دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۳

کو نفس؟

در چمن زاران وزیر آفتاب فرود آمدم ،

بی آنکه از شب آشتی ناپذیرش خبرئ داشته باشم

رنجهای دیرینه ام همه در آیینه بزرگ شدند

وهمه کینه ها دوباره به رویم خندیدند

دراین سر زمین فرسوده در پی هیچم

ودیگر معجزه ای صورت نمیگیرد

فریاد میکشم . فریادم درگلو میشکند

در این رهگذر بی عبور مردی که شراب مینوشد ودعا میخواند

وپیکر آن مرد مصلوب را تکه تکه به دهان ما فرو میکند

من درجای خود ایستادم وباین فریب تن ندادم

امید از همه بریدم

حال خسته وناتوان چشم به راهم

چشم به راه کی؟

ثریا ایرانمنش دوشنبه  9/6/2014 میبادی / اسپانیا/

سه‌شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۳

ایمان بیاور.......

فریاد زیستن در همه جا  وفریاد عصیان ، دیگر انسان خلاصیش از درد نیست

ورهایی نیست ، شکوفه ها بر شاخه ها پژمرده اند / وفواره های بلند قربانی میگیرند / بازوهای ناتوان بیهوده تکان میخورند ودستهای ناتوان بیهوده بر آسمان غبار آلود تکیه دارند /

زمین از برکت خالیست وپیشوایان ناتوان بیهوده میکوشند تا برکت آسمانی را با قطعه خمیری  ، به گلوی بینوایان فرو برند/

دریاچه ها تبدیل به باتلاقی متعفن شده اند ، روزدخانه ها از سر چشمه خشک شده وتنها باران بی زبان است که گاهی نزول میکند /

باغ از گل وپرنده خالیست /  گلهای یاس موقرانه پژمرده اند /طوفان چند رنگ بر خاسته /

آفتاب وآتش وخاکستر درهم آمیخته اند / قامت تو تکیده شده /

دنیای زنان ومردان رنگ شده / دنیای کفشهای طلایی ودنیای بغل خوابیهای بو گرفته /

قامت تو خم شده / آن قامت بلند وباریک  درپی هیچ /

در لغنتی بنام ( نان روزانه ) در پی سئوال است /

ای جاده خاطره ها  /دروجودم خاموش شوید / وای روز بی فردا ، از کنارم دور شوید /

آن مرغ شوم بالهایش را دربالکن خانه من شست

ومن درون سینه ام درختی تازه کاشته ام / در پی یک ایمان جدید /

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / سوم ژوئن 2014 میلادی/

یکشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۳

تا کی؟

بلندی یافت ، کوه از پای دردامن کشیدنها/به سنگ آمد سر سیلاب از بیجا دویدنها/

من از روییدن خار سر دیوار دانستم / که ناکس ، کس نمیگردد از این بالا رویدنها/

من ازافتادن سوسن بروی خاک دانستم / که کس ناکس نمیگردد باین افتان وخیزانها/

خدایا ، تا آنجا که مقدور  است غرو مارا مشکن وپیکر مارا به دست هرناکسی مسپار که ذره ای هستیم از وجود تو.

چگونه میتوان با عو عوی سگان وحشی وخونخوار زخمی نشد ؟ چگونه میتوان گرگهای درنده را از خود دورساخت > تا کی میتوان پای برچید تا مبادا ذرات کثیف وآلوده این مردم متعفن دامن ترا نیز آلوده سازد ؟

تا کی میتوان نشست وبه دیوار روبرو خیزه ماند بی آنکه بتوان کلامی ازدهان خارج کنی.

صبر هم حدی دارد .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 1/6/2014 میلادی

 

پنجشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۳

مرگ شیر

فیض من بکس نرسد /برای سوختن آخر بکار میایم /

تنها آرزوی من دراین دنیا این است که قبل مرگم سرنگونی وویرانی سر زمینی را ببینم که قرنها بر گرده مردم سوار وخون همه را مکیده است تا باسن های گنده خودرا پرورش داده با پیراهن های سرخ ومخملی روی تشکچه ها بنشیند وبا پسران نوجوان وزنان مشغول شوند . این سرزمین برای هیچکس بیگانه نیست این شیر پیر با مریدانش که درآنسوی اقیانو سها دنیارا به گند کشیده است  همه آنرا میشناسند امید است روزی از بدترین  ترسناک ترین سرزمینها درآید این وایکینهای دزد وآدمخوار .

آیا »سودم وگومرا« واقعی بوده وافسانه نیست اگر افسانه نیست باید دراین قرن هم چنینی آتشی بر این سرزمین که نامش انگلستان است ببارد و.......درآن روز من دستهایم را بعنوان شکر گذاری بسوی آسمان بلند میکنم وپاهایمرا رو به دیوار مرگ وبا جانی راحت آخرین نفس را میکشم .

این سر زمین غیراز همجنس گرایی با آن آریستو کراسی متعفن بو گرفته همه دنیارا بخون کشیده خایه مالان ودلان ونوکران وظیفه شناس نیر گویی تبدیل به رباط شده اند . من از درگاه پرودگار تقاضا میکنم این آخرین آرزوی مرا برآورده ساخته ویرانی ونابودی آن سرزمین ومردمش را بچشم ببینم آن ساختمانها شیشه ای بشکل آلت تناسلی مردانه بر سرشان فرو بریزد وشعله های آتش همه جارا فرا بگیرد وهمه را یکجا به خاکستر تبدیل کند ، گمان نکنم قوقنوسی از میان آتش آنها برخیزد کثافت ترا آن هستند که قوقونوس وار زندگی کنند آنها روح پلید شیطان را دروجودشان دارند. از صدایشان از بویشان از زندگیشان بیزار ومتنفرم درهیچ یک از دوران عمرم تا این حد نفرت وجود مرا فرا نگرفته است . من بامید إآن روز نشسته ام نخواهم مرد تا به آرزویم برسم . دایان خدای جنگ روحش را بما خواهد سپیرد وانتقام خواهیم گرفت . امیدوارم هرچه زودتر .

چرا باید مردمی بیچاره شوند تا درجنگها ی بین المللی ویا جنگهای خیابانی نابود شده  وخون خودرا باین  خونخواران بدهند تا مانند ضحاک مارانش که بردوش بردوش نهاده وتغذیه کند ؟ آیا آن روز را بچشم خواهم دید؟!. نمیدانم

ثریا ایرانمنش .

پنجشنبه 29 می 2014 میلادی / ساعت هفت وپنجاه وهفت دقیقه صبح !!!

سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۳

شاخه یاس

شاخه بیمار درختچه گل را از ریشه کندم وبه بیرون از خانه بردم ، درختچه بیمار بود بیماری را بخانه ام آورد وباغچه ام نیز بیمار شد خودم نیز بیمار شدم نه هر دستی پاک ونه  هرنفسی مسیحایی است ،

من کمتر گل ریشه دار بخانه کسی میبرم دوست هم ندارم کسی با گلدان ریشه دار بخانه ام بیاید ویا برایم هدیه بیاورد ، من به ریشه ها سخت پایبندم نه هرگلی تحمل کند نفس باد خزان را .

امروز مطلب جالبی دریک سایت عمومی خواندم روزنامه نگار انقلابی پیشین وضد سلطنت حال دارای یک بلند گوی مفصل بنام تلویزیون شده وحال در حال کاسه لیسی ته مانده خاندان پهلوی است . دلم میخواهد تف به روی او باندازم وبگویم اولین عکسی که تصویر شاه را دورن آتش انداخت ودرهمه روزنامه های دخلی وخارجی بچاپ رسید عکس توبود حال پیراهن کهنه وبو گرفته مادررا گرفته ای که ایران مادر میخواهد ، نه ایران سر زمین مچیستی است وپدر سالاری وپدر میخواهد پدری نظیر رضا شاه .حالم از این مردم بهم میخورد گویی همه دنیا تبدیل به یک فاجحشه خانه شده وهرکسی از پیر وجوان میخواهد با بزک وآرایش خودرا به معرض فروش گذاشته درپی بازار است .

هوا بدجوری دم کرده وساکن است مرتب عرق میریزم نفس کشیدن برایم مشگل شده هوایی کیمیاکال ویا شیمیایی از آنسوی اقیانوسها باین سر زمین راه یافته ، خوب ملت درخواب خوشن فوتبالند وهنوزنئشه بردن تیمشان . عرق از سر ورویم جاری است وجلوی چشمانرا گرفته است . تا بعد

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 28 می 2014 میلادی .ساعت 8.8 دقیقه صبح!!!!

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

25 می

امروز صبح با هر بدبختی بود از جای برخاستم تا خودمرا به تاتر نزدیک خانه برسانم ورای سفیدمرا به صندوق بیاندازم ، حضور ما گوسفندان درمواقع رای گیری لازم است بع بع کنان با ید برویم وشناسنامه خودرا بدهیم وبگوییم آمدیدیم تا بدهیم و دادیم !!! به کی معلوم نیست کسانیکه  ازاول معلوم شده وانتخاب شد ه اند !

امروز درست یکهفته از آن شب کذایی ودردناک میگذرد ، هنوز شکم من درد میکند وهنوز نمیتوانم به درستی غذا بخورم ویا راه بروم ، امروز صبح هوا آفتابی وکمی گرم بود هنگامیکه بر میگشتم هوس کردم درکافه بغل خانه بنشینم ، چی بنوشم ؟ چی بخورم ؟ تازه پولی درون کیفم نداشتم فردا شاید حقوقم رسیده باشد ،

امروز فاطی ودخترش برای دوی ماراتون بانتخاب( کودکا) مرکز در مانی سرطان رفتند ؟! خیلی جالب است یکهفته من بیمارتب دار گرسنه تشنه وخسته بی هیچ یارو یاوری دراین گوشه افتاده ام تنها زهرای بیچاره از سر کار خسته ومرده برمیگشت کمی میوه به جگر سوخته من میرساند ویا کمی غذا برایم تهیه میکرد ، ودختر بزرگم با بزرگواری تلفنی میزدند تا ازحالم باخبر شوند اما برای دوی ماراتن !!! که خودش نمیداند تا چه حد تحقیر آمیز است مانند یک یابو میدود ، تا برنده شود ویا حد اقل نامش در رزونامه های محلی نوشته شود ، مادرش روزنامه ندارد . روزی نوشته هایش دراین کنج پنهانند .

امروز هنگامیکه از درتاتر بیرون میامدم چشمم بمشتی کتاب افتاد که یتیم وار درگوشه ای افتاده بودند ، خودمرا به آنجا رساندم  بهترین آنها گویی برایم انتخاب شده بود، بیو گرافی ژرزساند معشوقه شوپن ونویسنده معروف فرانسوی ؛ البته به زبان اسپانیایی و ترجمه شده از یک متن انگلیسی ، شاید این بهترین هدیه ای بود که امروز در ازای آن برگ سفیدکه درون صندوق آراء انداختم نصیبم شد .

حالم خوب نبود ، هنگامیکه رسیدم هنوز پنج دقیقه مانده بود  بیرون ایستادم زنی با مهربانی صندلی برایم گذاشت وگفت " اینجا بنشینید ! نشستم وظاهرا با تلفنم ور میرفتم گارد دم در جلو آمد ببیند چکار میکنم آنرا خاموش کردم ودرانتظار نشستم اولین کسی بودم که رای خودرا به صندوق انداختم ، همیشه اولین نفرم !!!! .

از خبرهای دیگر اینکه لیلا حاتمی دختر علی حاتمی وزری خوشکام عضو هیئت ژوری کن انتخاب شده بود گویا ریاست هییت یک پیر مرد نود ساله بوسه ای بر گونه آن دختر بیچاره زده حال ، حزب الهی های سبیل کلفت وزنان سبیل دار مدعی شده اند که به حرمت ما توهین شده بیچاره دخترک عذر خواست اما بیفایده است حد اقل هفتاد ضربه شلاق ویکسال زندان وجزای نقدی وهفت سال محروم ازکار هنر . باین میگویند سر زمین گل وبلبل ، وسر زمین آزادی و.....بهتر است فشار خونمرا بالا نبرم .

بچاره ها شما حرمتتان درون همان قلعه شهر نوبود حال حرامزاده های محصول سفیلیس وسوزاک ، لازم نیست امروز مدعی عفت ونجابت شوید ، مادرانتان باندازه کافی حرمت پایین تنه خودرا دربازار سکس به حراج گذاشتند .

بیچاره دخترک

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 25 می 2014 میلادی