جمعه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۵

تبارگلها

هر روز صبح ایمیلهای زیادی دارم که همهرا پاک میکنم  تنها یکی را امروز بعنوان مدرک نگاه داشته ام ، این ایملیها جالبند ، یکی مینوسد : 
تو منظورت من بودم؟  ، نه ! 
دیگری مینویسد: 
از روی کدام شعر یا کتاب کپی کردی ؟ 
بیجواب  سومی وچهارمی خلاصه تا آخر  ، که باید برای اولی بنویسم دنیا امثال تو دیوانه را زیاد دارد وهر روز هم برتعداد آنها افزوده میشود .
ایمیلی را که نگاهداشته ام از بانویی خبرنگار تلویزیون اسپانیا ست ، برایم نوشته بود :
از نوشته هایت خوشم میاید ، از تلنت تو ، مرا در توییتر دنبال کن !! 
اگر ایمیل عکس ایشانرا بربالای  نوشته ان نداشت  شک میکردم ومیگفتم شاید کسی با نام ایشان برایم این ایمل را فرستاده اما با دیدن عکس وآشنایی قبلی ایشان  وسفرشان  به سر زمین پدری ما ومصاحبه جنجالیشان تقریبا دنیا گیر شده بود ، کلی ذوق کردم   اما یک سئوال برایم پیش آمد :
آیا ایشان فارسی را خوب میدانند وخوب میخوانند  ویا با کمک ترجمه گوگل آنرا خوانده اند ! 
زبان وبیان  نوشته های من گاهی بسیار تلخ وگزنده میشود ، منظور من آدم بخصوصی نیست ، تنها نظام دنیارا به چالش کشیده ام وحق خودرا میخوام ، حقی که از من  گرفته شده ، از من وامثال من وهمه بصورت برده های بی اراده داریم دنبال روی عده ای میشویم  که نه میشناسیم ونه میدانیم وجود دارند ،  عروسکهایی که روی صحنه سیاست نقش بازی میکنند وسپس یکی یکی میافتند به دره  مانند بانوی ریاست جمهور برزیل که یکشبه معلق شد !! چه دستهایی نقش دارند وچه قدرتهایی سر زمینهار ااداره میکنند چرا غذا کم شده ؟ چرا نانها پوک شده اند ، چرا زندگی باین صورت دردناک درآمده است ، کره زمین برای همه جا دارد وبرای همه هم غذا وآب کافی واکسیژن کافی وجود دارد ، سیاست شده بزرگترین بیزنس دنیا با کمال وقاحت دزد اولی میرود وجایش را به دزد دوم میدهد ، مالیتها هر روز سنگینتر میشوند فرزندانی که با خون دل بزرگ کردیم تا سر نوشت ساز فرهنگ ووطنشان باشند مانند برده های زر خرید شب وروز مشغول کارند آنهم کار  برای کسانی که شعور وفهم ومعلوماتشان ازآنها کمتر است ، ناگهان یک گیسو بلند با پیراهن چرک وعرق کرده مثلا نشان مردمی بودن از جای برمیخیزد ومیخواهد رییس دولت شود !!!  چه کسی اورا حمایت کرده است ؟ پولهایی را که خرج کرده وآرای مردم را خریده است از کدام منبع بیرون آمده وتراوش کرده است 
سیل پناهندگان  اما در پشت صحنه سیل آدمکشان وچاقوکشان که میخواند اسلامرا برهمه جا حاکم کنند  درهای ترس را به روی همه باز کرده است ، سخن رانی جالبی از پادشان اردن در سازمان ملل دیدم که درباره اسلام واقعی سخن میگفت  وهمه برایش کف زدند البته ایشان نیمشان انگلیسی است وهمسرشان فلسطینی ، اما اسلامرا پذیرفته اند !!! وبه قدرت پیامبرشان محمد اعتقاد راسخ دارند اما تعریف ایشان از اسلام یعنی  دین سلامت ووصلح وآرامش ، نه آدمکشی ، بهر روی وارد دنیا ی ایشان نمیشوم چون هم خودشان وهم سر زمینشان ساختگی است .
در بعضی از سرزمینها ریاست جمهوری مشروطه شده است دیگر آراء مردم  ارزشی ندارد ، مانند سوریه ، مانند کوبا ، وسایر کشورها ! .
روزی روزگاری سیاست درس داشت ، دانشگاه داشت هر ننه قمری نمیتوانست برمردم حاکم شود ، امروز گروهی دایره های را برای خود تشکیل داده اند وعوامل خودرا میفرستند تا خون مردمرا درون شیشه کرده برای زنده ماندن آنها ببرند ، این گروه ناشناخته را هیچکس نمیشاناید و نمیداند چه کسانی هستند ودرکدام سر زمین زندگی میکنند ، آنهایی را که دوست ندارند از بین میبرند ، ناگهان طرف سکته میشود !! یا باز نشسته یا سر نگون ،  سوپرها لبریز از زباله های" پک "شده ونقاشی شده ، فرش قرمز برای رژه لباسهای ستارگان نا شناس یا زپرتی ،تنها برای نشان دادن مد ساخته شده کارخانه مد سازی ( یا برمایی یا ار مایی) حق انتخاب نداری واین است داستان زنده ماندن ما دراین دنیا غذا نیست ، گندم نیست ، آب نیست ، هوا نیست در عوض سرخاب وماتیک ورنگهایی که برای دختران نوجوان وزنان مرتب از کارخانه ها بیرون میریزد همه عروسک شده اند ، حتی درفیلمها وکارتونهایشان زنان موسفید وبالای سن را از خود میرانند ، خانه های سالمندان هرروز زیادتر میشود آلزایمر وفراموشی وسرطان بیماری قرن است ، طبیعی است با این غذاها واین آشغالهای  صدبار ریسایکل شده باید بیمار شد ، د رعوض مواد مخدر بیدارد میکند ، فاحشگی وخود فروشی مردان وزنان  نه تنها عیب نیست بلکه افتخار هم هست ! ودردی آنهم از نوع بزرگ  آن یک شاهکار است ، وثریا دراغما فرو رفته وهنوز در فکر آسایش بشر است . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 13 /5/2016 میلادی / 

شكلات

باز منم ، نيمه شب و بدون قهوه داغ ! 
فيلمى زير عنوان  " شكلات"  با بازى خوب " ژوليت  پينوش و جانى دب  و جودى دنچ"  كه سالها قبل تهيه شده مرتب ميبينم ، ودر حسرت يك فنجان شكلات داغ مينشينم !! امروز شكلات ودانه اش مانند الماس گرانبها و جزيى از خوراكهاى لو كس محسوب ميشود ، آنچه در بازار بما عرضه ميكنند كمى پودر كاكائو بهمراه مقدار زيادى أرد وساير اضافه كردنها !! شركت بزرگ نستله كه تغذيه ما در دست او بود ، آنرا با شير مخلوط كرد !!! ودر قاليهاى مختلف وشكلهاى هيجان أور به دنيا تقديم نمود ، شكلاتهايش كه سالها درون انبار ها ميمانند وسپس درون صندوقهاى حمل شده درون كشتى ها وماهها در انتظار ترخيص شدن در بندر ها زير آفتاب داغ. ويا رطوبت مانده  وسپس به داخل انبارهاى مرطوب فروشگاها ميروند تا سر فرصت درون قفسه ها جاى  بكيرند ، شكلات در قرون كذشته به دستور " كليسا" حرام اعلام شد چون ماده اى بود محرك وزنان ومردانرا تحريك مينمود اما خود مومنان أنرا با لذت ميخوردند و يا بزرگان براى مترسانشان كادو ميبردند ، سالهاست كه نه از دانه قهوه خبرى هست ونه از دانه كاكائو همه شكلاتها با إرد يا شير خشك مخلوط شده و همه قهوه ها با جوى سوخته وأرد شده در بسته بندى هاى واكيوم شده به دست ما ميرسد وما أن كثافترا با عنوان شكلات يا قهوه يا نسكافه مينوشيم و چقدر هم لذت ميبريم !!!! شكلات وقهوه به همراه عطرها وپارچه هاى اصيل ساتين  وابريشمى به خانه اربابان  ما رفت و آنچه امروز ما ميپوشيم  با يك مارك معروف  مخلوطى از قير و نخهاى ريسايكل شده با رنگهاى مصنوعى وچقدر  هم افتخار ميكنيم  وبا غرور راه ميرويم كه مثلا برده فلان مارك  معروف هستيم ، خياطخانه هاى خصوصى بسته شدند ، ديگر كسى لباس نميدوزد  ، بوى پارچه  چينت وكودرى وابريشم از بازارها گم شد  بجايش پارچه هاى، پر زرق ربرق مكه  ويا هندى همه جا را پر كردند ، در سرزمين ما  كارخانه حرير بافى چالوس  بهترين   حريرهاى  دنيارا تهيه ميكرد امروز كسى نام حرير راهم نميداند ، حرير يا ابريشم ،خوشبختانه  كرمهاى  ابريشم چين جاى همهرا گرفتند !! چين بازار را در دست گرفت ، امروز دنيا تبديل شده به يك ميدان مسابقه ، مسابقه خوانندگان " اوروويژن"  هركسى كه بخواهد وارد دتياى موسيقى شود بايد اول اين قبله را ببوسد، ، فوتبال  ،تنيس، اتومبيل رانى  در اسامى  مختلف  ، فيلمهاى چرند وآشغال با هنر پيشه هاى زپرتى  روى فرش قرمز كه باز مسابقه طراحان  لباس است ،  
جعبه هاى شكلات به همراه كنياكهاى مطبوع گم شدتد ودر قفسه ها وگاو صندوقها جاى دارند ، اينها لوازم وأغذية هاى لوكس ميباشتد وهر بى وسر وپايى !!! منظور هركه كارت اعتبارى ورقم بالاى بانكى  ويا شهرتى نداشته باشد از خوردن وپوشيدن اينگونه اغذيه ها والبسه ها محروم است ،  
حال مقدارى گرد قهوه اى درون قورى با آب جوش مخلوط ميكنيم نامش قهوه است ، مقدارى أرد رنگ شده را ميجوشانيم نامش شكلات است ، شير هم كه درون قوطيهاى مقوايى خدا ميداند از چه موادى درست شده ، نتيجه  ؟؟ نتيجه اينكه همه دچار بيمارى سرطان ميشوند وهمه بايد با بيمارى سرطان كه انواع مختلف دارد از دنيا برود ،تازه براى مردن هم بايد بيمه داشت  در غير اينصورت لاشه ات مانند يك حيوان بو كرفته بعداز قطعه قطعه شدن وبرداشت جاهاى بدرد بخورش ، در اسيد ذوب ميشود !  
از بيمارى سرطان هم دكان ديگرى باز كرده اتد بعنوان مراكز درمانى وحمايت از بيماران ، بر ده ها بايد در مسابقه دوى ماراتون شركت كنند وفلان كارخانه يك گلدان حلبى به برنده جايزه ميدهد ، كلوبها و مراكزى مخصوص اعضاء درست شده براى فرار از ماليات پولهايشان را در آنجا نگاهدارى ميكنند ! برده ها در حال  دويدن ،ومسابه دادن و سپس نشستن وآب ادرار تصفيه شده خودرا نوشيدن  وبخواب ميروند تا فرداى بهترى . 
همه دچار آلرژى ومشگل تنفس شده اتد ، هوا واكسيژن به زودى در كپسولها ببازار خواهد آمد ،با مارك گوچى ، شانل ، ارمانى ، وغيره ،اگر باز چينى تا كپى نكنند وبجاى اگسيژن  ، گاز متان نفروشند ، ماهم سرمان با ( فالاورها) وعاشقان مجازى گرم است ، چه دنياى خوبى  دا ريم ، بدون شكلات هم ميشود زنده ماند، پايان 
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا ، 10/5/2016ميلادى 

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۵

باز گشته

روز گذشته بیخود نشستم وسرم را دردآوردم  فریب چند ( تکنوکرات) ویاتحصیل کرده خارج را خوردم که جلوی دوربین نشسته وافاقه فضل میفرمودند ، چون تکه تکه میدیدیم بنا بر این تکه تکه  هارا بهم میچسانیدم وسر انجا دیدم هیچ درهیچ است ومن بیخود وارد اصول فلسفه شده ام آنهم دراین دنیای بلبشو واین مردمی که سرشان درون تابلتها وخطوط درهم برهم ویا عکسهای دیگری میباشد ،وگفته هایشان آنقدر بی ارزش وسفیهانه است که گاهی نمیدانم باید بخندم یا بگریم .
روز گذشت صاحب یک موبال نو شدم قیمتش سرسام آور بود هدیه پسرم بود باو زنگ زدم وگفتم  آنرا برایت پس میفرستم این برای من خیلی زیاد است ، درجوابم گفت :
مادر، تو برای ما خیلی کار کرده ای وما هنوز کاری برایت انجام ندادیم چیزی نیست تنها سیم کارت را کوچکتر کن ، تلفن در دستم ماند واشکهایم سرازیر شدند ، دیدم راه خود م از همه راهها بهتربوده است ، پشت یک خط ایستادم وبچه هارا ردیف کردم مانند خودم ، همان ، گفتار نیک ، کردا رنیک ، پندار نیک وپاس داشتن این هرسه ، بیچاره مادرم از ترس هرچه عکس داشت سوزاند ونماز ش را درست بلد نبود بخواند ، تنها یک روزه بدون افطاری یا سحری میگرفت ، رساله هم ندات سرانجام مجبور شد مقدار زیادی پول نزد برادر زاده اش بگذارد تا برایش نماز وروزه بخرد !! او هم همهرا بالا کشید باضافه همه اثاثیه وخانه اورا،اما من خط خودرا یافته و همان را گرفتم تا باینجا رسیدم ، نه بر وزن قتلا قاتلان وقتلون آویزان شدم ونه ریش آرچ بیشاب را بوسیدم ، ون دست بسوی موسی دراز کردم.
میدانستم ریشه ام کجاست آنرا یافتم مهم نیست اگر کسی با من همراه نباشد ، خودم میدانم که حد اقل نه بخود ونه به دیگران دروغ نمیگویم ،  من نگاهم به جلوترها خیره میشد ، بی آنکه تظاهری کرده باشم ، هنوز هرچه پرخاش وتند خویی وفحاشی را میشنوم از کنارش ساده میگذرم ، بازهم نیکی را از یاد نمیبرم ، خیلی هارا میدیدم که سجاده شان پهن بود وسط اطاق اما از نمازشان خبری نبود نه ظهر نه شب نه صبح تنها خودشان ادعا داشتند که نماز میخوانند وهمه چیز هم نجس است درحالیکه آن نا پاکی درروح خوشدان لانه کرده بود ، امروز به گنبندهای رنگین مینگرم که مانند کاسه وارونه روی ساختمانها نشسته اند اما درونشان خالیست ، نه دل خود را گم کرده ام ونه روحم را ،  خدارا مانند عشق میدانم که دیده نمیشود اما احساس میشود ، کمتر کسی عشق را دیده ویا شناخته ، وکمتر کسی آنرا احساس کرده است ، حرکات موزون درونی را دریک بهار نامش را عشق میگذارند ، اما عشقی که من به آن اعتقاد دارم سر چشمه اش انسانی است واینرا بودیعه درسینه فرزندانم ونوه هایم گذاشته ام  آنها داوطلبانه به همه کمک میکنند بی هیچ چشم داشتی ، لقمه را ازدهانشان درمیاورند وبه دهان گرسنگان میگذارند ، من میدانم ، بخوبی این را میدانم که همیشه آنکه بیگناه است اول قربانی میشود ، مانند بره ها که جزء بیگناه ترین موجودات عالمند وماهیان دریا اینها اولین قربانی شکم سیری ناپذیر انسانها میباشند ،  خوشبختانه من نه گوشتخوارم ونه ماهیخوار ، تنها با سبزیجات ونان  تغذیه میشوم  ، انسانهای امروز تبدیل به نباتاتی شده اند بی ریشه وبی ثمر اگر هم میوه ای درباغ آنها دیده شود همیشه جایی از آن لکه دار است ، 
تو ، روح عشق ، روح چنگل وروح بیشه زاری ، 
تو خود عشقی که در من جای گرفتی 
من با برگهای وشاخه های تو هم آوازم 
نه با شاخه های درختی که جانور درآن ریشه دوانیده 
عشق ، آن احساس مطبوعی که درتاریکی بمن نزدیک میشود 
 ومن آنرا میبویم ، ومیبوسم ، وستایش میکنم 
در شبهای تنهایی من ، تنها روح عشق میدمد 
با باد ودرختان میعادی دارم  وبا مهتاب که بر بسترم میتابد 
وخورشید که پیکرم را گرم میکند 
ای سرا پا همه خوبی ، دستهایت را بمن بسپار 
وباین  بام که هرلحظه بیم فروریختن آن میرود 
تکیه مکن ، 
دستهایت را چون یک خاطره سوزان 
در دستهای عاشق من بگذار 
من برآنها بوسه خواهم زد ، با لبان تبدارم .
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 12/5/2016 میلادی /.....

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۵

عصر خرد

خرد وخرد  گرایی در علم فلسفه وآنهم در میان این شوروغوغای  نا بسامان کاریست بیهوده ، بر حسب تصاوف امروز روی » یوتیو|پ» برنامه جالبی درچند قسمت دیدم از مردی بزرگوار بنام دکتر نیری که با چه بیان ساده وشیوایی داشت منطق عالمرا بیان میداشت  ، البته چون تکه تکه بود نتوانستم همه آنرا ببینم وصد البته کسانی که ممکن است دکانشان بر مبنای این گفته ها تخته شود ونانشان بریده وروزیشان قطع شود  جلوی بسیاری از گفته را گرفته اند .
من کتب فلسفی زیادی با خود از ایران آورده ام که درهمان زمیان باصطلاح آقایان توده ای وملاهای قشر ی زمان طاغوت  وتسخیر ایران زیر تیغ سانسور به چاپ رسیده است این کتب فلسفی چهارده جلد است که من تنها توانستم چنید تایی را باخود بیاورم  » فلاسفه قرن نوزدهم ، هیجدهم ، چهاردهم ، وگفته های فیلسوفان روشن فکری که از اندیشه خود پیروی کرده واظهارات خودرا بیان داشته اند عده ای هم سرشان مانند منصور حلاج ما بالای دار رفته ویا زیر تیغ گیوتین از بدن جدا شده است ، این روزها درهای اندیشه هارا بسته اند ، » گوگل » همه مسایل را برایمان بمیل خود روشن میسازد وتابلتها  ، گوشیهای مجهز به دوربین ومیکروفون دردست همه دیده میشود هیچکس تا بحال از خود نپرسیده چرا با میکروفون دوربین حمل میشود ؟ وچرا با دوربین یک میکروفن نشسته ؟  همه سرگرم خود آرایی وگرفتن عکسهای سلفی ونوشتن چرندیات عده ای هم کارهایشان تمام شده نزدیک بودن عزراییل را احساس کرده سر بسوی قبله گذاشته اند ، بگذریم ، مهم نیست بقول معروف :
وقتی عقل نباشد جان درعذاب است .
کتابهای من عبارتند از :
عصر خرد گرایی / عصر روشنگری / عصر اعتقاد / عصر بلند گرایی / عصر تجزیه وتحلیل وعصر خرد / که این آخری متاسفانه از شعور همه گریخته ودیگر کمتر مردم بخود زحمت میدهند تا فکر کنند ، تلویزیون کاملا مغزهارا تنبل ساخته ودر کنارش کتب مذهبی وترس از خداوند نادیده وجهنم وبهشت کار خودرا بشدت ادامه میدهد /مردم نباید فکر کنند ، نباید بیاندیشند مانند گاو  تن به هر  بدبختی بدهند ومانند گوسفند بع بع کنند وهورا بکشند ودست بزنند ، .
 فلسفه همیشه  وسیعتر از  حکمت  طبیعی وبیش از فلسفه  علم بوده است ،  تمام فلاسفه  بزرگ  برای بیان علت  ، نه تنها  درباره نظم طبیعی بلکه درمورد  مقام انسان  در طبیعت کوشیده اند  ، امروز متاسفانه جایگاه انسان  بطور وحشتانکی سقوط کرده است  وطریقه معرفت به کنج خانقاهای رفته در بین مشتی از خود بیخبر یا دنبال مولانا یا حافظ یا عطار یا غیره میدوند . درقرن  هفدهم  بود که  تصادم جدیدی یا برخورد بین  دین وعلم  آغاز شد ، » گالیله «  چون عقاید  ارسطویی را ثابت کرد  بوسیله کلیسا محکوم شد !!! کپرنیک و کپلر  طبیعت  قرون وسطایی را  درهم ریختند  وگفتند که زمین  دیگر مرکز عالم نیست  ومرکز خلقت نبوده  بلکه در مقابل فضای  طبیعی یک قسمت ناچیز محسوب میشود که بر حسب تصادم بوجود آمده است  خیلی هاآنرا قبول نکردند  منجمله » بیکن«  آنرا نپذیرفت  اما اشکار  بود که روزی سر انجام این کشف بر ملا خواهد شد وامروز درکتابهای » هاوکینز« دیده میشود ، ادیان برای انسانها چیزی به ارمغان نیاوردند غیر از حماقت ، امروز درایران چاه چمکران که باید امام زمانشان از آن بیرون بیاید » زنانه مردانه شده است « !! ودراینجا هم بمن پرخاش میشود که باید به عقاید مردم احترام گذاشت ! به کدام عقاید ؟ به مشتی رقاص که دست زنان وپایکوبان بسوی معبدی میروند که یک عروسک را درآنجا به هوا بیاندازند ؟ اینها مشتی از خود بیخر وجماعتی هستند که با همان حیواناتشان رشد کرده اند ومانند هما ن حیوانات با هم آمیزش میکنند وتولید مثل مینمایند شعور باطن را ازدست داده اند وتنها باد درآستین کلیسا میکنند درهمه جای دنیا خرد گم شده ، عقل ناپدید شده ، وانسان خوی درندگی پیدا کرده با خوردن گوشت مردار . وبرای زنده ماندن تن به هرحقارتی میدهد . ورو بسوی هر قبله ای میکند .
متاسفانه گفته ها بسیارندومجا ل کم  ایکاش این کتابها دردسترس خیلی انسانها قرار بگیرد وکمی از تنبلی ورکود فکری بیرون آمده بیاندیشند  که ما ذره ای هستیم درمقابل کاِینات کرمی هستیم که درون دهان یک کوسه داریم میچرخیم در تاریکیها زمانی میتوانیم بخود آییم که بیاندیشیم ونترسیم . فرار از خود بیفایده است  پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /می 2016 میلادی /

آیینه دق

باز شب از نیمه گذشته ، صدای باران وعطسه های من  خواب مرغانرا پریشان کرده است ، باز همان استکان قهوه داغ وباز همان  خواندن چرندیات ونوشته های روی  صفحات  عریان امروزی که نامش هرچه میخواهد باشذ  ، برگ برگ کتابهایمرا به چسپ بهم چسپانده ام ، بعضی از صفحات گم شده اند  ، بوی گند پارافین همه شب درون سینه ام بود بوی گند نفت که امروز دنیارا به آتش کشیده  ، انسانها هرروز از هم دورتر میشوند با عقاید پوسیده وگندیده خود بی آنکه به انسان بودن خود بیاندیشند ،  ادیان سلاحی بود برای متمایز کردن بشر از حیوان ، اما گویا این سلاح بر ضد خود بشر برخاسته وجای حیوان را گرفته است ،  من با کوله باری از اشکهای خود  ، تنها دراطاقم  شبهای بهاری و پیش از تابستانرا میشمارم ، زندگیم هر روز رو به سردی زمستان میرود  میل ندارم تجسم سیمای در آلود خویش را به نمایش بگذارم ، آیننه های  آویزان بر در ودیوار  سیمایمرا بخودم نشان میدهند ، چهره آن زن غریب وتنهارا که دارد دیوانه وار با نامردمیها میجگد ،  با کول باری  از روزهای مرده خویش  ودر زیر این کوله بار اندام کوچک خودرا میبینم که چگونه پای تا سر خون است .
روزیکه پای بر لبه پله نردبان شصتم زندگیم گذاشتم ، بخود گفتم تازه بزرگ شده ام حال تا پیرئ راهیست  طولانی ، این را من میگفتم اما دیگران مرا جوان نمیپنداشتند هر چند اندیشه وقلبم جوان بود ، امروز دیگر کسی اندیشه را به پشیزی نمیخرد ، همه میل دارند با پولها وجواهرات بجایی فرار کنند جاییکه نمیدانند کجاست!  سلاح درددست زنگی دیوانه در هر ایستگاه منتظر توست تا ترا بجرم آنکه عقیبده اورا نداری بکشد ، 
به دنبال کدام رویا وکدام روح وکدام پنجره میروم؟  با دستهای خالی  وخشک شده از نعمتهای عالی !!  اینجا هم که من نشسته ام همان کویر گمشده بی نشانهاست  وخاک  خالی از هر جوانه ایست ، حتی سر مویی مهربانی دراین سوی سر زمین از یاران ودوستان هم خاکم نیست ،  حتی یک قطره اشک از چشمانشان بر زمین نمیریزد ، همه چنان به نوعی جنون ادواری گرفتار شده اند که شناخت آنها غیر ممکن است ،  حمله کردن به ادیان ، فحاشی به همه ایمان وعقاید ، یک نوع آنارشیزم خطرناک دنیارا فرا گرفته وسیستم نظامی وامنیت کم کم  دارد رشد میکند ، هیچ کجا دیگر آزاد نخواهی بود حتی درون تختخوابت  ، امروز عکسی روی اتوبوسهای قرمز رنگ شهر لندن دیدم که حالمرا بهم زد ، آیا این همان سر زمین شکسپیر است که امروز اینهم خوار وذلیل دردست مشتی بیخرد دارد جان میکند؟  وسرپیر و خورد شده خودرا به راحتی در پیش پای مشتی آدمکش انداخته است ؟  دیگر درآسمان پاک ودرختان سر بفلک کشیده وباغهای پر گل وسبزه هایش اثری از نوای پرندگان نیست ، هرچه هست بانگ بلند ...... است ، دریکی از کتابهای انگلیسی زبان قدیم خواندم که "
روزی دختر بچه ای از مادرش پرسید ، مادرجان بهشت کجاست ؟
ومادر درجواب گفت : بنظرم گوشه ای از خاک انگلستان باشد !! حال بهشت موعود سر برآورده وجهنمیان باید بمیرند>
دراینسوی  هر ما  زیر سیلاب وباران عده ای سوار بر کالسکه ها بسوی بتخانه میروند تا بت خودرا روی دستهایشان بلند کرده اورا ستایش گنند ، با لبان سرخ پیراهن های سرخ و شالهای ابریشمی ،  حال من از فرار کوهی باین همه بی نظمی جهان مینگرم  نه ،! هراسی ندارم ، همیشه ادیان وسیاستهاباعث بروز جنگها بوده اند وعده ای بدبخت وناتوان قربانی این خودخواهیها .شده اند  حال بکجا میتوان سفر کرد؟ که فریاد بگوش نرسد ، تیر ، تیر ، تیر وخون .
شعری از » والتر  دولامیر « بیادم آمد :
مسافر ، دری را که بنور ماه  ، روشن بود  کوبید وپرسید: 
آیا کسی درخانه  هست ؟
اما هیچکس پایین نیامد ، وهیچکس از کنار دریچه  پر برگ ، گذر نکرد .....پایان
ثریا ایرانمنش /  اسپانیا/11. 5/ 2016 میلادی و تولد نوه ام .........

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۵

لب حسرت !

خبرت خرابتر کرد ، جراحت جدایی 
که چو آب رفته به تشنگانی درآیی !
داشتم این را زیر دوش زمزمه میکردم ، کلی سرحال وبیرون بارانی سیل آسا فرو میریخت ، ، بلی گونه شب شسته شده بود  از گریه های من، خودمرا درون حوله پیچیدم ، گردنبند اهدایی دولت را بر سینه وگردم قفل کردم ، ناگهان صدای مهیبی برخاست ، کابینتی که روی دیوار بود ومن درون آن عطرها ، صابونها ، ژلها وسایر وسایل مورد احتیاج را نگاهداری میکردم  ناگهان به دورن وان پرتا ب شد ، بی ارداه گفتم :
عزیزم خبر بخشش تو بمن رسید ، تنها چند گام اگر آن سو تر بودم این کابینت با همه محتویاتش بر سرم فرو میریخت واگر به درب شیشه ای وان اصابت میکرد چه فاجعه ای ببار میامد ، در انتظار هیچ کمکی نبودم ، نگاهی به گردنبند انداختم ، سکوت ... هیچکس نه تلفنی زد ونه پرسید آیا کمکی میخواهی ، آنها زمانی بمن خواهند رسید که حسد نیمه جانم درگوشه ای افتاده باشد وتنها باین فکر بودم که درلابلای این کمکها نوعی جاسوسی نیز هست وآنها حتی نبض مرا زیر نظر دارند ،  مدتی ایستاده وبه انبوه شیشه ها نگریستم تنها دلم نگران عطرهای قدیمی ام بود که هربار نیمی از آنهارا برای یادگاری نگاه میداشتم ، بیشتر آنها هدیه هایی بودند از سوی کسانیکه دوست میداشتم ،  اطرافم شیشه های رنگی و بوی گند پارافین به مشامم میرسید فهمید م آن شیشه بزرگی که طرح تیفانی داشت وسالها قبل آنرا خریده وبعوان دکور در بالاترین نقطه این کابینت گذاشته بودم درونش را با پارافین  وکمی اساانس پرکرده  بودند . با چند مجسمه گچی ، همه درهم شکستند ، مدتی ایستادم همه جا خورده شیشه بود وجسد کابینت درون وان .......
هشدار ای کسیکه جز ابلیس نیستی ، / خلق جهان هنوز ندانند که کیستی ، تنها یکشب تکیه برجای خدا زدی .

حوله را به دور خود پیچیدم واز روی شیشه ها  خودمرا به اطاق خوابم رساندم .موهایم را خشک کردم ، نگاهی به آنهمه ویرانی وزلزله درونی انداختم گفتم بعد ها به آن فکر میکنم ورفتم بسوی آشپزخانه تا صبحانه بخورم ، باران بشدت میبارید واتوبوسها واتومبیلها وقطارها کمتر کار میکردند بنا براین درانتظار آن زن هم نبودم ،  سر فرصت صبحانه را خوردم دخترک روی تلگرام مطابق هرصبح برایم پیام صبح بخیر داد خبر را باو دادم ودراین  فکر بودم تنها چند گام ، فقط چند گام مانده بود تا من زیر اینهمه چوب وشیشه جان بدهم . به تصویر خودم درآیینه نگاه کردم ، از اینکه هنوز زنده بودم کلی شاکر پرودگار دانا وتوانا شدم ، محتویات کیفم را خالی کردم تا بعنوان نذورات بکسی بدهم تا بسلامتی ما شراب بنوشد !/
هنوز دستهایم میلرزند ، وهنوز نمیدانم چرا این اتفاق افتاد  پیچ ها محکم درچایشان بودند وکابینت نیز همه چیز آن سالم بود .

دیگر نه آتشی ، نه داغی ؛ نه سوزشی ، / فریاد من درون دلم خاک میشود / دیگر زمانه به گریه های من میخندد /  واشکم بیک اشاره او خشک میشود .
هر صبح پیکرم  چون یک برگ تازه وتر از نیش زنبورها  آماس میکند  وهر شب در پیله تنهای خود  ابریشم غبار دیرین بیدار میشود ، دردی نهفته دردرونم فریاد بر میدارد  هر ظهر  چون یک مومیایی ، طعم شراب تلخ  وگش آفتاب را احساس میکنم  من تنها نیستم کسان دیگری نیز در این دنیا زیر ظلم طبیعت جان میدهند ، آتش ، طوفان ، سیل، وامواج خزنده انسانهایی که به شکم خود بمبم بسته اند ، حادثه گذشت . حال دوباره در امنواج وحشی خیال غوطه میخورم  وسرود جاودانی خویش را میخوانم  وبیاد آن روزی میافتم که برای اولین بار نادر پور بخانه ما آمد وهمسرم مرا بیرون صدا کرد وگفت :
این سوسولهای ریش داررا دیگر بخانه نیاور !!! اما خودش مردان ریش دار وبی ریش را به دور منقل تریاک جمع کرد .دیگر همه چیز گذشته باید بفکر حمامم باشم وجسد کابینت که درون وان خوابیده است . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 10/5/2016 میلادی