سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۳

شاخه یاس

شاخه بیمار درختچه گل را از ریشه کندم وبه بیرون از خانه بردم ، درختچه بیمار بود بیماری را بخانه ام آورد وباغچه ام نیز بیمار شد خودم نیز بیمار شدم نه هر دستی پاک ونه  هرنفسی مسیحایی است ،

من کمتر گل ریشه دار بخانه کسی میبرم دوست هم ندارم کسی با گلدان ریشه دار بخانه ام بیاید ویا برایم هدیه بیاورد ، من به ریشه ها سخت پایبندم نه هرگلی تحمل کند نفس باد خزان را .

امروز مطلب جالبی دریک سایت عمومی خواندم روزنامه نگار انقلابی پیشین وضد سلطنت حال دارای یک بلند گوی مفصل بنام تلویزیون شده وحال در حال کاسه لیسی ته مانده خاندان پهلوی است . دلم میخواهد تف به روی او باندازم وبگویم اولین عکسی که تصویر شاه را دورن آتش انداخت ودرهمه روزنامه های دخلی وخارجی بچاپ رسید عکس توبود حال پیراهن کهنه وبو گرفته مادررا گرفته ای که ایران مادر میخواهد ، نه ایران سر زمین مچیستی است وپدر سالاری وپدر میخواهد پدری نظیر رضا شاه .حالم از این مردم بهم میخورد گویی همه دنیا تبدیل به یک فاجحشه خانه شده وهرکسی از پیر وجوان میخواهد با بزک وآرایش خودرا به معرض فروش گذاشته درپی بازار است .

هوا بدجوری دم کرده وساکن است مرتب عرق میریزم نفس کشیدن برایم مشگل شده هوایی کیمیاکال ویا شیمیایی از آنسوی اقیانوسها باین سر زمین راه یافته ، خوب ملت درخواب خوشن فوتبالند وهنوزنئشه بردن تیمشان . عرق از سر ورویم جاری است وجلوی چشمانرا گرفته است . تا بعد

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 28 می 2014 میلادی .ساعت 8.8 دقیقه صبح!!!!

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

25 می

امروز صبح با هر بدبختی بود از جای برخاستم تا خودمرا به تاتر نزدیک خانه برسانم ورای سفیدمرا به صندوق بیاندازم ، حضور ما گوسفندان درمواقع رای گیری لازم است بع بع کنان با ید برویم وشناسنامه خودرا بدهیم وبگوییم آمدیدیم تا بدهیم و دادیم !!! به کی معلوم نیست کسانیکه  ازاول معلوم شده وانتخاب شد ه اند !

امروز درست یکهفته از آن شب کذایی ودردناک میگذرد ، هنوز شکم من درد میکند وهنوز نمیتوانم به درستی غذا بخورم ویا راه بروم ، امروز صبح هوا آفتابی وکمی گرم بود هنگامیکه بر میگشتم هوس کردم درکافه بغل خانه بنشینم ، چی بنوشم ؟ چی بخورم ؟ تازه پولی درون کیفم نداشتم فردا شاید حقوقم رسیده باشد ،

امروز فاطی ودخترش برای دوی ماراتون بانتخاب( کودکا) مرکز در مانی سرطان رفتند ؟! خیلی جالب است یکهفته من بیمارتب دار گرسنه تشنه وخسته بی هیچ یارو یاوری دراین گوشه افتاده ام تنها زهرای بیچاره از سر کار خسته ومرده برمیگشت کمی میوه به جگر سوخته من میرساند ویا کمی غذا برایم تهیه میکرد ، ودختر بزرگم با بزرگواری تلفنی میزدند تا ازحالم باخبر شوند اما برای دوی ماراتن !!! که خودش نمیداند تا چه حد تحقیر آمیز است مانند یک یابو میدود ، تا برنده شود ویا حد اقل نامش در رزونامه های محلی نوشته شود ، مادرش روزنامه ندارد . روزی نوشته هایش دراین کنج پنهانند .

امروز هنگامیکه از درتاتر بیرون میامدم چشمم بمشتی کتاب افتاد که یتیم وار درگوشه ای افتاده بودند ، خودمرا به آنجا رساندم  بهترین آنها گویی برایم انتخاب شده بود، بیو گرافی ژرزساند معشوقه شوپن ونویسنده معروف فرانسوی ؛ البته به زبان اسپانیایی و ترجمه شده از یک متن انگلیسی ، شاید این بهترین هدیه ای بود که امروز در ازای آن برگ سفیدکه درون صندوق آراء انداختم نصیبم شد .

حالم خوب نبود ، هنگامیکه رسیدم هنوز پنج دقیقه مانده بود  بیرون ایستادم زنی با مهربانی صندلی برایم گذاشت وگفت " اینجا بنشینید ! نشستم وظاهرا با تلفنم ور میرفتم گارد دم در جلو آمد ببیند چکار میکنم آنرا خاموش کردم ودرانتظار نشستم اولین کسی بودم که رای خودرا به صندوق انداختم ، همیشه اولین نفرم !!!! .

از خبرهای دیگر اینکه لیلا حاتمی دختر علی حاتمی وزری خوشکام عضو هیئت ژوری کن انتخاب شده بود گویا ریاست هییت یک پیر مرد نود ساله بوسه ای بر گونه آن دختر بیچاره زده حال ، حزب الهی های سبیل کلفت وزنان سبیل دار مدعی شده اند که به حرمت ما توهین شده بیچاره دخترک عذر خواست اما بیفایده است حد اقل هفتاد ضربه شلاق ویکسال زندان وجزای نقدی وهفت سال محروم ازکار هنر . باین میگویند سر زمین گل وبلبل ، وسر زمین آزادی و.....بهتر است فشار خونمرا بالا نبرم .

بچاره ها شما حرمتتان درون همان قلعه شهر نوبود حال حرامزاده های محصول سفیلیس وسوزاک ، لازم نیست امروز مدعی عفت ونجابت شوید ، مادرانتان باندازه کافی حرمت پایین تنه خودرا دربازار سکس به حراج گذاشتند .

بیچاره دخترک

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 25 می 2014 میلادی

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۳

تشنگان

# شعر

خوب خوشبختانه اینجا توانستم برنامه را فارسی کنم اما درگوگول پلاس اجازه نداد !

میخواستم چند خط شعر بنویسم ، برای یک روز خسته کننده دیگری که درپیش دارم /

میخواستم بنویسم :

گلهای سر زمین بهشت نصیب شما یاد

درحالیکه نصیب مردمان فقیر چیزی جز خار مغیلان نیست

چند گل را برای خود بردارید

وکمی از خارها را هم برای خود

اما اجازه دهید ، کمی از گلها هم نصیب ما باشند

ما هیچگاه به زور متوسل نشدیم

هیچگاه درخواست نکردیم

شتابی درگرفتن حق خود نداشتیم

پرچم سر نوشت ما فوو افتاد نمیدانم به دست باد یا

به دست یک آدم ترسو

ما به دنبال سایه بودیم  وبه دنبال یک آرامش

به دنبال پیامبران گدا دویدیم

از زبان جانشینان آنان شنیدیم که به نیرنگ

ما را فریفتند

حال میل داریم بایستیم ، وبگوییم :

این است سرزمین موعود

ما به دنبال سراب درمیان آفتاب زدگیها

در یک زندگی بی امید ، گرسنه وتشنه دویدیم

نه از گلهای بهشت برگی نصیب ما شد

نه ازمیو ه های آبدار وشیرین آن

چون آن سبد لبریز از فروانی یکسان پخش نشد

ما ، به هنگام مرگ نیز بطور قطع بر تکه ای کرباس

به درون یک چاه خواهیم لغزید

وشما با بوسه مرگ  با ریسمانهایی از گل ، بر بالشی ابریشمی

به آغوش خاک خواهید رفت .

این است فرق ما وشما

میخواستم بنویسم .بنویسم .اما نشد.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 15 می 2014 میلادی و25 اردیبهشت 1393

 

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۳

شهر ابلیسان

سکوت شرمسار جهان ،

چهره پر عدالت مسیح را بر صلیب

وداغ تنهایی را بر پیشانی او

وزخمی که بر سینه داشت

گسترده تر ساخت

او بر خاکدان کهنه این زمین

وافکار آدمکهای نورانی

با شکمهای باد کرده

شرمساری خودرا پنهان نمود

او داغ دیگری بر پیشانیش نشاند

در میان هلهله  رقصندگان عزادار

که اورا بر بالای سرشان میرقصاندند

دیگر فصلی برای عشق ، فصلی برای سجده

وفصلی برای ساختن کهنه خرابه ها نیست

آسمان پیر شده

دیگر فصلی برای کاشت درخت انار نیست

وفصلی برای شعله کشیدن آتش

در من انفجار وانزجار  نزدیک است

رگهایم متورند  وتب دار

ببار ای ابر تاریک ، ببار ،

تا خونهای ریخته شده را بشویی

ببار ای باران درمن ، تا روحم تازه شود

وتن تبدارم ، از همهمه ستارگان خالی

دیگر فریادی نیست ، صدایی نیست

تنها صدای خود فروشان بلند است

که جز ریا ودروغ ، متاعی ندارند ،

نه ، ندارند .

ثریا ایرانمنش 14 می 2014 میلادی /24 اردیبهشت 1393 شمسی .اسپانیا

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۳

خوابم یا بیدارم

زیاران ، کینه هرگز در دل یاران نمیاند/ به روز آب دریا جای قطره باران نمیاند . " بیدل دهلوی"

-----------------------------------------------------------------

میخواهم بخوابم ، بخوابم ، تا خطوط اصلی زندگی را فراموش کنم

وآیه های طویل عشق را که بر دست وپاهایم گره خورده اند

میخواهم بخوابم ، میخواهم فراموش کنم ، گذر خط روشنی ها را

گذر خطوط درختان را درکنار جاده ها

به ناچار باید بیدار بمانم ، تا حرکت حیوانات را بچشم ببینم

به ناچار صدای پای قدمهای دیوانگان را بشمارم

که درطول روزها گام برمیدارند

میخواهم بخوابم ، درآغوش یک شب پر ستاره

به هنگامیکه ماه میدرخشد  ومیداند که راه خودرا درافق

یافته است

میخواهم بخوابم بی آنکه خواب کسی را ببینم که ( میاید)

میل ندارم بنشینم سر سجاده ریا ورویاهای دیوانگی را ببینم

قلبم لبریز از غم است ، آنرا با زلال اشکهایم میشویم

ودرانتظار قطاری هستم که مرا بسوی ابدبت میبرد .

آری . میخواهم بخوابم.........................

یازدهم ماه می / دوهزارو چهارده . روز تولد ده سالگی نوه ام (رایان).

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / یکشنبه .

شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۳

ملا صدرا واسپینوزا

در یک سایت فارسی  بنام | پرشین پرشیا| مطلبی خواندم که جلب توجهم کرد ، با آنکه آلرژیهای بهاری مجالی برای نوشتن نمیدهند!! باز مصمم شدم که نقدی برآن بنویسم هرچند نقاد  نیستم شاید هم کار مرا یک فضولی بنامند ، هرچه باشد درحال حاضر قدرت دردست دیگران است ، نه من

در این مطلب . باروخ اسپینوزا میلسوف خدا نشناس را با ملا صداری متدین مقایسه کرده بودند ، مانند این است که شاخه یک درخت را با یک ستون آهنی وچدنی مقایسه کنند وبرای زیر بنا آنرا خوب تشخیص بدهند .

ملا صدرا انسانی بود که مذهب اسلام تا مغز استخوانش رسوب کرده بود وهر اتفاقی که دردنیا میافتاد، آنرا بخدا نسبت میداد ، اگر جنگی درگوشه ای در میگرفت ویا مردی سر فرزندش را میبرید از نظر او این کار خدا بود! .

باروخ اسپینوزا مردی یهودی تبار که در آمستردام هلند  دریک خانواده ثروتمند بدنیا آمده بود ودر مدارس یهودی درس خودرا تمام کرد ودرجوانی سخت به فلسفه علاقمند شد ودر حلقه فلاسفه آن زمان وارد شد تا جایی پیش رفت که اورا یک فیلسوف آزاد اندیش میپنداشتند وقبولش داشتند  اما درسال 1656 جامعه یهودی اورا طرد کرد واسپینوزا رسما تکفیر شد وهیچ فرد یهودی اجازه نداشت با  اودرتماس باشد  او در انزوای کامل بسر میبرد تنها با حلقه کوچکی از دوستانش درتماس بوداو زندگی خودرا با تراش عدسی برای آزمایشگاهها یا عینکها میگذراند او با اقبال خوب خودبا دبیر انجمن سلطنتی انگلیس روبرو شد ومدتها با آنها مکاتبه داشت طرز تفکرش ازاد واز دنیا برکنار بود در سال 1665 با قبول یک ماموریت به فرانسه  رفت وجزو طرفداران بی خدایان شد او دشمن تمام کلیساها  منجمله کلیساهای  کالوانیست که درهلند بسیار بودند وبه رهبری ویلیام اورانژ اداره میشدند ، به یکباره دشمن همه  شد ،  او میل نداشت سیاست ومذهب در یک قدرت جمع شوند کلیساها مزاحم بودند او معتقد به یک حکومت کاملا دنیایی بود وبا مسائل دینی بیطرف وگاهی انزجار پیدا میکرد  . برای شرح زندگی باروخ اسپینوزا چندین صفحه لازم است ،  که دراینجا امکانش نیست تنها اثری که از او درزمان حیاتش بچاپ رسید * اصول فلسفه * دکارت بود به همراه یک ضمیمه  بنام ( افکار ما بعد الطبیعی )بود ،  اکثر نوشته هایش با نامهای مستعار بچاپ میرسید علم اخلاق او باین عنوان که مبنی بر خدا ناشناسی ومخرب اخلاق است محکوم شد تا اینکه فردریک گوته وسپس| شلی|  وسایر نویسندگان آنز مان باو پیوستند وعلاقه عمومی را نسبت به او برانگیختند .

او به جوهر وجود اعتقاد کامل داشت  واعتقاد او براین بود که هر چیز باید تعبیری عقلانی داشته باشد .

حال امروز در سرزمینی که حتی موسیقی حرام است وخواند ن هرنوع کتابی گناه چگونه ناگهان ملاصدرا در مقابل اسپینوزای فیلسوف قد علم میکند؟....

ثریا ایرانمنش . اسپانیا. شنبه 10 اماه می 2014 میلادی.

پانوشتها » فلاسفه قرون نوزدهم ( عصر خرد). نوشته " استوارت همپشایر.