این نوشته ها ویا خوراکی که هرروزما باین دستگاه میدهیم ، به کجا میروند ؟ مهم نیست از نظر من مهم نیست برای من جایی است که خودمرا خالی میکنم ، نه بیشتر اطلاعات باندازه کافی در دسترس عموم هست ، احتیاجی نیست من مخبر وویا آورنده خبر باشم ! درجایی خواندم که عده ای پس از فرو پاشی شوروی ، آن روزهارا ، روزهای های طلایی مینامیدند ! حق هم داشتند ، پا پا استالین بود ، پاپا پرژنف بود بعد آن نا پدری آمد وهمهرا به دستور جناب ریگان بهم ریخت همه بی پدر شدند ، حال دنیا تنها دوقسمت شده است ، در جایی دیگردر خبرها دیدیم یک طالبی کیلویی هشت هزار دلار است !!! آیا این طالبی با آب طلا ونقره آبیاری ورشد کرده ویک شیشه آب مخلوط با طلا ده هزار دولار ، حنای زیادی را به کجا میمالند ؟ بلی مشتی نو کیسه ، تازه به نوا رسیده با کمک کارخانجات تولیدی وآشغال سازی ، مقدار زیادی آشغال با کمک زنان ومردان مکش مرگ ما ، برای هوس رانی طبقات آون... بالا !!!! با این آب واین طالبی بعله.... ، طبقه متوسط خطرناک است ، هر چه ایده لوژی وانقلاب است در دست همین طبقه متوسط که یا کار مند هستند ، یا معلم ویا مهندس ویا دکتر ، ویا هنر مند ونویسنده ، ، البته دکترهای با وجدان نه بی وجدان ، جالب تراز همه اینکه روسیه ناوهای جنگی خودرا از روی ایستگاه " نوژه " درهمدان بسوی روسیه پرتاب کرده است !!! حضرت والاگهر تیمسار سردار فلان بهمان فرموده اند بکسی مربوط نیست ختی به مجلس ! باین میگویند کشور ملوک الطوایفی وهردم بیلی، اگر جوانان معنی آنرا نمیدانند کشوری که هراستان و رهبرش کار خودش را میکند وبکسی هم مربوط نیست دولت مرکز ی هنم فعلا درگیر تاب موی یارا ست .
بگذریم ، هوای خانه درحال حاضر 39 درجه سانتیگراد ودر بیرون 43 درجه ! میباشد ، درچنین هوایی معلوم است که من بسرم زده ومینویسم که "
تنها ، این قلب من است که عشق هنوز درآن پا برجاست !
در پرتو جوانی روحم ، میطپد واز زیر هزاران تکه برف ویخ ومه وآتش بیرون جسته وبرق میزند ، آتشفشانی فوران میکند که هیچ قدرتی نمیتواند آنرا خاموش نماید ، مگر مرگ .
اه ، آیا تو رنگ آنرا میتوانی بر دیوار پر شکوه این دل ویا این قله ببینی؟
اگر یکبار دیگر بسویم برگردی ، ترا درمیان آن آتشفشان ذوب خواهم کرد .
تابستان دیگر نفس آخر خودرا میکشد ودوباره خزان میرسد ، با چه بال وپری ، وچه شیطنتهایی ، آنگاه احساسات من دوباره رشد میکنند ، مانند نهالی که در زمین کاشته وحال بارور میشود ، باد خزان بر پیکرم میوزد ، وباو مینویسم :
اگر تو چند گام بجلو بیایی ، ومن بایستم ، شاید درخزان بهم برسیم ، نه درزمستانی یخ بسته .
آه اگر این احساس نبود انسان چه وضعیت وحشتناکی داشت ، چه شگف انگیر میشد ، تماشایی میشد ، کار میلیونرها چیست ؟ خرید میکنند میریزند درون سطل زباله ، حوصله شان سر میرود ، دمی بخمره بزنیم وعلفی بکشیم وگردی به به بینی بفرستیم ومانند یک جسد روی تختخواب خود ویا دیگری را زیر ورو کنیم ، همین ، نه بیشتر ، چیزی ندارند ، ، نه هچ چیز ندارند . یک انسان خود بین و خود خواه هیچگاه نمیتواند کاملا به فرهنگ بیاندیشد وحیا ونفس خودرا بکلی از در بیرون میفرستد.
طبقه فقیر باید بماند برای بردگی وگوشت جلوی توپها ، اما طبقه متوسط خطرناک است باید از بین برود ، آخر کلام.
ثریا / اسپانیا بعد از ظهر یک روز داغ تابستانی
20/8/2016 میلادی برابر با 30 امرداد ماه 1395 /خورشیدی