در زمانه ما ، معنی دوستی دگر گون است/هرکه این سودا در دلش بوده و هست مغبون است /...........ر. میم. ک .
بوی تابستان داغ ، بوی بوستانهای تفت زده
بوی نسیم خنکی که از دریا میوزد
بر میخزم ، ازخاکستر خویش ، چو مرغ آتش
از آن نبود " هیچ" بر میخیزم
از قله کوهستان
مسیر نگاهم تنها دودکش های سیاه
و...پشت بامهای سفالی است
باغچه ام ، اما پر گل است
بر میخیزم
از عضلات جا بجا شده ام
از تفکر شب دوشین
در یک پهنه جسمی با " نام"
بر میخیزم
از خوابی شیرین وپر از وسوسه
دیگر میل ندارم به میان آتش بروم
در غرب ایستاده ام افقی وسپس عمودی
خدای را دراینجا ملاقات کردم
تنها بود ، اوهم تنها بود
همسایه من بود
برایم جاده ساخت
غرب هنوز مهربان است ( اگر دوستان ! بگذارند)
مرا مجبور به بستن پیچه نمیکند
بیاد دیروز هستم حلق آویز کردن یازده مرد
با هر اسمی وهر نامی
آنها خاموش شدند
و.......دنیا نیز خاموش ماند
بتو گفتم :
جهان همیشه همین بوده ، همین است وهمین خواهد ماند ؟
وما؟ ....همیشه تنهاییم ، تنها .
........... ثریا / اسپانیا/ چهارم ژولای 2013 میلاذی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر