سه‌شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۵

نقاب دار عریان

اینکه نقاب بر چهره نهاده  کیست؟
که نتوان شناخت  سیرت اورا 
بسان دیوی بر همه جا حاکم است !

آخرین منبع خبری را هم  داشتم دلیلت کردم برنامه پر محتوای !!!  "ایران فردا "را آنراهم بخاطر مسعود اسدالهی نگاه داشته بودم آه که جناب سید علیرضا نوری زاده ، حالم را بهم زدی ، معلوم است که زاده وتحفه بغل خوابی یک زن هرزه ویک ملای دهکده میباشی ومعلوم است که درکجا رشد کردی وچگون خودترا ساختی یک مهره کثیف درروی صحنه شطرنج ایران وایرانیان !
سر انجام راز تو بر ملا افتاد  وروزوشب وطعام تو که زاده قوم کهنه جویده است نمایان گشت .

در شاهنامه آمده است که روزی ابلیس  در قالب رامشگری  ناشناس  به درگاه کاووس شاه آمد ورخصت خواست  تا نغمه ای تازه را آغاز کرده از سر زمین خویش  وبه شاه ارمغان کند ،  وپس از  آنکه رخصت گرفت  سرود ی بیاد مازندران  خواند "
که مازندران شهر ما یا دباد 
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گل است 
به کوه اندر ش لاله وسنبل  است 
هوا خو.شگوار  وزمین مشکبار 
نه گرم ونه سرد وهمیشه بهار

حال این ابلیس در نزد کاووس نشسته ونغمه میسراید با ارغنونش وسازش  وچنان رقصی درمیانه میکند  وچنان پای میکوبد  ودر آرزوی کاخ شاهی نشسته است  ، امروز نه از مازندران ما نشانی است ونه از کاوس وکی ، دیوان بر تخت نشسته اند ورقاصه های مانند تو در میانه میرقصند وملتی نا دان ویا نا شکیبا باین رقصها وباقی نغمه گوش فرا میدهند ، مینگرند  ونمیدانند که به دنبال ابلیس رفته اند .
سفرنامه من کم کم به اتمام میرسد ،  من از کاخ کیکاوس  دراوج مستی  به این دیار ناشناخته  دل سپردم بخیال همان مازندران ودشتهای کویر  در قلعه ای جایگزین شدم  که مانند گویی بلورین در تیرگیها میدرخشید  وتنها آن تیرگیها نصیب من شد .
من امروز همان زن شوریده بختم  که راهم را گم کرده ام  نه راه مازندران را میدانم  ونه دیگر سوی رستم میتوانم بگریزم  طلسم بختم فرو افتاد .در هفتخوان راه وگم شد ، اما فرا گرفتم که فریب نخورم .
هر شب درانتظار آن تلنگری هستم  که با ضربه بر سینه من میکوبد  درخوابگاه من  ومن بیدار میشوم بامید آنکه اوست  ، نه ! آواز مستی درخیابان است وسنگی که بسوی پنجره اطاقم پرتا ب شده است ، 
امشب خدای آسمان به تقلید از خداوند زمین  وکهکشان  آسمانرا پر ستاره ساخته  ومن در میان آسمان خراشهای مصنوعی ، خانه مصنوعی وزندگی مصنوعی به طلوع صبح میاندیشم وبه فردا تا مژده ای از شهر خورشید برایم بیاورند . پایان 
ثریا / اسپانیا / 17/8/2016 میلادی /.