دوشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۵

بد بختیها

قرار نبود بنویسم ، قرار بود چند روزی بخودم تعطیلی بدهم به اعصابم به معزم ، اما تلفن دوستی  دوباره مرا ودار کرد بنویسم ! از چی بنویسم ؟ ...

امروز صبح با گریه از خواب چشمانم را باز کردم ، چرا گریه میکردم ؟ خواب بدی نبود ، به همراه خانم دکتر !!! که دیگر نمیشود اورا با هیج سنگی وهیچ ترازویی وزن کرد ، داشتم خرید میکردم او هزار پوند داد وسینه مرغ خرید ! هزار پوند سینه مرغ ؟! 

از تختخواب بلند شدم چشمانم غرق اشک بودند صفحه اخباررا گشود م پس از همان خبرهای همیشگی چشمم به خبری افتا د که ( جنوب کرمان در آتش بدبختی میسوزد کسی بفریادآنها نمیرسد ) یک حوضچه کوچک تمام منبع آب آنها بود وتوالتشان درمیان سنگلاخها و خاک را خمیر میکردند با عدس وکمی آرد میخورند عده ای کور شده بودند ، عده ای از فرط نداشتن پول در بیماریها مرده بودن  بیشتر آنها دندانهایشت ریهته بود  بهداشت نداشتند  تا نزدیکترین بهداری کیلومترها فاصله بود تنها یک قبرستان وبا زده بود یک دهکده در جنوبی ترین شهر گویا کلمه ( بدبختی) با این سر زمین ومردمانش عجین شده البته غیرازآقایانی که تنها نان آنهارا نیز به یغما میبرند در لباس شیخ یا ملا ویا ارباب ویا پیر طریقت !!!  گریه را سردادام چگونه باید باین  مردم کمک کرد ؟ آهای آقایانی که ویلایهای شما در جنوب وشمال طعنه به کاخ ورسای میزند شما میروید وآین کاخها میمانند وکرکسها درآن لانه میکنند . وشما شهر بانوی مهربان که میدل دارید » ملت شما« بدانند چقدر شما آنهارا دوست میدارید با یک هلیکوپتر مقدداری از آن لباسهای کهنه  وغذاهای پس مانده تانرا براین این هموطنان نیز بفرستید شما میتوانید من نمیتواتم  نه قدرت جسمیم اجازه میدهد  که با سگهای هار دربیفتم ونه قدرت مالی شمارا دارم ، آنها نیز هموطن شما هستند حال ترک نیستند ، شمالی هم نیستند اما درجنوب در کنار شهر شیراز دارند از گرسنگی مانند کرم درخاک میلولند ومیمیرند آن دختران وپسران جوانی که هنوز نمیدانند آسمان رنگ دیگری هم دارد .آسمان آنها همیشه کدر وگرفته وخاک آلوده بود است .

آهای اهالی ملت شریف ایران  نگاهی به پشت سر بیاندازید تنها دردهای خودتانرا بزرگ نکنید بروید باین بیچارکان غذا برسانیدآب برسانید ، شما که دل درتان تا عرش کبریا میرود کمی به عقب نگاه کنید .
مانند هنرروز زیر دوش آب اشکهایم فرو میریختند ، لباس پوشیدم بیرون بروم کجا بروم ؟ با چه کسی بگویم که در خاک من ودر سر زمین من   هموطن من بجای نان خاک میخورد با کرم .
کرمان دررژیم گذشته هم غریب افتاده بودن آنقدر مردمانش نجیب بودند که نان خودرا به دیگران میدادند وخود گرسنه میخوابیدند وخوشحال بودن که گرسنه ای راسیر کرده اند .

آیا کسی صدای مر از این گوشه اطاق میشنود؟ آیا خدا یی هست اگر هست باید باین ظلم پایان بدهد آقای خامنه ا ی جزو دومین ثرومند ترین مرد  دنیا قرار دارند آیا میدانند در جنوب هم استاتی هست بنام کرمان ؟  یا تنها خراسان وزادگاه خودشانرا میشناسند ویک گرگ هار وآدمخواررا نیز آنجا بسته اند !وایا میدانند در کرما ن دهاتیهایی هستند که گرسنه اندوغذا برایشان رویاست ؟ گمان نکنم ایشان از روی صندلی رهبری خود محال است تکان بخورندتنها به هنگام قضای حاجت به توالت لوکس طلایی خود می روند شاید هم پیروان ایشان دهان باز کنند وفضولاترا بعنوات تبرک قورت بدهند ! کسی چه میداند . 
اندوه تو شد وارد کاشانه ام امشب 
میهمان عزیز آمده درخانه ام امشب 
از من بگرزید که می خورده ام امروز 
با من منشینید که دیوانه ام امشب 

آشپزخانه بهم ریخته ، ظوف ناشسته ، من خسته وگریان بامید آنکه کسی این مطلب را بخواند وبسوی آن مردم محنت زده برود آنها هموطنان منند همشهریان منند هرچند منهم مانند آنها بدبختم بدبختی با خاک کرمان گل شده ومارا ساخته  حرفی دیگری ندادرم بزنم .
پایان 
ثریا ایرانمنش ." لب پرچین " 
19/12/ 2016 میلادی  برابر با 29 آذرماه 1395/
اسپانیا .