گلی روزهای جمعه پیک نیک حزبی راه انداخته بود وهمه زنان ودخترانی را که جزو گروه او بودند با سایر پسران ومردان جوان ، سوار اتوبوس میکرد وراهی دشت ودمن میشدند چند عدد لچک سه گوش سفید هم دوخته بود که بین زنان ودختران پخش میکرد تا آنها بسرشان ببندند بهانه اش این بود که باد موهای آنهارا افشان نکند که البته بیشتر از موهای الاگارسون خودش میترسید
گلی حالا حرفهای بزرگی میزد ماتریالیسم ، دیالکیتیک وسرمایه داری که نه من ونه آن زنان بیچاره خیاط چیزی از حرفهای او می فهمیدند تنها مانند بز اخوش سرشانرا تکان میدادند.
زنها یک طرف اوتوبس را اشغل میکردند ومردها طرف دیگر ، مردانی که خیلی تلخ بودند! با سبیلهای کلقت وسیاه پرپشت هرکدام سیگاری دردست داشتند ویا کتابی وابدا نگاه بسوی زنها نمی انداختند ، هرکسی هم یک قابلمه غذا درخانه درست میکرد وبرای ناهار باخودش میبرد باضافه شکلات وشیرینی وکیک ونان قندی وغیره .... ، گلی دروسط اتوبوس راه میرفت ویا می ایستاد مانند قراولان و نگهبانان تنها یک شلاق کم داشت ، همه از او حساب میبردند ویا ظاهرا اینطور نشان میدادند.
روزی یکی از این زنان برا ی ناهار پیک نیک آلبالوپلو درست کرده بود با زعفران وبویش همه اتوبوس را فرا گرفته بود گلی خانم بقچه را باز کرد ونگاهی به قابلمه پلو انداخت وسپس یک آب دهان پر زور روی پلو های زعفران زده پرتاب کرد وبا خنده گفت ، دیگر هیچکس نمیتواند از این پلو بخورد غیراز خودم .
گلی یک جعبه پر اتز سنجاق سینه که دوکبوتر با یک شاخه زیتون به دهان وبه رنگ کرم از پلاستیک در ست شده بود زیر بغلش داشت و.به هرکدام یکی را دانه ای یک تومان میفروخت وهمه مجبور بودند آن سنجاق کذایی را به سینه هایشان نصب کنند بمن هم یکی رسید که آنرا به زیر گلویم وروی بلوزم نصب کردم وبا دوست دیگرم که دختر عمویش همسر برادر شاه بود به عکاسی رفتیم وعکس گرفتیم هنگامیکه دوستم چشمش باین سنجاق کذایی افتاد عکسهارا پاره کرد وبا من هم قهر شد ورفت چه دختر نازی بود وچقدر زیبا اهل شیراز وازآن خانواده دارها ، بگذریم ، گلی مرا باخودش نمیبرد وکم کم رابطه اش را بامن برید وبمن گفت :
تو نه زن دداش ممدم شدی ونه وارد حزب مرتب رفتی دنبال شاعران وموسیقدانان و رومان های عشقی وغیره بنا براین دیگر من وتو باهم کاری نداریم ، او هم رفت.
بقیه دارد !
ثریا ایرانمنش .اسپانیا.2013/11/6 میلادی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر