اگر امپراطریس بی سرزمین مجلات ورسانه ها هستی بکسی مربوط نیست .

واما درباره شاه مرحوم شاهد چیزی بودم که تا امروز آنرا بیان نکرده ام .

همسر وبرادر همسر اول من یکی از سر دمداران وبزرگان وپایه گذاران حزب ( توده بودند) ! نامشان درهمه جا هست یکی را به حبس ابد ودیگری را به اعدام محکوم کردند ، هردو درزندان به درس خواندن خود ادامه داند یکی مهندس ذوب آهن بود ودیگری مهندسی داخلی ودکوراتور را میخواند ، هرد واز طر یق مکاتبه در دانشگاهی درامریکا نام نویسی کردند وبرادر  همسرم توانست رشته مهندسی ساختمانرا نیز باتمام رسانده ولیسانس خودرا بگیرد دراینزمان چند کتاب  هم ترجمه کردند وبیرون فرستادند همسر من آزاد شد به قید وشرطها  که داستان مفصلی دارد اما من دیگر نمیتوانستم شاهد حضور سربازان امنیتی اطراف خود وخانه ام باشم ، جدا شدم برادر همسرم از اعدام به حبس ابد محکوم شد نامه ای بحضور شاه فرستادیم تا شاید اورا نیز ببخشند شاه ما دستور داد : 
بجای آنکه آنهارا بکشید از شعور ومعلومات وتحصیلات آنها استفاده بفرمایید وحکم اعدام وحبس ابدرا پاره کرد ودستور داد  یک توبه نامه بویسند (که از نظر حزب بسیار توهین آمین وخیانت ) محسوب میشد وآنهارا آزاد کنید به آنها شغلی بدهید درخور معلومات وتحصیلاتشان حیف است که چنین آدمهایی را بکشتن بدهید . 

برادر همسر من بپاس این محبت شاهانه دریکی از دهکده های خراسان مدرسه ای بنام مادرش باز کرد یک مدرسه دولتی ویک کاپ طلا هم جایزه گرفت شغل بسیار حساس ومهمی نیز باو ارجاع شد ....باقی داستان بماند .

این یکی از انواع خاطره های آن روزها میباشد ، درمیهمانیهای خصوصی  حتی سوسن خواننده را نیز پذیرایی میکرد وباو سکه های طلا میداد ومیگفت بهتراست که خوانندگان ما کمی بفکر اندام خود باشند ، شاه باجی خانم معروف درمیهمانیها روی پاهایش مینشت ومیگفت هنوز تو این فلانی را داری ؟ طلاقش بده برایت یک زن خوشگل میگیرم ویا خودم همسرت میشوم واو از ته دل میخندید تا جاییکه اشکهایش سرازیر میشدند به فیلمهای فارسی و هنرپیشه های اصفهانی بخصوص وحدت سخت علاقمند بود بجای موریس بژار فرانسوی از ساز واوازهای ایرانی لذت میبرد واز فیلمهای ایرانی ...بقیه بماند .
بلی زرشک پلو با مرغ غذای بسیار لذیذی است .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /17/ دسامبر 2016 میلادی /

بخت برگشته

بی مزد بود ومنت هر خدمتی که کردم 
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت !
--------
محمد رضا شاه هم مانند من بخت برگشته وبد شانس بود هر خدمتی کرد به حساب دیگری تمام شد وفحاشی ها باو رسید ، تا جاییکه دختر من که تنها هفت سال داشته واز مملکت خارج شده ودیگر هیچگاه برنگشته زیر افکار کمونیستی همسرش شاه را بباد ناسزا میگیرد وفشار منهم بالا میرود .

من نمیدانم چرا دیگر دنیا اورا رها نمیکند ؟ رهایش کنید ، بد بود ، خوب بود جنایتکار بود دزد بود شما ها که بیگناهید ملاهای مفتخور وتوده ها که بی گناهند  ، مجاهدین که بی گناهند شاهان دیگر که بیگناهند ! تنها مواظب آن هستند که تاجهایشان از سرشان نیفتند وقرارداد ها را بموقع به انجام برسانند !!  تنها گنه کار  اصلی او بود وتا جهان گرد خود میچرخد ونصیب " ایلینها ویوفوها " شود هنوز مردم عامی وبدبخت به او بد میگویند وجشن های دوهزار وپانصد ساله را بزرگترین  جنایت قرن !! میشمارند ، خوب ناپلئون بوناپارته هم نه پدرش شاه بود ونه مادرش ملکه او هم شد امپراطور  هنوز هم عده زیادی طرفدار دارد وکسی جرئت نمیکند باو چیزی بگوید ، یاسر عرفات ترورویست میشود قهرمان .

از صدای ریزش شدید باران از خواب بیدار شدم وحال دراین فکرم دوباره کجارا میخواهد ویران سازد ؟ هنوز ویرانی های  قبلی  درست نشده اند وهنوز آثار وبقایای آنها باقی باغات مرکبات  زیتون واوا کادو که تنها محصول صارات این سرزمین وکشاورزان بود یکسره انابود شده اند  اما مطمئن هستم که تاکستانها در امانند !
بد بختی بد جوری باین  سر زمین روی آورده  با نزول وپایین افتادن قیمت "یورو" حسابی وضعشان بهم میخورد ،   صادرات این ملت همین محصولات کشاورزی است صنعتی که ندارند تا صادر کنند تنها رقص وآاز وروغن زیتون است !

زمانیکه مینویسم دستهایی درکار سرنوشتها مشغولند حرف مرا باور کنید سیمرغ بالش شکست وجهان شد عرصه بال گشودن مگس  امروز کسی زندکی ( سی سی) ملکه ناز نازی اتریش را نخوانده اما فیلمهایش مرتب روی پرده سینما باچهره معصومانه رومی شناید ر ببازار میاید اما کسی نمیداند که او درمکزیک چه جنایتها کرد وبا چند مرد خوابید ؛ نه کسی نیمداند چون نمیگذارند  چهره معصوم او خدشه دارشود .
لویی چهاردم وماری آنتوانت شاید احمق ترین پادشاهان روی زمین بودند اما انقلابیون سر آنهارا به دست گیوتین دادند تا مردم را خوشحال کنند زمانی طول نکشیدکه یک سر بازاز یک جزیره درمیان دریای مدیترانه  باخود گفت "
تاج لویی روی زمین بی صاحب افتاده باید خم شد وآنرا برداشت وبر سر گذاشت . اما هیچکس با چشم حقارت به آنها نمینگرد .

بیچاره محمد رضا شاه ، او هم مانند من بدشانس وبد اقبال بود مرتب فحش وبد نونفرین نثارش میکردند انهم مردمانی که از پول نفتی که  او ببازرهای جهان فروخته بود صاحب کیا وبیا شده بودند وحال دست اورا گاز میگرفتند وتازه پس از سی واندی سال نسل جدید برای روحش دعا میفرستد بیفایده  است ، میشود همان مرده پرستی .اوهم مانند من در موقعیت جغرافیایی بدی رشد کرد با افکار بلند پروازانه  ، نه برای خود ، بلکه برای سرزمینش .

بلی او هم مانند من دستش بی نمک بود وبازی را نیز نمیدانست به چند مهره تخته نرد دل خوش کرده بود وچند ورق پلاستیکی بعد هم سرش به بیماریش گرم شد دیگر سر رشته از دستش بیرون شد وافعی بزرگ نشست روی گنج با بچه مارهای که بعدها اژدها شدند .
درآن زمانها که ماهم تازه بنوا رسیده وکیا وبیایی داشتیم !!! وهمسر شهرستانیم درصف بورده پوژواها گام برمیاشت هرشب  وروز ما میهمان داشتیم من بیچاره فرصت نداشتم سرم را بخارانم غذاها آماد میشد میز چیده میشد من خسته روی یک صندلی میافتدم تا سیگاری بکشم اولین میهمان که وارد میشد او فورا زیر سیگاریها را  میچید روی میزها ویکی هم جلوی من میگذاشت ومیگفت تو بنشین ، من پذیرایی میکنم نتیجه این شدکه همه میگفتند :
خدا شانس بدهد خانم روی مبل مینشیند پاهایش را روهم میاندازد بیچاره مرد همه کارهارا او کرده است کسی نیمگفت این آبگوشت این پلو مرغ این کوفته ها این ژیگو  این ته چین اینهارا چه کسی پخته است ؟  اینهمه مربا ها وترشی های خوشمزه از کجا رسیده ؟ خوب فاطمه خدمتکار که این دستش باو دستش میگفت برو کنار وبقیه کارها هم بعهده آقا بود من میرفتم به اطاقم ومیگذاشتم خوش باشند وخوب عقدهایشانرا خالی کنند  چون میل نداشتم خودم را به نمایش بگذارم هنوز هم میل ندارم . درجایی باید خودت را نشان بدهی که انسانهای والایی نشسته باشند وشعور بالای دارند میان عده ای احمق وبیسواد که تنها شعورشان از راه گوش میباشد چگونه میتوان خودنمایی کرد ؟ چشمانشان کور بود اما گوشهایشان تیز ، قد وبالای آقا هم بچشم میخورد وآلات وتناسلی اش نیز درشلوارهای تنگ به نمایش گذاشته میشد بنا براین من درآن صحنه نمایش جایی نداشتم .

هیچکس در موردردهای درونی واحساس قلبی محمد رضا شاه چیزی نمیدانست ، لباسهای رنگ وارنگ وپوستیژها و نگین های سبز وسفید وقرمز ونمایشگاهها ، کانونها ، انجمنها همه نشان این بود که بلی ، طرف بیعرضه است واین " بانو" است که همه سررشته کارهارا دردست دارد  ، لکن  بودجه ازکجا تامین میشد ؟ چه کسی بر سر قیمت نفت چانه میزد ؟ وچه کسی سر انجام موردتهمت وافترا قرار گرفت ؟ 
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانکه توست 
عرض  خود میبری وزحمت ما میداری

شب کم کم دارد به صبح نزدیک میشود چشمان من لبریز از خوابند ، ودراین فکرم که سرنوشت را چه کسی تقسیم کرد ، دو آنسانرا به تیغی دوسر تبدیل ساخت  بیکی رهایی  داد وآن دگری را ؟ 
او؟  در طلسم است .پابان
ثریاایرانمنش / "ب پرچین "
17/12/2016 میلادی /.
اسپانیا .