سه‌شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۲

شوخی

هوا آفتابی ، نیمه ابری ، ونوید بهاری گرم را میدهد ، در انتظار یک راه پیمایی هستم ، پس از مدتها نشستن وخیره شدن به تصویرهای کج ومعوج وگفته های بی سروته ، آه دلم هوای بعضی جاهارا کرده وهمنشینی بعضی آدمهارا که دیگر امروز نیستند ، ناگهان از خواب برخاستم ودیدم دریک کره جدید دریک ستاره گم شده مانند یک کور راه میروم وهنوز این راه ادامه دارد تنهای تنها شدم همه رفتند ، وآنهاییکه من ساخته ام درحول وحوش ملک خودشان زندگی میکنند ، آنها کاری به دنیای من ندارند دنیای من برای آنها کهنه است ، سعی میکنیم یکدیگررا بشناسیم ودرک کنیم زبانمان ظاهرا یکی است اما فرسنگها افکارمان دور از هم میباشد.

خدایان من پر دورند وآنهاییکه دم دستم بودند جانوارانی از هزاره ها وپوسته های عهد عتیق ساخته شده بودند اگر چه مدرن لباس میپوشیدند!همه نزدیک هم زندگی میکنیم وفرسنگها ازهم دوریم وتلاشی هم برای شناسایی یکدیگر نمی کنیم ، آنها تنها بفکر پشم وگوشت خودشان هستند نه آنچه میاندیشند بخود سختی نمیدهند که فکر کنند در غم هیچ چیز وهیچ کس نیستند دوست ندارند دچار دردسر شوند ، آنها خودشان هم خودشان را نمی شناسند اما درظاهر خدا شناسند ؟!  آمیزش کردن با آنها بیهوده است من هیچگاه همه بدی هارا درکفه ترازوی دیگران  نمیگذارم وخوبیهارا درکفه ترازوی خود ، این نبردی سخت است من همیشه درغم دیگران عضه خوردم وهیچگاه دستی بسویم دراز نشد تا دستمرا بگیرد ، امروز صبح در طلوع آفتاب بخود گفتم "

تو همان مرغ آتش هستی که از خاکستر خود بوجود آمدی وزنده شدی .آنهاییکه شناختم همه کالاهایشانرا در گنجینه خود دارم مشتی کالای بی ارزش وآنهاییکه رفته اند چیزهای پر ارزشی بمن هدیه دادند که امروز مغز آنهارا توشه نان میکنم ومیخورم آن آب گوارایی که به روح من پاشیدند امروز مرا سرحال نگاه داشته است .

من چندان خودرا آدم خردمندی نمی دانم اما درستکارم ودرست کردار ، تن به سر نوشت سپردم چرا که دیدم از من قویتر است ، کسانی با زور وریا ودروغ  راستی ونجابت مرا ببازی گرفتند دیگر در زندگیم نقشی ندارند حتی نامشانرا نیز فراموش کرده ام نجیب به معنای قدیم آن که باید بوده هستم .شرافت درجانم ریشه دارد ،شکست را نمی پذیرم  نبرد را دوست دارم ومخالفت با هرچه که مرا آزار میدهد .

دوستی میگفت " چرا چیزهای بامزه نمینویسی ؟ گفتم : تو چیز با مزه ای دراین دنیا پیدا میکنی که من درباره اش بنویسم ؟ آن روزها مردم کمتر غم داشتند باندک حرکتی میخندیدند دنیا درآن روزها تبدیل به یک مارکت بزرگ یا یک قمارخانه وسیع نشده بود ! امروز حتی بزرگترین کمدین های دنیا نمیتواند لبهایشانرا از هم باز کند ، چه چیز جالبی دراطرافشان هست ؟ جنگها ، تجاوزات ، مرگهای مشکوک ، آدم کشی ها ، دزدی های کلان  ، یا گرانیها ، بی بر نامه گی وبی هیچ آینده روشنی ، عده ای خودرا به بی خیالی زده اند اما آنها هم درته دل افسرده اند ، زندانهای لبریز از مردم بیگناه ویا کمی خطا کار ، اعتیاد وحشتناک جوانان ، بیکاری  ، مردان وزنان جوان درکمپهای پناهندگی که بیشتر به گور شبیه است ، سرانجام بیماری های ناشناخته که از درون آزمایشگاهها ناگهان سر بیرون میزند ، بگو کدام یک خنده دارند ؟ مگر همه اینها یک شوخی باشد وما هنوز درخواب خوش مستی بسر میبریم ، بلی ، البته کسانی که روی چاههای نفت ویا معادن سنگهای قمیتی ویا زمین های غارت شده نشسته اند ، دنیایشان با ما فرق دارد وحوصله یمن یجیم خواندن را ندارند ، دنیا دوقسمت شده است ، حاکم ومحکوم ، اگر توانستی خوب خودترا بفروشی شاید بتوانی در صف نوکران حاکمین جای بگیری .

ثریا ایرانمنش 2013/3/26 میلادی . اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: