در این گوشه ، از مستان کوچه گرد خبری نیست ،
از شیون وناله وزاری وفریاد خبری نیست ،
شهر لبریز از صدا ست ، صدای خنده ، صدای آبشار
صدای هورا ، برای خیل عزا داران و....|پاطلایی ها|
من ، غایبم ، من نیستم ، درپناه ماه ، برین ساحل روشن
هوشیارانه گام بر میدارم ، میگریم چون مرغ شب
میخندم ، چون یک ستاره دریایی
شمع روشن دل را درمیان سینه ام میفشارم
وبیدار میمانم
در این شهر ، غرور هر انسانی ، درباد میرقصد
وقامت بلند هر درختی ، درپیشگاه ناقوسهای پرصدا
گنبدهای آجری ، در پرتو چراغی که پیکری را
بر چوب کوبیده است ، خم میشود
اینجا وجاهت بیشتراز وقاحت است
وآبشاری که شب وروز فرو میریزد با رنگهای سبز
اینجا خبری از آسمان خراشها نیست
هر چه هست ، زمینی است
اینجا بوی سیر ، شلغم وچغندر همیشه همه جا هست
شب گذشته ، درامتدا دنور ماه ، بیاد گفته "او" افتاد م
که گفت :
( گاهی خداوند بخواب میرود ، گاهی دریای مواج ما)
خیز برمیدارد، گاهی همه چیز آرام است )
گفته آن ماهگیر پیر
اینجا خداوند بخواب رفته است وما تنهانشسته ایم
------------------------------------------
ثریا ایرانمنش .اسپانیا.2013/3/30
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر