چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۲

زنار

ای جمالی کز وصالت عالمی مهجور ودور/بر میانشان از غمت جز حیرت وزنار نیست / دیدنیهاست آری ، گفتنی ها روی نیست / در میان کام افعی صورت گفتار نیست .

حمل شهرهای ساختگی طلا ونقره بر شانه مردان شروع شد واو آن مرد مصلوب با قامتی درهم کوفته از ورای آسمان باین خیل قارون صفت مینگرد ، آه ای طالبان بشتابید ، که سکه نقد نزدیک است ،  ای شبروان مخسبید ، که صبح صادق نزدیک است ، ای شتابندگان شاد شوید که طلاها بیشترند ،  ای تشنگان صبر کنید ، شربت وصال خواهد آمد ، ای غریبان بتازید ، که میزبانتان مهربان است ! ای دوست جویان خوش باشید که نعمت فراوان است  ، وتو ای دلگشای رهی ، چگونه قلم بگشایی واز ذات خود مرهمی بر دل ریش گذاری که دستت از مایه تهی وباین قوم زاده قاورن یا هارون مینگری بی هیچ تعصبی ، تو چه دانی که دست خلاف از دامن حقیقت چگونه رها میشود ؟درحال حاضر اینگونه حکم میکنند " طلارا بپرستید" بهره شما سه چیز است " شراب ، وغذا وطلا !

من چه میدانستم که پاداش درستی وراستی نشستن بر روی خاک است ؟

ای دوست ، به جملگی ترا گشتم من/حقا که دراین سخن نه زرق است ونه فن

گر تو زخودی ، خود برون جستی پاک / شاید صنما به جای تو هستم من

اشعار" خواجه عبداله انصاری

ثریا ایرانمنش / 27 مارس 2013

هفته مقدس وعید پاک بر همه مومنان مبارک باد .

 

سه‌شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۲

شوخی

هوا آفتابی ، نیمه ابری ، ونوید بهاری گرم را میدهد ، در انتظار یک راه پیمایی هستم ، پس از مدتها نشستن وخیره شدن به تصویرهای کج ومعوج وگفته های بی سروته ، آه دلم هوای بعضی جاهارا کرده وهمنشینی بعضی آدمهارا که دیگر امروز نیستند ، ناگهان از خواب برخاستم ودیدم دریک کره جدید دریک ستاره گم شده مانند یک کور راه میروم وهنوز این راه ادامه دارد تنهای تنها شدم همه رفتند ، وآنهاییکه من ساخته ام درحول وحوش ملک خودشان زندگی میکنند ، آنها کاری به دنیای من ندارند دنیای من برای آنها کهنه است ، سعی میکنیم یکدیگررا بشناسیم ودرک کنیم زبانمان ظاهرا یکی است اما فرسنگها افکارمان دور از هم میباشد.

خدایان من پر دورند وآنهاییکه دم دستم بودند جانوارانی از هزاره ها وپوسته های عهد عتیق ساخته شده بودند اگر چه مدرن لباس میپوشیدند!همه نزدیک هم زندگی میکنیم وفرسنگها ازهم دوریم وتلاشی هم برای شناسایی یکدیگر نمی کنیم ، آنها تنها بفکر پشم وگوشت خودشان هستند نه آنچه میاندیشند بخود سختی نمیدهند که فکر کنند در غم هیچ چیز وهیچ کس نیستند دوست ندارند دچار دردسر شوند ، آنها خودشان هم خودشان را نمی شناسند اما درظاهر خدا شناسند ؟!  آمیزش کردن با آنها بیهوده است من هیچگاه همه بدی هارا درکفه ترازوی دیگران  نمیگذارم وخوبیهارا درکفه ترازوی خود ، این نبردی سخت است من همیشه درغم دیگران عضه خوردم وهیچگاه دستی بسویم دراز نشد تا دستمرا بگیرد ، امروز صبح در طلوع آفتاب بخود گفتم "

تو همان مرغ آتش هستی که از خاکستر خود بوجود آمدی وزنده شدی .آنهاییکه شناختم همه کالاهایشانرا در گنجینه خود دارم مشتی کالای بی ارزش وآنهاییکه رفته اند چیزهای پر ارزشی بمن هدیه دادند که امروز مغز آنهارا توشه نان میکنم ومیخورم آن آب گوارایی که به روح من پاشیدند امروز مرا سرحال نگاه داشته است .

من چندان خودرا آدم خردمندی نمی دانم اما درستکارم ودرست کردار ، تن به سر نوشت سپردم چرا که دیدم از من قویتر است ، کسانی با زور وریا ودروغ  راستی ونجابت مرا ببازی گرفتند دیگر در زندگیم نقشی ندارند حتی نامشانرا نیز فراموش کرده ام نجیب به معنای قدیم آن که باید بوده هستم .شرافت درجانم ریشه دارد ،شکست را نمی پذیرم  نبرد را دوست دارم ومخالفت با هرچه که مرا آزار میدهد .

دوستی میگفت " چرا چیزهای بامزه نمینویسی ؟ گفتم : تو چیز با مزه ای دراین دنیا پیدا میکنی که من درباره اش بنویسم ؟ آن روزها مردم کمتر غم داشتند باندک حرکتی میخندیدند دنیا درآن روزها تبدیل به یک مارکت بزرگ یا یک قمارخانه وسیع نشده بود ! امروز حتی بزرگترین کمدین های دنیا نمیتواند لبهایشانرا از هم باز کند ، چه چیز جالبی دراطرافشان هست ؟ جنگها ، تجاوزات ، مرگهای مشکوک ، آدم کشی ها ، دزدی های کلان  ، یا گرانیها ، بی بر نامه گی وبی هیچ آینده روشنی ، عده ای خودرا به بی خیالی زده اند اما آنها هم درته دل افسرده اند ، زندانهای لبریز از مردم بیگناه ویا کمی خطا کار ، اعتیاد وحشتناک جوانان ، بیکاری  ، مردان وزنان جوان درکمپهای پناهندگی که بیشتر به گور شبیه است ، سرانجام بیماری های ناشناخته که از درون آزمایشگاهها ناگهان سر بیرون میزند ، بگو کدام یک خنده دارند ؟ مگر همه اینها یک شوخی باشد وما هنوز درخواب خوش مستی بسر میبریم ، بلی ، البته کسانی که روی چاههای نفت ویا معادن سنگهای قمیتی ویا زمین های غارت شده نشسته اند ، دنیایشان با ما فرق دارد وحوصله یمن یجیم خواندن را ندارند ، دنیا دوقسمت شده است ، حاکم ومحکوم ، اگر توانستی خوب خودترا بفروشی شاید بتوانی در صف نوکران حاکمین جای بگیری .

ثریا ایرانمنش 2013/3/26 میلادی . اسپانیا

دوشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۲

بی شرفها

در این فکرم که حتی پرندگان وحیوانات صحرایی همه لانه وکاشانه وآشیانه دارند ودر پناه گاهشان زندگی میکنند ، غیر از بعضی از ما آدمها وبخصوص ایرانیان آواره که روی زمین دیگری خانه ساخته اند ودر سر زمین خودمان حتی صاحب یکمتر زمین هم نیستیم ، مگر که از | آنها| باشیم . رهبران دیگران را تشویق میکنند که برای " خاک" مقدس خود بجنگند وکشته شوند تا آنها بتوانند مقام وثروت وتجمل خانوادگی خودرا حفظ کنند ( خود دراین جنگها هیچگاه شرکت ندارند) دیگران که برای حفظ معابد اجدادی آنها میمیرند تنها مالک هوا ونور میباشند ، امروز درهمه جای دنیا ثروت وقدرت اشراف واغنیادراوج فساد دیده میشود ،  فساد بحدی در سر زمینها ریشه دوانیده که در قالب گفته ها نمی آید ، قدرت مالی عده ی که با پولهای چپاوول شده وغارت مردم هرروز بیشتر میشود آنهم با کمال پررویی وغرورو سرشانرا به آسمان دارند وسایر مردم هرروز بدهکار تر میشوند ، برای سرکوبی آنهایی که اعتراض میکنند ، سگهای درنده  وگرسنه ای دراختیار دارند که به موقع آنهارا بجان مردم میاندازند وبه همین علت هم اکثر قیام های مردمی در جا با قدرت همین درندگان خفه میشود . قتلهای های نامریی ، دسته جمعی ومرگهای مشکوک ! .

امروز هیچ یک از ما غارت شدگان صاحب حتی یک متر زمین هم در سر زمین خود نیستیم مگر آنکه بتوانیم همان جاسوس دوجانبه باشیم ویا یک خود فروش پنهانی ، یکسر اینجا ، یک سر آنجا ، سرمان را هم با انواع واقسام افسانه ها گرم میکنند ، شش هزار پناهنده تنها در آلمان ، وهزاران پناهنده وگرسنه در فرانسه وایتالیا وسایر کشورها ، که با پول صلیب سرخ زندگی میکنند ، آنهاییکه زرنگترند اگر مرد باشند " ژیگولو " میشوند واگر زن جوان  آن کار دیگر میکنند ، پابه سن گذاشته ها هم بین اینجا وآنجا مانند بی بی قزی خبر میبرند وخبر میاورند ولقمه ای هم جلوی دهانشان مالیده میشود .

دوره های قمار ، تریاک ، خانم بازی ، برای زنان دوره های آنچنانی، تخته نرد وقر کمروساز ومی میخانه ومطرب ،  همچنان پا برجاست ، " جونم سخت نگیر دم خوشه ، چه اینجا ، چه آنجا !!!! بقول دوستی نازنین میگفت :

آنهاییکه شرف داشتند کشته شدند ، نیمی باشرف در زندانها اسیرند وبیشرفها آزاد .

|اشراف امروزی صاحب شرف نیستند ، اشراف از شرف واقعی می آید نه از جمع آوری ثروت ، آنها حیواناتی هستند که بارشان را طلا ست |

ثریا ایرانمنش .2013/3/25 میلادی . اسپانیا .

یکشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۲

غریبه

چهل سال است که از سر زمین مادریم دورم ، وسی چهار سال است که بکلی با مردم آن دیار بیگانه ام ، تنها خاطرات تلخ وشیرین گذشته درذهنم لانه دارند  وگاهی باعث آزارم میشوند  ، پیوند خودرا با شعر وادبیات وموسیقی وخط وزبان سر زمینم  حفظ کرده ام ، از مردمیکه درآنجا ویا درسراسر دنیا زندگی میکنند ، کسی را بخوبی نمیشناسم ، اکثر آنها برایم غریبه اند ، مانند مردم همین کوچه وبازار ، درکنار مردم بیگانه این شهر گاهی ، لبخندی ، مهری ، مهربانی ودستگیری ، را احساس کرده ام ، اما از هموطنان ؟! تنها تیشه واره وکارد سلاخی ! که درپشت سر شان پنهان است تا به اندک حرکتی بسویم پرتاب کنند ، نمیدانم چه چیزی درمن وجود دارد که آنهارا آزار میدهد ؟ آه ...همان راستی وبی پیرایگی .درستی .یگرنگی ، کاری به کارشان ندارم تنها زمانی خونم بجوش می آید که میبینم مشتی آدم نفهم که حتی از تاریخ مملکت خود بیخبرند وتنها مانند همان اشتران بیابان گرد نوک بینی خودرا میبنند ادعای فرهیختگی دارند وبه مردم درس ریاضت  میدهند ، خشم سراسر وجودم را فرا میگیرد ، سپس با خود میگویم ، بتو چه ؟اگر خری بر کره خری سوار واورا آموزش میدهد پس لیاقت او همان است .

گاهی به دفترچه های قدیمی ام که آنروزها شوروشر فراوانی داشتم که همه چیز را بنویسم ، سری میزنم وگاهی هم | دنیا| را به چالش میکشم ، رنگهای زندگی به زیر سیاست رفته ودیگر رنگی وجود ندارد تا آنرا برای دلخوشی انتخاب کنم ، بهار سالهاست که قصابی شده ، سبزه زار نشیمنگاه شهداست !رنگ سرخ نماد خون انسانهای بیگناهی است که میل داشتند آزاد زندگی کنند کدام آزادی همه ما در زندانی اسیریم ، رنگ زرد که آنهمه مورد علاقه ام بود به دست گروهک هایی به همراه بالن های زرد به هوا رفت ، دیگر نمیشود به چشمان نرگس نگاه کرد چرا که ناگهان چهره باد کرده یک |چریک| درآن هویدا میشود، ورنگ سپید که امروز تنها نماد کفن است ، نه پاکی وپاکیزگی

دیگر چه رنگی مانده ، رنگ ماتم . آری چهل سال است که از مردم سر زمینم بریده ام ، تنها دلخوشی ام اشعارقدما بخصوص حافظ بود که آنهم در دست یک  مردخود فروش شارلاتان سر لوحه نوشته های هفتگی او قرار گرفته وحالم را بهم میزند ، هم خودش وهم نوشته هایش وهم گفته هایش ، او درحال حاضر تنها بین زنان بیوه ودختران ترشیده وفواحش طرفدار دارد واز وجود آنها تغذیه میکند

همای گو مفکن سایه شرف هرگز / در ان دیار که طوطی کم از زغن باشد

هوای کوی تو از سر نمیرود ، آری / غریب را دل سر گشته دروطن باشد

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم  /که گاه گاه برو دست اهرمن باشد

اینهم از فرمایشات امروزی بنده . تا بعد

ثریا ایرانمنش 2013/3/24 میلادی

شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۲

خانه؟

کدام خانه؟ کدام لانه ؟ دیگر کسی بجای نمانده بغیر مشتی کرم خاکی که خودرا به زور میکشند ، وهرروز خبری از مرگ یکی بگوش میرسد ، بعضی از گوشها ناشنوا هستند وعده ای بی تفاوت میگذرند.

امیر هوشنگ کاوسی منتقد فیلم ها مردی که سالها جانش را درگرو عشقی که به فیلم وسینما داشت ، بیهوده فدا کرد، اینکه میگویم بیهوده ، ، او درس خوانده وتجربه دیده ودنیا دیده ترا زآن بود که بتواند تحمل چند بچه نورسیده موج نوعی را بنماید .

او با کمک چند  دوست قدیمی ( که یکی آنها از بستگان ما بود) سینه کلوپ را بنا نهاد وچند مجله هم با سختی واشکالات تمام به دست دوستداران فیلمها رساند اما نقد وگفته های او برای عده ای زبان نفهم ثقیل ویا بی ربط تلقی میشد.

امیر هوشنگ با آن قامت بلند وآن چهره ای که به هیچکس شبیه نبود وآن غروری که مانند یک هاله اورا دربر گرفته بود با لباسهای شیک وتمیز خود میرفت ومی آمد وهر فیلمی را که نقد او را در ذیل داشت میتوانست فیلمی قابل دیدن باشد ، با فیلمهای فارسی چندان میانه خوبی نداشت میگفت داستانها ی هندی وعربی به زبان فارسی ، یا کپیه برداری های غلط از فیلمهای موج نوی فرانسوی ، او نخ زندگیش را طولانی کرد تا نود سالگی بلکه با چشم آرزوهای بر باد رفته اشرا ببیند و.....ندید.

حال کدام خانه ؟ من دیگر خانه ای ندارم ودیگر کسی را نمیشناسم ، همه رفتند همه رفتند ، خاک هم آلوده است بخون وافیون ، آلوده به زهر وجانوارن خونخوار ، نه ، دیگر باید برای همه عمر آوارگی ابدی را به دوش بکشم .وبخوانم "

همه ِ برگ وبهار ، بر سر انگشتان توست /هوای گسترده ، درنقره انگشتانت میسوزد ...و زلالی چشمه ساران ، زیباترین حرفت را بگو !

وطنم در ذهن شبانه ام بیداد میکند.

بهر روی روان دکتر امیر هوشنگ کاووسی شاد وعمر خانواده اش دراز باد

ثریا ایرانمنش شنبه 2013/3/23 میلادی .اسپانیا.

جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۲

جمعه بد

امروز |جمعه| ر نج  ودرد است ، یعنی روزیکه عیسی مسیح را گرفتند وبردند ، از امروز تا یکهفته دکاندارن دین وضعشان روبراه است !

خدا عشق ا ست ،  واین همان کلامی بود که مومنین به عیسی در زمان  خلقت او زمانیکه هنوز کلیسا وروحانیت در وصلت با حکومت به انحراف نکشیده ودین درمبارازات وجنایتها واعمال کثیف خود دچار کینه ونفرت نشده بود ، بر زبان میراندند.

همین امروز یک روحانی کلیسارا بجرم تجاوز به بچه های بیگناه گرفتند درحالیکه سرش را بالاگرفته ولبخند مزورانه ای بر لب داشت راهی دادگاه بود ومیدانست چند ساعت دیگر " بخانه " خدایش بر  میگردد !

خدا عشق است وعیسی زاده ومعجزه همین عشق بزرگ میباشد بقول حافظ خودمان :

هر آنکسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق / برو نمرده به فتوای من نماز کنید .

کشش طبیعی بین مادر وفرزند نیز دستاویز دیگری شد تا نماد دیگری را برای مدتی تلاش بی حاصل خود اختراع کنند ، مادر را به میان کشیدند آنهم پس از پانصد سال ، حال مجسمه مادر گریه کنان با دستمال تور دوزی شده با  اشکهایی که از مروارید بر گونه هایش نقش بسته باشنل مخمل زر دوزی شده درکنار پسر که زیر شلاق جلادان رنج میبرد بر دوش مردم سوار است ، ثروتمندان زمانی مومن میشوند که بتوانند ضعفا را چپاوول کنند .

گلفتار عیسی درباره حکومت الهی  تمثیلی است نه یک واقعیت  تاریخی او هیچگاه درباره آینده سخن نگفته است . این پیروان بعدی او بودند که از اویک نماد ساختند  ، او یک انسان ساده و یک مصلح بود هیچگاه هم آیین تازه ای را بنیان نگذارد ،میل داشت که مردم را به راه راست بکشاند اما ادعای پیامبری نکردوهیچگاه هم خودرا یک بنیان گذار آیین نوین خطاب نکرد ، هیچگاه مدعی الوهیت نشد واگر چنین تهمتی بر او وارد میگردند ،  دچار وحشت میگردید .

او هیچگاه از بارگشت خود سخنی نگفت ،" همه این گفتار در یک سند در کلیسای سانتا کلارای سان فرانسیسکو موجود است ".

عیسی فرزند عشق بود وخلقت او یک معجزه وسپس پس از سه سال از او بعنوان یک پیامبر  ، یک ناجی ویا مسیح تازه ودست آخر فرزند خدا ، ساختند تا بهتر  بتوانند به کسب وکار خود رونق ببخشند.

امروز روز جمعه درد والم است واز فردا مراسم سینه زنی وعلم وکتل راه میفتد  رستورانها ، هتلها ، زوارخانه ها همه دراین برکت الهی شریکند ! ، یک هفته پر برکت برای بانیان این مرد مصلوب که جانش را برا ی اصلاح جامعه ونجات بشر از دست داد ، آنهم مفت . آری امروز روز غمگینی است.

دوهزار سال است که این افسانه بر دنیا حاکم است "

زو نشان جز بی نشانی کس نیافت / چاره ای جز جانفشانی کس نیافت /

ذره ذره در دوگیتی فهم توست / هرچه را گویی خدا ، آن وهم توست /عطار

ثریا ایرانمنش / 2013/3/22 میلادی