یکشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۲

مپرس

زیر سیلی شکنجه های دردناک ، از زوال چهرهای نازنین مپرس

پیش چشم کودکان بی پناه ،  از نگاه مادران شرمگین مپرس

درجهنمی کز همه جهان جداست/در جهنمی که پیش دیده خداست

از لهیب کوره ها وکوه نعش ها/ از غریو زنده  هامیان شعله ها

بیش ازاین مپرس

ای که دست من به دامنت نمیرسد /اشک من به دامن تو نمیچکد

با نسیم دلکش سحر ،چشم بیمارتو بسته میشود

بی تو درحصار این شب سیاه

عقده های گریه شبانه ام ، درگلو شکسته میشود " فریدون مشیری "

-----------------

برای دختر بیمارم

خدا درآنسوی حصار است درروی صخره ای بزرگ درکنار دریای آبی ودرمیان انبوه جواهرات ومردانی که با دشنه برای حفاظت او ایستاده اند خدا آنجاست با پسرش .

ثریا ایرانمنش /اسپانیا/ یکشنبه 2013/11/10 میلادی

 

 

شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۲

رودکی

رودکی سمرقندی ، شاید برای خیلی از ما ناشناخته باشد ویا چند بیت از اشعار اورا سرمایه یک آواز کرده باشیم مانند بوی جوی مولیان که با آواز مرحوم بنان جاودانه شد، چیز دیگر از او بجای نمانده وامروز درکشورهای پارسی زبان همجوار ما بیشتر حرمت دارد .

رودکی مانند شاعران قرن پنجم شعر نمی سرود او نه از آسمان کور میشد ونه در فراق معبودی جان میداد  نه بر نعل آسب شاهی میخ طلایی میکوفت  اشعار او روان وساده وبی پیرایه میباشند او عجز وبیچارگی دوره پیری را بشکل دردآوری بیان میکند " مرا بسود وفروریخت هرچه دندان بود"  دندانهایی که لازمه ایام جوانی بودنداو آنهارا به قطره سحری ویا مروارید درخشان تشبیه میکرد او که درد درمان ناپذیر پیری تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود با طرحی زیبایی آن دورانرا بیان میکند.

زبان رودکی در غزل بسیار ساده ودرعین حال شیرین  ودر ادبیات ما کمتر نظیر دارد او چنگ را با استادی تمام مینواخت با آنکه از نعمت بینایی محروم بود ، اوبه بهترین وجهی ا حساس خودرا بیان میکند :

شاد زی با سیه چشمان شاد / که جهان نیست جز فسانه وباد/

ز آمده شادمان باید زیست / وزگذشته نیز نباید کرد یاد/

من وآن جعد موی غالیه بوی / من و ان ماه روی خور نژاد/

نیکبخت آن که به داد وبخورد/ شور بخت آنکه نه خورد ونه داد/

باد وابر است این جهان فسوس /باده پیش آر هرچه بادا باد /

ثریا ایرانمنش .اسپانیا . شنبه 19 آبانماه 1392

" از دفتر یادداشتهای قدیمی "

 

 

جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۹۲

برگ سبز

پیش ما سوختگان مسجد ومیخانه یکی است

حرم ودیر یکی است سبحه وپیمانه یکی است

اینهمه جنگ وجدل حاصل کوته نظری است

گر نظر پاک کنی کعبه وبتخانه یکی است

هر کسی قصه شوقش به زبانی گوید

چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکی است

اینهمه قصه ز غوغای گرفتاران است

ورزنه از روز ازل دام یکی ودانه یکی است

ره هرکس به فسونی زده آن شوخ ، ورنه

گریه نیمه شب وخنده مستانه یکی است

عشق آتش بود وخانه خرابی دارد

پیش آتش دل شمع ودل پروانه یکی است

شعر : عماد خراسانی

خواندده : اکبر گلپایگانی ( گلهای رنگارنگ)

ثریا ایرانمنش .اسپانیا . جمعه  2013/11/8 میلادی

 

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۲

بخش دوم گلچهره

گلی روزهای جمعه پیک نیک حزبی راه انداخته بود وهمه زنان ودخترانی را که جزو گروه او بودند با سایر پسران ومردان جوان ، سوار اتوبوس میکرد وراهی دشت ودمن میشدند چند عدد لچک سه گوش سفید هم دوخته بود که بین زنان ودختران پخش میکرد تا آنها بسرشان ببندند بهانه اش این بود که باد موهای آنهارا افشان نکند که البته بیشتر از موهای الاگارسون خودش میترسید

گلی حالا حرفهای بزرگی میزد ماتریالیسم ، دیالکیتیک وسرمایه داری که نه من ونه آن زنان بیچاره خیاط چیزی از حرفهای او می فهمیدند تنها مانند بز اخوش سرشانرا تکان میدادند.

زنها یک طرف اوتوبس را اشغل میکردند ومردها طرف دیگر ، مردانی که خیلی تلخ بودند! با سبیلهای کلقت وسیاه پرپشت هرکدام سیگاری دردست داشتند ویا کتابی وابدا نگاه بسوی زنها نمی  انداختند ، هرکسی هم یک قابلمه غذا درخانه درست میکرد وبرای ناهار باخودش میبرد باضافه شکلات وشیرینی وکیک ونان قندی وغیره .... ، گلی دروسط اتوبوس راه میرفت ویا می ایستاد مانند قراولان و نگهبانان تنها یک شلاق کم داشت ، همه از او حساب میبردند ویا ظاهرا اینطور نشان میدادند.

روزی یکی از این زنان برا ی ناهار پیک نیک آلبالوپلو درست کرده بود با زعفران وبویش همه اتوبوس را فرا گرفته بود گلی خانم بقچه را باز کرد ونگاهی به قابلمه پلو انداخت وسپس یک آب دهان پر زور روی پلو های زعفران زده پرتاب کرد وبا خنده گفت ، دیگر هیچکس نمیتواند از این پلو بخورد غیراز خودم .

گلی یک جعبه پر اتز سنجاق سینه که دوکبوتر با یک شاخه زیتون به دهان وبه رنگ کرم از پلاستیک در ست شده بود زیر بغلش داشت و.به هرکدام یکی را دانه ای یک تومان میفروخت وهمه مجبور بودند آن سنجاق کذایی را به سینه هایشان نصب کنند بمن هم یکی رسید که آنرا به زیر گلویم وروی بلوزم نصب کردم وبا دوست دیگرم که دختر عمویش همسر برادر شاه بود به عکاسی رفتیم وعکس گرفتیم هنگامیکه دوستم چشمش باین سنجاق کذایی افتاد عکسهارا پاره کرد وبا من هم قهر شد ورفت چه دختر نازی بود وچقدر زیبا اهل شیراز وازآن خانواده دارها ، بگذریم ، گلی مرا باخودش نمیبرد وکم کم رابطه اش را بامن برید وبمن گفت :

تو نه زن دداش ممدم شدی ونه وارد حزب مرتب رفتی دنبال شاعران وموسیقدانان و رومان های عشقی وغیره بنا براین دیگر من وتو باهم کاری نداریم ، او هم رفت.

بقیه دارد !

ثریا ایرانمنش .اسپانیا.2013/11/6 میلادی.

 

سه‌شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۲

مرحبا

صد بار بیشتر تجربه کرده ام که این جهان

همیشه بکام مردم موقع شناس بود

آری جهان بکام کسی بود کز نخست

نه شرمش از خدا ونه از کس هراس بود

هر کار کند در طلب سیم بود  وزر

هرجا رود درصدد اختلاس بود

با دشمنان فلک وفادار بود ودوست

نسبت به خاک وطن نا سپاس بود

از بهر باز کردن گنجینه دلار

دائم بجستجوی چکش  وداس بود

اگر نثر دارد ترجمه فکر دیگران است

اگر شعر گوید از دگران اقتباس بود

زند بوسه پشت دست عجوزی ز روی عجز

اگر آن عجوز محتشم ویا سرشناس بود

جز عشق من که سخت قوی بود وبا اساس

باقی تمام کار جهان بی اساس  بود

زان عشق نیز نزد بتان ارزشی ندارد

زیرا که کلید وصل یاران اسکناس بود

؟................

ثریا ایرانمنش / اسپانیا /

 

دوشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۲

دلگشا

هر نفس آواز عشق ،  میرسد از چپ واز راست

ما بفلک میرویم  ، عزم تماشا کرا ست

ما بفلک بوده ایم ، یار ملک بوده ایم

باز همانجا رویم  خواجه که آن شهر ما ست

عالم خاک از کجا ، گوهر پاک از کجا

برچه فرود آمدیم بار کنیم این چه جاست ؟

جمله به دریا رویم بلکه بدو حاضریم

ورنه زدریای جان موج پیاپی چرا ست

ای بس که سرهای پاک ریخته درپای خاک

تا تو بدانی که مهر زان سر دیگر بپا ست

از سوی تبریز تافت شمس حق و گفتمش

نور توهم متصل باهمه وهم جداست

------------------------مولانا جلالدین شمس تبریزی

ثریا ایرانمنش . اسپانیا .