آه ...امروز روی سخنم با توست . آری با تو وبلاگ عزیزم !!! مدتهاست که از تو دور افتاده ام > سبزینه را به قسمت دیگری بردم درکنار خاطرات روزانه وگوگل پلاس هم بیشتر وقت مرا گرفته است وگاهی مجبور به زد وخورد بین بچه های امروزی میشوم ، بچه هایی که تازه از دا نشکده ادبیات جمهموری اسلامی بیرون آمده اند وبچپه هایی که کمتر از کوه بلند شعرای بزرگ ما بالا رفته ودرهمان زمان فروغ وفریدون مشیری وکمی بالاتر احمذ شاملو درحاشیه راه میروند گاهی مرحوم شهریار هم سری به آنها میزند.
حال این من دورافتاتده از همه جا درونم لبریز از گفته ها وخاطرات باید به تماشا بنشینم اگر گاهی تکه ای مینویسم همه منظور مرا میخواهند بدانند آنها به شیوه نوشتن وکلمات وجمله ها نگاه نمیکنند ، آنها باید بدانند مئظور چیست خوب با سرازیر شدن تعداد زیادی جاسوس وآدمهای گوناگون با پول بی حساب جمهوری اسلامی درسراسر دنیا در لباس وکسوت های مختدلف من نمیدانم چگونه باید حق مطلب را حالی کنم .
برخی از کوتاه نویسان می کوشند تا شیوه داستان نویسی برای خود انتخاب کنند عدهای خیال میکنند من درقرن نوزدهم به دنیا آمده ام وحال درقرن بیست ویکم وارد دنیای آنها شده ام ،ا ساس نوشتن را بر مبنای آن میگذارند که نه سیخ بسوزد ونه کباب . عده ای بی خدا هستند . من نمیتوانم از خدایم جدا شوم عده ای مذهبی شدیدند یعنی کاتولیک ترازپاپ ویا بقول خودشان شیعه ترا زامامشان علی من به هیچ یک اقتدا نکرده ونمیکنم من انسانم یک ا نسان با وجدان ، ووجدامن ایمان من است همین .
آری دوست قدیمی من . سالها دردهای مرا بردوشت حمل کردی خون ریزی درونی مرا بچشم دیدی( خواندی) . نه ترا فراموش نکرده ام اگر فرصتی دست دهد وبه ذهن خوابیده ام چیزی برسد فورا تقدیم تو میکنم ، تو که بهترین وتنها دوست من دراین دنیا هستی . تاز مانیکه شعورم از کار نیفتد وتا زمانیکه انگشتایم کج وکوله نشوند وچشمانم کور نشده اند ترا حفظ خواهم کرد .