جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۹۲

پریا

از پرسشتش سنگ ، به پرستش آیینه رسیدیم وخودرا دیدیم وخودرا پرستیدیم ،

نشسته بودی در کنارم ، شب بود یا روز ، نمیدانم

تو شکیبا وآرام ، چشمانت بسته

ونمیدانستی چه دردی دارم

سالها کنار بسترت بیدار ماندم جوانیم بود تو بوی وعشق

امروز به نفرین جادوگری که بر طبل خوشی میکوبد

در تابستانی گرم وطولانی

زیر لحاف زمستان میلرزم از تنهایی

هنوز بخت بیدار با من است

ودیوپیر دیرین درخواب

نشسته بودی به بالینم بی آنکه مرا ببینی

در دلم رازی نهفته دارم /پنهان

در لابلای تقویم روزهای تنهاییم

ازخاموشی دلها وشرمساری روزگار

ثریا ایرانمنش / جمعه 12/7/013 میلادی

..................

 

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۹۲

بیمار

خسته وبیمارم ، او نیز بیمار شد وبیمار روانه شهرش ، او آمد وطعم این جهنم را چشید ، هیچ سالی در این فصل او بدیدارم نمی آمد ، این من بودم که همه تابستان را درکنار او بسر میبردم ، امسال خسته بودم حوصله سفر را نداشتم آنهم سر زمینی که دیگر امنیت  ومهربانی خودرا ازدست داده است .

او آمد با تنی خسته ، وخسته تر رفت با یک مسمومیت شدید روحی ومیپرسید :

مادر چگونه تاب آورده ای وچگونه تاب میاوری ؟ اینهمه تحمل در تو برایم شگفت انگیز است ،

گفتم نگران مباش پسرم ، من هنوز یک مادرم .

---------------

نمیدانم زمانی که نیستم ، کابوس زندگیم ، خواب کسی را پریشان نخواهد کرد؟

نمیدانم ، هنگامیکه آخرین قطره آب این سر زمین ناشناخته را باو پس بدهم

هرگز کسی نامی ازمن خواهد برد؟

آنچه که داشتم همه را پس دادم  ، تمام عمر

وامروز لباسی از حزن واندوه پیکرم را آراسته است

باید بدانی که این لباس را ، حیای پیکرم به قیمت گزافی خریده است

میدانم که ، هرگز کسی نامم را نخواهد برد  ، همچنان که هیچکس دراین دیار مرا آواز نداد .

پس از مرگم نیز کسی مرا بیاد نخواهد آورد

غیراز چند دست لباس ومقدار زیادی دعای خیر دیگر چیزی از من بجا نمیماند

کسان دیگری را نیز میشناسم که آهسته آمدند  وخلاصه زیستن وآرام وبی صدا رفتند

آنها نیز انسان بودند ؛ انان نیز مانند من ، نه سفره سبزی را گشودند

ونه لته ای بر سر کشیدند ونه سجاده نمایشی را پهن کردند .

روزی نقاب توهم از چهره ها فرو میافتند وآنگاه ......

درختی صنوبر قد خواهد کشید وترا فریاد خواهد زد.

سفرت بخیر پسرم .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 11/7/2013 میلادی /

 

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۲

ماهی قرمز

میگفت :

ببین در سر زمین مسلمانان همه ثروتمند میباشند خداوند به آنها برکت داده است روی چاههای نفت نشسته اند ، اما غرب همیشه گرسنه است !؟ وبه دنبا ل آب  ونان در صحراها میگردد .

گفتم اگر همین غرب وهمین بت پرستان نبودند امروز آن ثروتمندان بزرگوار هنوز درچادرهای سیاه خود نشسته وسوسمار هارا کباب کرده نوش جان میفرمودند .

و آب شوری که از چاه بالا کشیده اند مینوشیدند وبه شغل گله د اری وبچه داری مشغول بودند امروز از برکت سر همین بت پرستان در مستراح های طلایی خود را خالی میکنند ودروان های طلایی کثافت قرون گذشته را میشویند.

همین بت پرستان بودند که انسانهای بزرگی را درتاریخ بوجود آوردند ، از میان آنها اینشتین ، بتهوون ، موزارت ،  نویسندگان بزرگی که نام بردن از آنها یک کتاب میشود ، برخاستند ،

چاههای نفت تمام میشوند عمر ثروتمندان بسر خواهد رسید اما بتهوون در اعصار قرون همچنان باقی میماند . تو هیچکدام از این کلماترا نه میشناسی ونه میفهمی دنیای تو روی سکه بنا شده وسق تورا با پول برداشته اند ورد زبانت پول است وپول .

------------

کلمات خاموشند ، کسی جوابی نمیدهد

دریا از هر سو تهی میشود ، من وماهیان کوچکم

به زروق کوچک ویک سفره خالی دعوت شده ایم

ما عفت خودرا زیر نجابت خویش

پنهان گرده ایم

تنهاییم ، تنها

از اعماق دریا ، رویای دیوانه واری را

صید میکنیم

سفرما کوتاه ا ست ، آنرا به آب زلال میسپاریم

وخود به دریا غوطه میخوریم

از دریا برآمدیم وبه دریا میشویم

من همان ماهی کوچک قرمزی هستم که .....

روزی سفره شمارا زینت میداد

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 10/7/2013 میلادی /

دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۲

نیرنگها

در زمانه ما ، معنی دوستی دگر گون است/هرکه این سودا در دلش بوده و هست مغبون است /...........ر. میم. ک .

بوی تابستان داغ ، بوی بوستانهای تفت زده

بوی نسیم خنکی که از دریا میوزد

بر میخزم ، ازخاکستر خویش ، چو مرغ آتش

از آن نبود " هیچ"  بر میخیزم

از قله کوهستان

مسیر نگاهم تنها دودکش های سیاه

و...پشت بامهای سفالی است

باغچه ام ، اما پر گل است

بر میخیزم

از عضلات جا بجا شده ام

از تفکر شب دوشین

در یک پهنه جسمی با " نام"

بر میخیزم

از خوابی شیرین وپر از وسوسه

دیگر میل ندارم به میان آتش بروم

در غرب ایستاده ام افقی وسپس عمودی

خدای را دراینجا ملاقات کردم

تنها بود ، اوهم تنها بود

همسایه من بود

برایم جاده ساخت

غرب هنوز مهربان است ( اگر دوستان ! بگذارند)

مرا مجبور به بستن پیچه نمیکند

بیاد دیروز هستم حلق آویز کردن یازده مرد

با هر اسمی وهر نامی

آنها خاموش شدند

و.......دنیا نیز خاموش ماند

بتو گفتم :

جهان همیشه  همین بوده ، همین است وهمین خواهد ماند ؟

وما؟ ....همیشه تنهاییم  ، تنها .

........... ثریا / اسپانیا/ چهارم ژولای 2013 میلاذی

 

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۲

سالگرد ازدواج

دخترم ، همین یکشنبه بیست وپنجمین سالگرد ازدواج توست ،  ازدواجی که با سرعت برق انجام گرفت ومن پایان خوشی برای آن پیش بینی نمیکردم ، اما پیش بینی من مانند همیشه غلط ! از آب درآمد وتو حال با دوفرزند نازنینت درکنار مردی که دوست داری واونیز ترا دوست دارد زندگی را به کمال رساندی .

روزیکه احساس کردم درمن وجود داری از بودنت رنج بردم ، میدانستم که دختر خواهی بود ، پدرت چشم انتظار یک پسر کاکل زری وجانشینی برای خودش بود همه اطرافیان چشم بمن و وموجودی که دربطنم جای داشت دوخته بودند ، شاه پسر نازنینشان در طول ده سال زندگی با یک زن فرنگی نتوانسته بود صاحب فرزندی شود ، حال همه چشم براه بودند ، من میدانستم که تو هستی تو ،  که دراثر برخورد یک اشتباه دریک شب تاریک بوجود آمدی  ومیدانستم که مانند من رنج خواهی کشید  واینکه سرنوشت تو چگونه رقم خورده است  وچگونه زندگی را پیش خواهی برد مرا دچار نگرانی میکرد زندگی ما زنها ، یعنی جنگیدن وهرروز این جنگ ادامه دار دشوارتر میشود یک تکرار خستگی آور ،  بدون هیچ پاداشی بدون هیچ لذتی ، زن بودن دردبزرگی است ، برای زنده ماند ن باید به دیگری بیاویزی به یک نرینه  برای آنکه از سرمانلرزی به آغوش گرمی پناه میبری اما معلوم نیست که این آغوش برای تو جای امنی باشد وبتو آسایش بدهد ، همه مدت درانتظار این بودم که آنروز فرار برسد وتوو برسرم فریاد بکشی |:

مادر ، منظور تو از به دنیا آوردن من چه بود؟ خوشبختانه آن روز نرسید وتو مانند یک پرنده آزاد وسر شار از خوشی بسوی زندگی پرواز کردی تنها نصیحتم بتواین بود:

دخترم ، هیچگاه مگذار که ترا انتخاب کنند ، این تویی که فرمان میرانی وتویی که انتخاب میکنی ،

خوب ! انتخابت نسبتا خوب بود وتو فرمان رواهستی وهنوز این تویی که زندگی را بر شانه های کوچک وظرفیت گذاشته وحمل میکنی ، این تویی که مانند یک اسب اصیل پای برمیداری وگاهی رم میکنی وسپس با مهربانی سرت را خم کرده تا بوسه ای ازگونه ات بردارند .

امروز تو صاحب دختری هستی که باو افتخار میکنی وپسری که درآینده باعث افتخارت خواهد بود حتم دارم ، هردوی آنها اصالت یک اسب نجیب را به ارث برده اند وهردو دارای هوشی سرشار وقلبی مهربانند .

پر حرفی را کنار میگذارم ، دخترم  بیست وپنجمین سالگرد ازدواج تو بر تو مبارک باد .

ثریا ایرانمنش " حریری" اسپانیا ژوئن 2013 میلادی/

---------------------------------------------------------------------------------

تا 15 ژولای مرخصم .

 

سه‌شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۲

مرگ درایران

در سر زمین ایران و کشور پهناور کوروش هخامنشی ، امروز مردن وبرای مرده ها مجلس گذاشتن یک امر بزرگ ویا " شوی " تازه است ، حال یا تماشاچیان آن مرده بدبخت را میشناسند ویا برای معروفیتش به دنبال جنازه میدوند وسپس با لباسهای عجیب وغریب در مجلس ترحیم حاضر میشوند .

آقا مرتضی هم یک از همین مدعوین میباشد به همراه عفت خانم هنزپیشه قدیمی که حال در کسوت یک زن مدد کار اجتماعی درآمده وهمه جا حضورش را اعلام میدارد .

آقا مرتضی دستی به ساز میزد  وسالهای سال  به دست زنها ضایع شده بود حالا تصمیمش را عوض کرده عاشق جوانان خوش برورو که خوشبختانه همه جا هستند ، میشود او در گذشته همیشه با شوهران دیگران شریک بود وزنان را بین خودشان قسمت میکردند ، حال بعداز انقلاب تسبیح بزرگی دردست گرفته وعکسی مظلومانه در تمام رسانه ها بچاپ رساند ، دیگر به آن کمدی ها خاتمه داده بود ودرکنار میز خاتم ها ! که دستهایش را پرا ز سکه میکردند از زنان جدا شده به دنبال پسران جوان وتازه بالغ روان بود .

صورتش را بدجوری آرایش کرده و سایه ماتیک روی لبش درعکس چهره او را زننده ساخته بود برق کرم پودری که بر روی چهره زرد خود کشیده بود حسابی در عکس دیده میشد آخ امان از این تکنو لوژی جدید وعکسهای رنگی که بیرحمانه همه چیزرا عیان میسازند ، عکسهای سیاه وسفید این حسن را داشتند که میشد آنها را رتوش کرد هرچند حالا هم فتو شاپ میکنند اما گویا این یکی از قلم افتاده بود یا اطرافیان پی به ریا کاریش برده بودند اما به راحتی نمیتوانستند چهره واقعی اورا نشان دهند ویا درباره اش بنویسند او چند چاقو کش حرفه ای وآدمکش در کنارش داشت که از او درهمه جا حمایت میکردند وبا دربار روحانیت نیز رابطه ها بر قرار کرده بود ، بنا براین امر امر او بود.

دیدن آخرین عکس آقا مرتضی در مجلس ختم یکی از بزرگان مرا بیاد ( چهره آن موسیقدان ، مرگ درونیز ) انداخت . بطور قطع روزی او هم زیر آفتاب داغ وسوزان رنگهای صورتش بطور رقت آوری چهره اورا نقاشی میکنند وهمان تصویر دوریان گری را به نمایش میگذارند ، من مرده شما زنده ، اگر نشد ؟ شما به مجلس ختم من ویا به دنبال جنازه ام نیایید ! .

ثریا / روز سه شنبه چهارم تیرماه 1392 شمسی خانم ! ساعت هشت ودودقیقه صبح !