پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۲

پرنسس

گر حکم شود که مست گیرند / در شهر هرآنچه هست گیرند !

بیچاره " ملکه" با هفتصد سال پشتوانه شاهنشاهی حال بهترین دخترش باید دربرابر قاضی دادگاه بایستد  وجواب بلند پروازیهای همسر نازنینش را بد هد ودر شهرها وکشورهای دیگر علنی دزدی ها وچپاول گری ها هست اما " قاضی" نیست !

من میتوانم بفهمم که دیگران درباره او چگونه قضاوت میکنند  از این بابت مردم را سر زنش نمیکنم ، بیکاری ، وبردن وخوردن حقوق حقه کارمندان واز شرفی شو های جواهرات ولباسها واتومبیل ها مردم را دچار سر درگمی کرده است .

بیچاره پرنسس زیبا، پرنسسی که نژاد شان درعمیق ترین وبالاترین نژادهای سر زمین اروپا جای دارد ،  حال چگونه میتواند همه چیز را انکار کند ؟ پدرش در پیام سال نو گفت " دادگستری برای همه یکسان است !

اینجا واقعا دنیای جوک وشوخی است ، هرروز باید ما تماشاچی رژه دزدان باشیم وپرونده های قطوری که به مرور زیر  خروارها خاک خواهند خوابید.

آیا آن همسر بالا بلند وخوش قیافه پرنسس در یک نابکاری دست داشته ویا باد از سوی دیگری میوزد ؟ آیا رفتارش برای همسرش رنج آور بوده ویا او خبری نداشته است .

هر چه هست ، چیز خوبی را به تماشا نگذاشتند.

بدبختی همه گاهی درپی سوء تفاهمی که رنگ مبالغه گرفته است شکل میگیرد وگاهی این سرنوشت ها به تباهی کشیده میشود > چه کسانی درپس پرده ها وپنجره های بسته سر نخ را در دست دارند ؟

آیا باید شاهنشاهی از اروپا برچیده شود وتنها یک رییس جمهور بر ایالات اروپا فرمانروایی کند وبه تنهای خود بخورد ولقمه چربی هم بر دهان دیگران بمالد ؟ معلوم نیست ، این شکافتن ها درخور یک خیاط ماهر است .

                                                     ثریا ایرانمنش .اسپانیا.4/4/03میلادی

چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۲

فردا

شب را درچشمان تو دیدم ، وشکوه زندگی را

در آن فواره سر نگون ،

زمین را در سینه تو دیدم ، با باران برکت

رهایی از تجربه های دردناک

بتو مینگرم ، ای رهرو دیروز ، چه تنها نشسته ی

درکنار دریچه بسته ، زیر آسمان نیلگون

در کنار این تنک مایه ها

بتو مینگرم ، ای دختر شب

چه اندوهناک نشسته ی ، درکنار یک پنجره

که روبه تاریکی گشوده میشود

درتو هنوز خورشید خرد ، میدرخشد

وهنوز امیدواری درپیش است

بتو مینگرم ای شبگردتنها

در صف غوغای تماشاچیان ، درپس پرده بسته

زیر فشار اندوه وسنگینی فقر

با این آواز بلند

چونان قویی مغرور ، دردریاچه زلال خویش

هنوز میدرخشی

بتو مینگرم ای رهرو دیروز ، بمن گفتی :

فردا روز دیگری است

....................

فرسوده از دیروزم وخسته فردا

                                                ثریا ایرانمنش .اسپانیا.3/4/03 میلادی

سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۲

عسل

نامش شیرینی را شیرینی شهد را بخاطر میاورد ، همه پیکرش را به رایگان اهدا کرده بود به " کالبد شکافان فروشنده اجزاء داخلی انسانها و...یا حیوانات"هنوز دربهار جوانی بسر میبرد ، اول به کما رفت وسپس به دیار باقی شتافت ، چشمانش همیشه غمگین وحلقه اشکی دور آنهارا احاطه کرده بود غمگین بود ، غمی سنگین را باخود  وروی شانه هایش حمل میکرد ،

روزی هزاران نفر دراین دنیای پشت وروشده به عناوین مختلف میمیرند ویا دچار حادثه میشوند ، اما این یکی از سر زمین بلاخیز من بود ، هنرپیشه بود با سن کم درچند فیلم بازی کرده بود ، زیبا بود ، اگر هنگامی فرا برسد که تو درحالی باشی  وبرای انسانها ارزش کمی قائل شوی وبه لیاقت وشیفتگی آنها بچشم حقارت بنگری ، باید به طرفداری آن قربانی برخاست ، زمانی که میخواهم درباره تو بنویسم چقدر احساس ضعف میکنم ، مارمولکهای گزنده هنوز درسوراخهای خود زنده وپنهانند وتو ، نوگل رسیده به سادگی یک گل یاس پرپر شدی .

با تواز طریق همین نوشته های روی سایتها آشنا شدم ومرگ ترا نیز آنها بمن اطلاع دادند ،  این کمترین وکم عمق ترین کمکی است که من بتو میتوانم بکنم از راه دور به برای روح جوانت طلب آمرزش کنم و با خانواده ات همدرد باشم، کار دیگری از دستم دراین دنیای کثیف ساخته نیست ، دختر نازنین ،

دنیا مانند یک پالتوی پوست خز مصنوعی پشت رو شده درونش وصله های ناجور وآشغالها وکثافات دیده میشود آن روی واقعی اش نیز همه را فریب میدهد

آسوده بخواب دختر نازنین ، اگر کامت شیرین نشد نامت شیرین است.

                                                                   ثریا ایرانمنش /3 آپریل 013

دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۲

مزه خوب

آن نسلی که من میشناختم ، رو به فنا رفت ، نسلی که کم کم میرفت تا "اندیشه" کند  ، نسلی که میرفت تا دنیای دیگری را تجربه نماید ، نسلی که تحصیلات عالیه ودانشتن چند زبان برایش یک افتخار بود ، آن نسل فراموش شدونسل بعدی هم در کما فرو رفت ویا گم شد ، نه زنگی زنگ ماند ونه رومی روم .

حال امروز آن سر زمین بلازده میتواند دور خود بچرخد وبرقصد میدان ذوق واندیشه آنها وافکارشان درهمان محدوه خود قرار د ارد  مانند اشترانی که تنها نوک بینی خودرا میبینند وگمان دارند که دنیا آنجا قراردارد، زنها لبایشانرا بسبک افریقائیان کلفت کنند وچشمانشان را مانند دو سوسک سیاه زیر ابراوان نازک جلوه دهند ومردانشان به سبک وسیاق مردان فرنگی آنهم از نوع جلف آنها با موهای سیخ شده وصورتهای بتاکس کرده وکت چر می با اتومبیلهای آخرین مدل درخیابانهای پردورد ونا سالم بچرخند وبچرخند بازهم بچرخند ، کتابها گم شدند واوراق آنها در هوا ریشه ریشه شد وزندگیها بر باد نوشته میشود .

دوباره آش نذری ، شله زرد حلوا وجویدن سقز وتخمه شکستن زنها ولیچار گفتن ها ودورهم جمع شدن خاله زنکها وبی نظمی در حول وزندگیشان همچنان ادامه دارد ، عده ای هم در یک رنج نهانی با یک ریتم تلخ ونا منظم میان زبانهای تیز وطعنه های بیرحمانه به زند گی خود ادامه می دهند.

آه.....در آن زمان شبها کتابهایم را روی لحاف پهن میکردم ویکی یکی آنهارا میبوییدم از  اطاق پهلویی صدای مادر بگوش میرسید که :

این همه چشمانت را باین خطوط ندوز ، عاقبت کور میشوی ؟! برو یک هنر یاد بگیر ؟ کدام هنر ، خیاطی ، آشپزی ، ظرفشویی وتمیز کردن خانه وسفره انداختن برای میهمانان ناخوانده ، حد اکثر فرا گرفتن یک زبان خارجی !

اینجا ، دراین سر زمین آزاد وخالی از هرگونه فشاری درمیان مهربانی مردمانش بی آنکه بخواهند خاک مرده های مرا زیر رو کنند دوباره از نو کتابهایم را پهن کردم  وسرگذشتم را بایک طنز تلخ شروع وبه پایان بردم دیگر نه کسی را به مبارزه میطلبم ونه باخودم جنگ دارم  ، حال خیالم راحت است که از آن جهنم دورم واطرافم از آن موجودات نامریی خالی شده است ، خودم هستم وذات ا صلی خودم ، امروز صبح دوربین را برداشتم وبه بالکن آپارتمان کوچکم رفتم واز گلهای شب بو، نرگس وشمعدانی های عطری عکس گرفتم ، پرنده کوچکی درحال پرواز بود ، اورا نیز به درون دوربین فرستادم به همراه شبنمی که از شب پیش بر روی گلها نشسته بود.

به اطاق برگشتم وبا خود گفتم : اینجا جای شکر دارد که میتوان راحت نفس کشید وبا چشم دل به روی آنچه را که طبیعت بما ارزانی داده نگاه کرد بی آنکه حسرتی به دل داشته باشی.

                                            ثریا ایرانمنش .اول آپریل 2013 میلادی. اسپانیا

شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۲

ماهیگیر

در این گوشه ، از مستان کوچه گرد خبری نیست ،

از شیون وناله وزاری وفریاد خبری نیست ،

شهر لبریز از صدا ست ، صدای خنده ، صدای آبشار

صدای هورا ، برای خیل عزا داران و....|پاطلایی ها|

من ، غایبم ، من نیستم  ، درپناه ماه ، برین ساحل روشن

هوشیارانه گام بر میدارم ، میگریم چون مرغ شب

میخندم ، چون یک ستاره دریایی

شمع روشن دل را درمیان سینه ام میفشارم

وبیدار میمانم

در این شهر ، غرور هر انسانی ، درباد میرقصد

وقامت بلند هر درختی ، درپیشگاه ناقوسهای پرصدا

گنبدهای آجری ، در پرتو چراغی که پیکری را

بر چوب کوبیده است ، خم میشود

اینجا وجاهت بیشتراز وقاحت است

وآبشاری که شب وروز فرو میریزد با رنگهای سبز

اینجا خبری از آسمان خراشها نیست

هر چه هست ، زمینی است

اینجا بوی سیر ، شلغم وچغندر همیشه همه جا هست

شب گذشته ، درامتدا دنور ماه ، بیاد گفته "او" افتاد م

که گفت :

( گاهی خداوند بخواب میرود ، گاهی دریای مواج ما)

خیز برمیدارد، گاهی همه چیز آرام است )

گفته آن ماهگیر پیر

اینجا خداوند بخواب رفته است وما تنهانشسته ایم

------------------------------------------

ثریا ایرانمنش .اسپانیا.2013/3/30

جمعه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۲

فرایدی

چه بسیارند ،  وچه اندک کم .

اگر دیگران نیستند چه باک ، خاطرها زنده اند

او جان داد وجنگ را به پایان رساند

برای حقوق بشر وزندگی جاودانی او

او از همه چیز پرهیز داشت ، اما نمیدانست که:

همه ، ازکجا آمده اند ، وبه کجا میروند

او گرگ را درلباس میش نشناخت

هنگام سکوت است ، وخموشی

در جایی که ظلم فریاد بر میدارد

سخن از سرنوشت دیوا نگی ا ست

هنگامی که اورا میگیرند ، همه با دشمن یکی هستند

وزمانی که او بر صلیب می نشیند

همه میگریند

و... نا آرامی ها باقی میمانند

-----------------------------

ثریا ایرانمنش .جمعه 2013/3/29 اسپانیا