رودکی سمرقندی ، شاید برای خیلی از ما ناشناخته باشد ویا چند بیت از اشعار اورا سرمایه یک آواز کرده باشیم مانند بوی جوی مولیان که با آواز مرحوم بنان جاودانه شد، چیز دیگر از او بجای نمانده وامروز درکشورهای پارسی زبان همجوار ما بیشتر حرمت دارد .
رودکی مانند شاعران قرن پنجم شعر نمی سرود او نه از آسمان کور میشد ونه در فراق معبودی جان میداد نه بر نعل آسب شاهی میخ طلایی میکوفت اشعار او روان وساده وبی پیرایه میباشند او عجز وبیچارگی دوره پیری را بشکل دردآوری بیان میکند " مرا بسود وفروریخت هرچه دندان بود" دندانهایی که لازمه ایام جوانی بودنداو آنهارا به قطره سحری ویا مروارید درخشان تشبیه میکرد او که درد درمان ناپذیر پیری تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود با طرحی زیبایی آن دورانرا بیان میکند.
زبان رودکی در غزل بسیار ساده ودرعین حال شیرین ودر ادبیات ما کمتر نظیر دارد او چنگ را با استادی تمام مینواخت با آنکه از نعمت بینایی محروم بود ، اوبه بهترین وجهی ا حساس خودرا بیان میکند :
شاد زی با سیه چشمان شاد / که جهان نیست جز فسانه وباد/
ز آمده شادمان باید زیست / وزگذشته نیز نباید کرد یاد/
من وآن جعد موی غالیه بوی / من و ان ماه روی خور نژاد/
نیکبخت آن که به داد وبخورد/ شور بخت آنکه نه خورد ونه داد/
باد وابر است این جهان فسوس /باده پیش آر هرچه بادا باد /
ثریا ایرانمنش .اسپانیا . شنبه 19 آبانماه 1392
" از دفتر یادداشتهای قدیمی "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر