پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۵

ویرگول

در پبچ و خم صفحه گمنامی
صد پنجره باز است 
اما ، مانده فراموش ، 
مات وخاموش ، که گوینده راز است 
--------
این گفته های  این نوشته ها ، این رشته ها ، آیا در سیستم جنایتکاری که برجهان ما پهن شده به راستی اثر گذار است ؟ نویسنده میل دارد که این نوشته ها تاثیر گذار باشد  ، از جهانی میگوید که خود درآن زیسته ، درحالیکه جهان دگر گون شده است امروز یک دختر نه ساله مادر میشود وصاحب فرزند !!!  که خود هنوز دلش برای عروسکهایش تنگ میشود ، دیگری سر عروسکش را با کارد میبرد ، چون پدرش سر انسانهارا بدانگونه بریده که خدای اورا قبول نداشته اند ، بت پرستان وجاهلان بی مغز وبی شعور وبی احساس ، نه خیلی اساسی وعمیق ننویس ، کمی وا بده ،  آن سطح عالی شعوررا پایین بفرست ، فاحشه باش مانند مردان فاحشه امروز که بر رسانه ها حاکمند ، همه جا پیدایشان میشود ، همهرا به زیر میکشند تا هم سطح خودشان نمایند ، نامشان روزنامه نگار وشاعر است !!  نشوشته های تو چندا تاثیر گذار نیستند ، برای مردمی که چنان شیفه دهان گشاد وگفتار ضد ونقیق واز صحرای کربلا گریز به کاخ سفید میزند ، آنچنان تاثیر نمیگذارد ، تو هنوز در قفسه خود با مردان وزنان گذشته روی رف نشسته ای بی آنکه خاک زمانرا از روی پیکرت بزدایی ، هنوز در اندیشه های " مراد خود ،  گوته " غوطه وری درحالیکه باید بروی ودر کلاس درس ملای دهکده بنشینی وکلام را یاد بگیری ، نه طالب شهرتی ونه حس جاه طبی داری ، عقیده وایده ورازهایت را برملا میسازی آنهارا به دست باد میدهی ،  تو باید با مفهوم مادی امروز همراه باشی ،  بدون هیچ امیدی ، 
خوب ، برویم سر اصل مطلب ، دیروز روی پله های زمان نشسته بودم ، روی صفحهات تابلت ولپ تابم گوگل بمن تبریک گفته بود وبرایم شمع وکیک وشکلات وکادو چیده بود ، صبح زود بود که چشمم باین صفحه افتاد ( آه مرسی گوگل)  سپس سیل پیغامهای واتس اپی! وسر انجام ناهار کنسل شد چون درد داشتم ونمیتوانستم بروم میز ی را که رزرو کرده بودند کنسل کردند وهمه باینجا آمدند با کادو ها وکیکیهای که درخانه درست کرده بودند وکارتهای تولدی که نوه ها با دستهای کوچکشان آنها را نقاشی کرده بودند ، حتی قدرت نداشتم که گریه کنم ویا بخندم قرصها حسابی بیحالم کرده بودند ، روز خوبی را گذراندم هرچند درد داشتم . دوستانم از لندن تلفن کردند ، دوست نازنینی که درطی چهل سال هیچگاه روز تولد مرا از یاد نبرده و با مبارزه بی امانش با بیماری سرطان باز مرا فراموش نکرده بود !/
به درستی نمیدانم ساعت چند است ؟! شب گذشته بهتر از چند شب پیش خوابیدم تنها پشه ها کمی آزارم دادند وگرمای طاقت فرسا حال باید به جنبه های مثب زندگی بیاندیشم ، به چیزهای خوبی که درکنار آتش جهنم به دستم میرسد مانند یک لیوان آب خنک با یخ ، تشنگی درونیمرا را رفع میکند ، در اینجا خلوص وپاکی آدمهارا بهتر میبینم ونا مردمیها را نیز درکنارشان مشاهاده میکنم .
من راه خودمرا میروم همان خط صاف ومستقیم بی هیچ نشستی در کنار هیچ علفزاری  ،جوی باریکی نیستم ، رودخانه ام میغرم ومیروم وآنچه که بنظرم زشت ونفرت انگیر باشد  آنرا دور میاندازم ویا رسوا میکنم ، روز گذشته عروسم مرا بغل گرفت وبوسید وگفت :
مرسی من بهترین شوهر دنیارا دارم وباید از تو  تشکر کنم وسعادتمند م که  بهترین مادر شوهر دنیارا دارم ووسرش را روی شانه ام گذاشت وگریست ، اورا بوسیدم وگفتم منهم بسیار خوشحالم که بهترین وزیباترین عروس دنیارا دارم /

 سردار علیرضا خان نوری زاده بعنوان کمک به یک بیمار سرطانی که از دوستان خوب وروزنامه نگاران قدیم بوده پول کلانی از جناب خیامی میگیرد وبه جیب مبارکش سرازیر میکند درحالیکه آن مرد بیچاره درایران درفقر وبدبختی وبیماری سرطان دست بگریبان بوده وسرانجام  میمیرد ، شما نام این کاررا چه میگذارید ؟ او یک فاحشه است برایش فرق نمیکند عرب باشد ، ملا باشد ، انگلیسی باشد ، امریکایی باشد بغل همه میخوابد واگر کمی جوانتر بود حتما توی بوی خوبی هم میشد وبغل بانوان ثروتمند هم میخوابید وچه بسا که نخوابیده است   شیخ علیرضا نوری زا ده ، آخوند زاده  به اصل خود گراییده با کت شلوار آرمانی خودش دزد پدرش دزد پسرش هم دزد .حال مردم ایران بخصوص زنان هرروز با دهان باز که آب از چک وچانه شان راه افتاده بنشینند وبه چرندیات او گوش فرار دهند که ماهرانه از این شاخ به آن شاخ میپرد ، وبرای حفظ آبروی رفته وحرمت خود به بانو فرح دیبا ملکه سابق هم رحم نکرده است .این دنیای ماست ، عزیزم بکش وبروجلو ، سرانجام بکجا میرسی ؟ بجایی که دوست وهمکارت  رسید ، دراسید بیمارستان  دولتی ذوب میشوی بی هیچ نامی ویا  نشانی .ث
اصل بد نیکو نگردد  ، آنکه بنیادش بد است 
تربیت نا اهل را چون گردگان برگنبد است 
پایان / ثریا / اسپانیا / 
18/8/2016 میلادی /.