جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۹۲

مرغ شب

ندانی زمرغان ، چرا مرغ شب /زهستی نشانی جزآوازش نیست ؟

بنالد به بستان شبان دراز/ تو گویی که امید فرداش نیست

من واورا یکی آسمانی نواست /اگر چهره ی مجلس آراش نیست

چه غم گر نداند ز یک نغمه بیش /که در لطافت هیچ همتاش نیست

به گمنامی اگر زید دراین جهان /جز آزاده ماندن تمناش نیست

من ومرغ شب  را دراین آرزوست /کسی را بما جای پرخاش نیست

---------------------------------------------------------

بگوش من آید زپیری نهیب /چو بینم که مویم سپیدی گرفت

هزاران اختر آرزو پیش من /فرو مرد ، ویا ناپدیدی گرفت

شدم دوش به دوش بد گوهران /وزان دامن من پلیدی گرفت

بر آن گل که از گلش خاطرم /سحرگاه با خنده چیدی گرفت

دل تابناک از غم روزگار / عبار غم و نا امیدی گرفت

شعر : دکتر لطفعلی صورتگر .

ثریا ایرانمنش / جمعه 15 نوامبر 2013 میلادی .اسپانیا .

پنجشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۲

افق تاریک

هر صبح زود هنگامی که سر ازخواب شبانه برمیدارم پنجره ها را باز میکنم و به نوار قرمزی که از دوردستها ودرافق نمایان است سلام میگویم دربرابراو خم میشوم وتعظیم میکنم او حقیقی ترین چیزی است دراین عالم که به دوراز افسانه میتوان اورا باور داشت " خورشید " امروز افق تاریک است هوا ابری وغمگین امروز تنها به آسمان تاریک سلام گفتم وبه اشکهایی که قراراست به زمین بفر ستد خورشید من امروز پنهان شده اما همچنان اورا دردرونم احساس میکنم .

امروز درست شصت سال از مرگ پدرم میگذرد پدری نوجوان که هیچ پیچ وخمی نداشت ولذتی از زندگیش نبرد ودر سن سی وشش سالگی مرگ را با سینه مجروحش پذیرفت هیچکس ودرهیچ شرایطی نمیتواند مرا با این روز شوم آشتی داده و به بیزاریم پایان دهد .

--------------------------------------------------------------

آن روزها رفتند ، آن روزهای جذبه وحیرت

آن روزهای خواب وبیداری / آن روزها هرسایه ای رازی داشت

هر جعبه سر بسته ای گنجی را نهان میکرد

هر گوشه صندوق خانه درسکوت ظهر ، گویی جهانی بود

اگر کسی از تاریکی نمیترسید / درچشمانم قهرمانی بود

آن روزها رفتند ، آن روزها رفتند آن انتظار آفتاب وگل

آن رعشه های عطر اقاقیا

در اجتماع ساکت ومحجوب نرگس های صحرایی

که شهررا درآخرین صبح تابستانی /دیدار میکردند

روزه های دوره گردی درخیابانهای  دراز

آن روزها رفتند مانند نباتاتی که درخورشید میپوسند " شعر فروغ فرخزاد "

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / پنجشنبه 2013/11/14 میلادی !

سه‌شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۲

نا پیدا

اگر پنهان بود پیدا ، من آن پیدای پنهانم

اگر نادان بود دانا ، من آن دانای نادانم

همای گلشن قدسم ، نه صید دانه ودامم

تذرو باغ فردوسم ، نه مرغ این گلستانم

سر اندازی سر افرازم ، تهی دستی جهان بازم

سبکباری گران سیرم ،سبک روحی گرانجانم

سپهر مهررا ماهم ،جهان عشق را شاهم

بتان را آسین بوسم ، مغان را آفرین خوانم

چو خضرم زنده دل ، زیرا که عنقاست آب حیوانم

چو نوحم نوحه گر ، که  درچشمم نشست طوفانم

شعراز : خواجوی کرمانی

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ سه شنبه 12 نوامبر 2013 میلادی

سیلابی دیگر

هنگامیکه زندگی نمیتواند به غیر از آنچه که هست باشد ، بناچار باید به آن تسلیم شد >

اگر آن موشک ( هندی ) به آسمان وبه کهکشانها نمیرفت این سونامی وحشتناک  سرزمین فلیپین وسپس چین را ویران نمیساخت ، هربار که یک موشکی به هوا میرود یک ویرانی دیگری ازخود بجای میگذارد ، حال سیل کمکهای اولیه ودومیه و......جاری شد کمکهایی که ار باقیمانده غذاهای انبار شده  بسوی آن سر زمین نفرین  زده میرود  ویتنام دچار ویرانگری دوباره یشد هنوز کمر از جنگهای شمالی وجنوبی وراستی وچپی راست نکرده بود .

همه دنیا سرشان گرم مذاکرات ایران وسر زمین پهناور ومادر دنیا آمریکا بود وسیل آهسته آهسته خودرا به سر زمینهای دیگررساند

حال کاسه گذایی سر هر رهگذری دیده میشود آن لقمه نانی را که با آب ترمیکنی ومیخواهی دردهانت بگذاری باید درون آ کاسه بیاندازی و بچه ها  آواره هنوز گرسنه وبی سر پناه وبدون آب وغذا یا تلف میشوند ویا به دست مافیای قاچاقچی میافتند و......دیگر هیچ .

امروز هنگامیکه داشتم داروی نفس تنگی را باز میکدم تا یک هوا!! به درون ریه هایم بفرستم دیدم دستم به آن میچسپد کاغذ روی آن با تاریخی که گذاشته بودند یکجا پاره شد ، داردهای مانده که از درون زباله دانی  خود بیرون میکشند وتاریخ جدیدی روی آن می چسپانند مانند  غذاهای کنسرو ، داروهای خریداری شده از سر زمینهای دیگر همه را بما سخاوتمندانه تحویل میدهند .....سکوت .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا. سه شنبه 2013/11/12 میلادی .

خداوند درآنسوی حصار زندگی میکند ، آنجا نباید مالیات بدهد !

یکشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۲

مپرس

زیر سیلی شکنجه های دردناک ، از زوال چهرهای نازنین مپرس

پیش چشم کودکان بی پناه ،  از نگاه مادران شرمگین مپرس

درجهنمی کز همه جهان جداست/در جهنمی که پیش دیده خداست

از لهیب کوره ها وکوه نعش ها/ از غریو زنده  هامیان شعله ها

بیش ازاین مپرس

ای که دست من به دامنت نمیرسد /اشک من به دامن تو نمیچکد

با نسیم دلکش سحر ،چشم بیمارتو بسته میشود

بی تو درحصار این شب سیاه

عقده های گریه شبانه ام ، درگلو شکسته میشود " فریدون مشیری "

-----------------

برای دختر بیمارم

خدا درآنسوی حصار است درروی صخره ای بزرگ درکنار دریای آبی ودرمیان انبوه جواهرات ومردانی که با دشنه برای حفاظت او ایستاده اند خدا آنجاست با پسرش .

ثریا ایرانمنش /اسپانیا/ یکشنبه 2013/11/10 میلادی

 

 

شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۲

رودکی

رودکی سمرقندی ، شاید برای خیلی از ما ناشناخته باشد ویا چند بیت از اشعار اورا سرمایه یک آواز کرده باشیم مانند بوی جوی مولیان که با آواز مرحوم بنان جاودانه شد، چیز دیگر از او بجای نمانده وامروز درکشورهای پارسی زبان همجوار ما بیشتر حرمت دارد .

رودکی مانند شاعران قرن پنجم شعر نمی سرود او نه از آسمان کور میشد ونه در فراق معبودی جان میداد  نه بر نعل آسب شاهی میخ طلایی میکوفت  اشعار او روان وساده وبی پیرایه میباشند او عجز وبیچارگی دوره پیری را بشکل دردآوری بیان میکند " مرا بسود وفروریخت هرچه دندان بود"  دندانهایی که لازمه ایام جوانی بودنداو آنهارا به قطره سحری ویا مروارید درخشان تشبیه میکرد او که درد درمان ناپذیر پیری تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود با طرحی زیبایی آن دورانرا بیان میکند.

زبان رودکی در غزل بسیار ساده ودرعین حال شیرین  ودر ادبیات ما کمتر نظیر دارد او چنگ را با استادی تمام مینواخت با آنکه از نعمت بینایی محروم بود ، اوبه بهترین وجهی ا حساس خودرا بیان میکند :

شاد زی با سیه چشمان شاد / که جهان نیست جز فسانه وباد/

ز آمده شادمان باید زیست / وزگذشته نیز نباید کرد یاد/

من وآن جعد موی غالیه بوی / من و ان ماه روی خور نژاد/

نیکبخت آن که به داد وبخورد/ شور بخت آنکه نه خورد ونه داد/

باد وابر است این جهان فسوس /باده پیش آر هرچه بادا باد /

ثریا ایرانمنش .اسپانیا . شنبه 19 آبانماه 1392

" از دفتر یادداشتهای قدیمی "