هر سال درزمستان سرد وتاریک / خفته شوند درختان به خواب نوشین
هر سال با ریزش برفهای سپید/ بیدار شوند دردل خاطرات شیرین
چمن خفته و سبزه بی زیور / " ای دوست مرا بخاطر آور "
هر شب سیاه وتاریک در ریزش باران / مه ریزد اشک زدیدگان لرزان
وز آسمان بپاشد گرد نقره فامی / برچهره زمین و جبین لرزان
شهر شود تاریک وبی منور / " ای دوست مرا بخاطر آور"
هر هفته شوی بکوه ودشت اندر / پی هر گل وشقایق نوبر
آنگاه پس از چندی روز دگر/ پژمرده شوند با باد سر سر
دردامنه کوه خفته هرپرنده پر پر / " ایدوست مرا بخاطر آور "
هر بار با شاخه گلی سرخ و رنگی / یار بسوی تو آید با هرارلبخند
بگوید از بلبلی با سینه مجروح / نغمه سر داده با هزار پیوند
نوازد نغمه از آن چنگ بی آذر / " ایدوست مرا بخاطر آور "
سرگشته ام ومیدوم بهر سوی / سوختم و، سوختم ز برق افتاب
دارم بیاد تو وآن یار هردم شوق/ بر دلم نشسته شور مهتاب
هر جا روی ای دوست درکنار یار/ گاه گاهی مرا بخاطر آور
ثریا / اسپانیا / " از دفتر دیروز " 2013/11/30 میلادی