شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۵

اطلاییه بسیار مهم

آهای ملت همیشه در صحنه ، آهای اقایان تلویرونچیها که یک ساعت مینشیند وقصه حسین کرد را برای مردم میخوانید ، آهای هنر مندان روی صحنه وزیر صحنه ، آهای شاعران متعهد وغیر متعهد ، آهای ملت خاموش وسر خورده وبدبخت ایران ، 
سر زمین ایران دارد تجریه میشود ، روسیه سهم خودرا گرفت 
انگلیس سهم خودرا سالهاست که گرفته 
اعراب  سهم خودرا گرفته وتشنه بقیه نشسته  
ایران دارد  تجزیه میشود ، یک پاکستان  دیگر ؛ یک بنگلادش دیگر ، یک افغانستان دیگر  ، بیدار شوید ، آهای آقایان مصدقی ها  بس کنید ، آهای اسلام پرستان دروغین بس کنید ، ایران مادر شمارا را دارند تکه تکه میکنند وشما هنوز مشغول فحاشی به یکدیگرید ، هنوز  دارید مردم را پی نخود سیاه میفرستید ، وشما فاحشه های خود فروش دکان تانرا ببندید ، ایران دارد ویران میشود .
وشما جناب شاهزاده رضا خان پهلوی ، تکلیف خودرا با مردم ایران و خودتان روشن کنید .

مردکی قلند وروی صندلی دسته طلایی نشسته وبه اعتراضات مجلس که چرا هواپیماهای ، جنگی پایگاه شا هرخی   همدان را در اختیار خود گرفته اند ؟ میگوید : بکسی مربو.ط نیست !!! البته او ایرانی نیست جد وآبادش را خر ...گ  واعراب گ....ده است برا ی او ایران مهم نیست او سهم خودرا گرفته  ودر کسوت ریاست قوای ارتش گفته بفرمایید که خانه خانه شماست . 
تا کی میخواهید خودرا بخواب بزنید ، بانوان ایرانی با بینی های عمل کرده لبان باد کرده موهای رنگ کرده در انتظار کدام ویترین ایستاده اید ، خانه تان ویران شد ،  شما زنان چارقد بسر در زیر جرگه آن خانم رییس هنوز درانتظار معجزه تفنگ به دست ایستاده اید وشما هواداران  این وطن فروشان ، تا کی میخواهید خود ومردمرا آواره دشتها وکوهها وبیابانها بکنید  ، مهم این است که جیره به موقع میرسد . ملتی خود فروش تر از شما درتمام دنیا نمونه است .
در سالهای قبل از جنگ کنسول شوروی در ایران فرمود که :
ایرانیانرا میشود خرید ، اما همیشه همان کاری را که دلشان میخواهد انجام میدهند ، بلی به راحتی میتوان شما را خرید باندازه یک زن هرجایی در کوچه ها . با تمام دردها و با تمام رنجها وبا تمام گریه هایم امیدمرا از شما بریده ام مگر مردی از غیب بیرون آید . 
شنبه / ثریا ایرانمنش / اسپانیا /.

باد . برف ومه

این نوشته ها ویا خوراکی که هرروزما باین دستگاه میدهیم ، به کجا میروند ؟ مهم نیست از نظر من مهم نیست برای من جایی است که خودمرا خالی میکنم ، نه بیشتر اطلاعات باندازه کافی در دسترس عموم هست ، احتیاجی نیست من مخبر وویا آورنده خبر باشم !  درجایی خواندم که عده ای پس از فرو پاشی شوروی ، آن روزهارا ، روزهای های طلایی مینامیدند ! حق  هم داشتند ، پا پا استالین بود ، پاپا پرژنف بود بعد آن نا پدری آمد وهمهرا به دستور جناب ریگان بهم ریخت همه بی پدر شدند ،  حال دنیا تنها دوقسمت شده است ، در جایی دیگردر خبرها دیدیم یک طالبی کیلویی هشت هزار دلار است !!! آیا این طالبی با آب طلا ونقره آبیاری ورشد کرده ویک شیشه آب مخلوط با طلا ده هزار دولار ، حنای زیادی را به کجا میمالند ؟  بلی مشتی نو کیسه ، تازه به نوا رسیده با کمک کارخانجات تولیدی وآشغال سازی ، مقدار زیادی  آشغال با کمک زنان ومردان مکش مرگ ما ، برای هوس رانی طبقات آون... بالا !!!!  با این آب واین طالبی  بعله.... ، طبقه متوسط خطرناک است ، هر چه ایده لوژی وانقلاب است در دست همین طبقه متوسط که یا کار مند هستند  ، یا معلم ویا مهندس ویا دکتر ، ویا هنر مند ونویسنده ،  ، البته دکترهای با وجدان نه بی وجدان ، جالب تراز همه اینکه روسیه ناوهای جنگی خودرا از روی ایستگاه " نوژه " درهمدان بسوی روسیه پرتاب  کرده است !!! حضرت والاگهر تیمسار سردار فلان  بهمان فرموده اند بکسی مربوط نیست ختی به مجلس ! باین  میگویند کشور ملوک الطوایفی وهردم بیلی، اگر جوانان معنی آنرا نمیدانند  کشوری که هراستان و  رهبرش کار خودش را میکند وبکسی هم مربوط نیست دولت مرکز ی هنم فعلا درگیر تاب موی یارا ست .
بگذریم ، هوای خانه درحال حاضر 39 درجه سانتیگراد ودر بیرون 43 درجه ! میباشد ،  درچنین هوایی معلوم است که من بسرم زده ومینویسم که "

تنها ، این قلب من است  که عشق هنوز درآن پا برجاست !
در پرتو جوانی روحم ،  میطپد  واز زیر هزاران تکه برف ویخ ومه وآتش  بیرون جسته وبرق میزند ، آتشفشانی  فوران میکند  که هیچ قدرتی نمیتواند آنرا خاموش نماید ، مگر مرگ .
 اه ، آیا تو رنگ آنرا میتوانی  بر دیوار پر شکوه این دل ویا این قله ببینی؟ 
اگر یکبار دیگر بسویم برگردی ، ترا درمیان آن آتشفشان ذوب خواهم کرد .

تابستان دیگر نفس آخر خودرا میکشد ودوباره خزان میرسد ، با چه بال وپری ، وچه شیطنتهایی ، آنگاه احساسات من دوباره رشد میکنند ، مانند نهالی که در زمین کاشته وحال بارور میشود ، باد خزان بر پیکرم میوزد ، وباو مینویسم :
اگر تو چند گام بجلو بیایی ، ومن بایستم ، شاید درخزان بهم برسیم ، نه درزمستانی یخ بسته .

آه اگر این احساس نبود انسان چه وضعیت وحشتناکی داشت ، چه شگف انگیر میشد ، تماشایی میشد ، کار میلیونرها چیست ؟ خرید میکنند میریزند درون سطل زباله ، حوصله شان سر میرود ، دمی بخمره بزنیم وعلفی بکشیم وگردی به به بینی بفرستیم ومانند یک جسد روی تختخواب خود ویا دیگری را زیر ورو کنیم ، همین ، نه بیشتر ، چیزی ندارند ، ، نه هچ چیز ندارند . یک انسان خود بین و خود خواه هیچگاه نمیتواند کاملا به فرهنگ بیاندیشد  وحیا ونفس خودرا بکلی از در بیرون میفرستد.
طبقه فقیر باید بماند برای بردگی وگوشت جلوی توپها ، اما طبقه متوسط خطرناک است باید از بین برود ، آخر کلام.
ثریا / اسپانیا  بعد از ظهر یک روز داغ تابستانی 
20/8/2016 میلادی برابر با 30 امرداد ماه 1395 /خورشیدی



کلوریا

 روز های شنبه ویکشنبه ساعت هشت صبح بعد ذوق داریم که تلویزیون  ارکستر مجلسی اش را کوک کرده و برنامه دارد ، اما مدتی است که مبینم قدم جلو نمیگذارد ، هما ن( گلوریا پادر ، گلوریا ایخو ، گلوریا اسپریتو سنتو ) مارا برکت بده نامت مبارک با ای شاه شاهان ، که هم اکنون در کنار راست  پدرت درآسمانهانشسته ای !!
نه ، دیگر از هیچ مقوله ای گفتگو نمیشود ، دیگر راپسود یها گم شدند ، دیگر گفتگوی سازهابا با هم گم شدند ، عده ای مجسمه سیاه پوشیده با دهانهای کج و معوج حدود پنجاه نفر یکصدا فریاد برمیدارند " گلوریا ، گلوریا "  کدام پیرزوی ؟  پیروزی اوباش بر مردم ؟ پیرزوی آدمکشان ودزدان بر تمام سر زمین ؟ پیرزوی میلونرها که حتی برنامه هایشانرا هم در کانالهای به تمایش میگذارند که دل مارا بسوزانند؟ گلوریا .
گاز کولر من تمام شده وتنها پنکه اش کار میکند ودر این گرمای  39 درجه اتطاق نمیتوانم چیزی بنویشم درحالیکه عرق همه جای پیکرم را خیس کرده است . گلوریا ، گلوریا ، 
شنبه 20 آگوست 2016 میلادی  ثریا / اسپانیا /؟

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۵

برای گریه کردن

کنار درختان بلند گل ماگنولیا نشسته بودیم ،  در اطرافمان بوته های گل سرخ  با رنگهای گوناگون ، چمن سبز زیر پاهایمان  ، باغچه تازه آب خورده وبخار آب از روی زمین بلند میشد ، به اواز " پری کومو" گوش میدادیم ، رعشه ای دلپذیر بر تنم افتاد ، آه چه زیبا میخواند ( خیلی ترا دوست میدارم ) چشمانم را بستم ، خودرا دریک خانه بزرگ سپید با پنجره های باز میان چمن های سر سبز  درحالیکه بچه های همسایه با تو پ بازی میکردند وخانم همسایه درسبدش برایمان کیک تازه آورده بود ، ( غمگین مباش ، زندگی درحال گذر است ) صدایش تا اعماق جانم میدوید مانند یک شراب مرا مست میکرد ، از کوچه صدای هیاهو بلند شد همسایه دست راستی  روضه خوانی داشت وهمسایه دست چی برای پسرش جشن تولد گرفته بود ، ، هوا دم کرده بود بهتر است به اطاق برگردم ، ایکاش میشد به آن سرز مین سفر میکردم و.....
سفر کردم ، نه از آن خانه های سپید خبری بود نه از تاب بازی بچه ها ونه خانم همسایه با سبدی کیک تازه از فر دراورده اش به دیدارم آمد نگاهها خشمگین بودند ، زمزمه ها بلند شده بود ، حالا اینها با پولهای دزدیشان بخانه ما  به شهر ما به کشور ما ریختند ، نه این سر زمین رویاها نیست ، برگردم ، شهر را دود قرا گرفته بود ، هوا خاک آلود بود ، میروم به سر زمین دیگری درآن سرزمین که خیابانها خلوت است ومردان .وزنان با بارانیهای یک شکل با چتر های شیک  درخیابان بهم سلام میگویند وکلاهشانرا به احترام بر میدارند  وما با رولزرویس حرکت خواهیم کرد !  نه !میبایست چند صد پله را طی کنیم تا انتها یک زیر زمین و یک تابوت لق لقی مارا باینسو وآنسو بکشد ، هوا تاریک ، مه آلود غم گرفته ودر فروشگاهها برایمان روی دیوار تواالتها  یک آگهی گذاشنته بودند :
عرب کثیف ، ایرانی کثیف ، پولهایت بردار وبرگرد به سر زمین خودت !!! راننده تاکسی برویمان آب دهان میانداخت ، دوران کالاهان بود ، هنوز ما ویزا لازم نداشتیم ، خوب به شهرستانی کوچ میکنیم که کنار دریا ست یک شهرستان شمال شرقی ، آنجا شاید کمتر بما توهین کنند !!  لانه ای پیدا کردیم ودر آن سکنی گزیدیم ، روی دیوارها شعار نوشته شده بود " نرگ بر شاه خائن ، زنده باد خمینی !!! ایستادم ، یعنی چی ، خمینی کیست ! پیرزنی با ساک دستی اش رو بمن کرد وگفت :
اگر در سر زمین خودت مشگل داری شهر مارا کثیف مکن ! اوف در اتوبوس کسی کنار من نمینشست ، راننده با نفرت دستش را روی داشبرد میکوبید تا من پول خوردمرا درون قوی او بیاندازم وحتما کلمه " پلیز" را بکار ببرم ، در کوچه پسرها با دوچرها هایشان مستقیم به دخترانم حمله میکردند ، پنجره هارا بستم ، پرده هارا کشیدم ، ترانه ای را گذاشتم ، اما به دلم ننشت ، ترانه قصه دوماهی ، نه ، هجرت ، نه ! هوای یار ، نه مستی ، نه ! آواز دشتی ، ساز در مایه اصفهان ، نه !!! 
" دلم تنگه ، برای گریه کردن ، کجاست مادر ، کجاست گهواره من ؟ 
همان گهواره حقیقی وراست ، همانجایی که شاهزاده قصه دختر فقیر میخواست 
دلم تنکه برای گریه کردن
شهر مارا  نخواست اما امروز هجوم همان ( کثیفها) را با رغبت پذیرا شده اند وما باینسو آمدیم ، آهان ، اینجا مرا بیاد کجا میاندازد ؟> نمیدانم !  آه ، این کوچه چقدر شبیه .. کدام کوچه است ؟ نمیدانم ، حل شدم ، ذوب شدم ،  هویتمرا از دست دادم ، وایمانم را به انسانها ،دوباره به آواز ( پری کومو) گوش دادم ، نه ! چیزی در دلم تکان نخورد ، دیگر حسرتی ندارم ودیگر میلی ندارم در آن خانه ها با پنجره های سپید بنشینم زیر نور آفتا ب وفرانک سینتاترا بخواند ( امروز روز زیبایی است ) وخانم امریکایی ، انگلیسی ، فرانسوی ، با پیش بند سفیدش ولبخند مهربانش در آشپزخانه کیکی بپزد ، نه ، دیگر از این خبرها درهیچ کجای دنیا نیست . پنجره ها هم با آهن ودوربین وزنگ خطر مجهرند ، وبچه ها درخانه پای دستگاههای مجهر نشسته اند وبازی میکنند .مادرشان خسته وپدرشان با تنگی لبریز از آبجو وسیگار فضای خانه را بد بو میکنند . یا درپارتیهای شبانه با شامپاین صورتی در أآغوش یکدیگرند .
دلم تنگه ، برای گریه کردن ، کجاست مادر ، کجاست گهواره من ؟
ثریا / اسپانیا / غروب پنچشنبه 18 آگوست 2016 میلادی /.

لحظه میعاد

آفتاب داغ  در ساحل میتابد ، 
در خلوت اطاق بجز من کسی نیست
 قلب داغ دیوار میطپد ، ومن در پندار شب نشسته ام 
 شب، که لحظه میعاد من است ،

اورا در خیال میبینم  که درروشنایی ما ه ایستاده 
صورت ندارد ، نقابی از گرد سفید برچهره اش نشسته 
 اطرافش تاریک است ، او به ظلمت فرو رفته
خنده  بر لبهایم  میماسد ، دربیم وامیدم 
فریاد درگلویم میشکند ، 
اورا بکجا برده اند؟ 

نور باریکی از شکاف پنجره با فشار وارد میشود 
من در انتظار آن میهمان شبانه ام 
طاقت برگشتن را ندارم 
تنها دو دست استخوانی بسویم دراز میشوند 
ازیک پشت خمیده 
این روح ناشناس را نمیشناسم 

آن دستی که هرشب بر شانه ام مینشت 
دیگر گم شده وآنکه هرشب پتویم را 
روی شانه هایم میانداخت دیگر نیست 

 اورا بکجا برده اند ؟
روحی مانند شمایل یک قدیس 
درتاریک  وروشن صبح ؛ بدون صورت 
بدون هویست 
با لبانی بسته 
تار سکوت مرا شکست  ، بیصدا 
قلبم درون سینه ام افتاد ، 
اورا بکجا برده اند؟ 
پنجشنبه / 18 آگوست 2016 میلادی 
ثریا / اسپانیا /.

ویرگول

در پبچ و خم صفحه گمنامی
صد پنجره باز است 
اما ، مانده فراموش ، 
مات وخاموش ، که گوینده راز است 
--------
این گفته های  این نوشته ها ، این رشته ها ، آیا در سیستم جنایتکاری که برجهان ما پهن شده به راستی اثر گذار است ؟ نویسنده میل دارد که این نوشته ها تاثیر گذار باشد  ، از جهانی میگوید که خود درآن زیسته ، درحالیکه جهان دگر گون شده است امروز یک دختر نه ساله مادر میشود وصاحب فرزند !!!  که خود هنوز دلش برای عروسکهایش تنگ میشود ، دیگری سر عروسکش را با کارد میبرد ، چون پدرش سر انسانهارا بدانگونه بریده که خدای اورا قبول نداشته اند ، بت پرستان وجاهلان بی مغز وبی شعور وبی احساس ، نه خیلی اساسی وعمیق ننویس ، کمی وا بده ،  آن سطح عالی شعوررا پایین بفرست ، فاحشه باش مانند مردان فاحشه امروز که بر رسانه ها حاکمند ، همه جا پیدایشان میشود ، همهرا به زیر میکشند تا هم سطح خودشان نمایند ، نامشان روزنامه نگار وشاعر است !!  نشوشته های تو چندا تاثیر گذار نیستند ، برای مردمی که چنان شیفه دهان گشاد وگفتار ضد ونقیق واز صحرای کربلا گریز به کاخ سفید میزند ، آنچنان تاثیر نمیگذارد ، تو هنوز در قفسه خود با مردان وزنان گذشته روی رف نشسته ای بی آنکه خاک زمانرا از روی پیکرت بزدایی ، هنوز در اندیشه های " مراد خود ،  گوته " غوطه وری درحالیکه باید بروی ودر کلاس درس ملای دهکده بنشینی وکلام را یاد بگیری ، نه طالب شهرتی ونه حس جاه طبی داری ، عقیده وایده ورازهایت را برملا میسازی آنهارا به دست باد میدهی ،  تو باید با مفهوم مادی امروز همراه باشی ،  بدون هیچ امیدی ، 
خوب ، برویم سر اصل مطلب ، دیروز روی پله های زمان نشسته بودم ، روی صفحهات تابلت ولپ تابم گوگل بمن تبریک گفته بود وبرایم شمع وکیک وشکلات وکادو چیده بود ، صبح زود بود که چشمم باین صفحه افتاد ( آه مرسی گوگل)  سپس سیل پیغامهای واتس اپی! وسر انجام ناهار کنسل شد چون درد داشتم ونمیتوانستم بروم میز ی را که رزرو کرده بودند کنسل کردند وهمه باینجا آمدند با کادو ها وکیکیهای که درخانه درست کرده بودند وکارتهای تولدی که نوه ها با دستهای کوچکشان آنها را نقاشی کرده بودند ، حتی قدرت نداشتم که گریه کنم ویا بخندم قرصها حسابی بیحالم کرده بودند ، روز خوبی را گذراندم هرچند درد داشتم . دوستانم از لندن تلفن کردند ، دوست نازنینی که درطی چهل سال هیچگاه روز تولد مرا از یاد نبرده و با مبارزه بی امانش با بیماری سرطان باز مرا فراموش نکرده بود !/
به درستی نمیدانم ساعت چند است ؟! شب گذشته بهتر از چند شب پیش خوابیدم تنها پشه ها کمی آزارم دادند وگرمای طاقت فرسا حال باید به جنبه های مثب زندگی بیاندیشم ، به چیزهای خوبی که درکنار آتش جهنم به دستم میرسد مانند یک لیوان آب خنک با یخ ، تشنگی درونیمرا را رفع میکند ، در اینجا خلوص وپاکی آدمهارا بهتر میبینم ونا مردمیها را نیز درکنارشان مشاهاده میکنم .
من راه خودمرا میروم همان خط صاف ومستقیم بی هیچ نشستی در کنار هیچ علفزاری  ،جوی باریکی نیستم ، رودخانه ام میغرم ومیروم وآنچه که بنظرم زشت ونفرت انگیر باشد  آنرا دور میاندازم ویا رسوا میکنم ، روز گذشته عروسم مرا بغل گرفت وبوسید وگفت :
مرسی من بهترین شوهر دنیارا دارم وباید از تو  تشکر کنم وسعادتمند م که  بهترین مادر شوهر دنیارا دارم ووسرش را روی شانه ام گذاشت وگریست ، اورا بوسیدم وگفتم منهم بسیار خوشحالم که بهترین وزیباترین عروس دنیارا دارم /

 سردار علیرضا خان نوری زاده بعنوان کمک به یک بیمار سرطانی که از دوستان خوب وروزنامه نگاران قدیم بوده پول کلانی از جناب خیامی میگیرد وبه جیب مبارکش سرازیر میکند درحالیکه آن مرد بیچاره درایران درفقر وبدبختی وبیماری سرطان دست بگریبان بوده وسرانجام  میمیرد ، شما نام این کاررا چه میگذارید ؟ او یک فاحشه است برایش فرق نمیکند عرب باشد ، ملا باشد ، انگلیسی باشد ، امریکایی باشد بغل همه میخوابد واگر کمی جوانتر بود حتما توی بوی خوبی هم میشد وبغل بانوان ثروتمند هم میخوابید وچه بسا که نخوابیده است   شیخ علیرضا نوری زا ده ، آخوند زاده  به اصل خود گراییده با کت شلوار آرمانی خودش دزد پدرش دزد پسرش هم دزد .حال مردم ایران بخصوص زنان هرروز با دهان باز که آب از چک وچانه شان راه افتاده بنشینند وبه چرندیات او گوش فرار دهند که ماهرانه از این شاخ به آن شاخ میپرد ، وبرای حفظ آبروی رفته وحرمت خود به بانو فرح دیبا ملکه سابق هم رحم نکرده است .این دنیای ماست ، عزیزم بکش وبروجلو ، سرانجام بکجا میرسی ؟ بجایی که دوست وهمکارت  رسید ، دراسید بیمارستان  دولتی ذوب میشوی بی هیچ نامی ویا  نشانی .ث
اصل بد نیکو نگردد  ، آنکه بنیادش بد است 
تربیت نا اهل را چون گردگان برگنبد است 
پایان / ثریا / اسپانیا / 
18/8/2016 میلادی /.