سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۱

کجا؟

حالم بد جوری خراب است ، کمردرد شدید وپاهایم کم کم بیحس شده راه رفتنم را مشگل ساخته باید سری به دکتر بزنم !

آه ! نه! همه دکترها وبیمارستانه دراعتصاب بسر  میبرند ؟! تا کی ؟ معلوم نیست .

بروم بانک تا بفهمم صورتحساب تلفن این ماه چقدر شده ؟

آخ نه ! بانکها هم دست به اعتصاب زده اند . ایننترنت هم لحظه ای چشمکی میزند ومیرود ، گوگل هم از من " اکانت" میخواهد ،

کاتالونیا هم اعتصاب است ، شمال هم اعتصاب است ؟!

خوب بهتر است بلیط بگیرم وبروم کشوری دیگر برای معاینه ،

آوخ..... طیاره هاهم تا بیست وچهارم دراعتصاب بسر میبرند

بهتر است بروم بنشینم وبه سازی گوش کنم ؟

ایوای .... " تار" هم که ترک شد !!!!!!!!

خوب ، بنشینم به تماشای سیرک جایزه نوبل که کم کم دارد دست سیرک جایزه های اسکاررا از پشت میبندد .به وبه . چه ضیافتی ، چه لباسهایی ، چه میزهای زیبایی برای شام ، آخ جای من خالی !

بیچاره آلفرد نوبل ، سر ازخاک بردار وببین اکتشافات تو چه فاجعه هاییرا ببار آورد ومیراث تو برای چه کسانی خرج میشود . همه یک مدال ترا بر سینه زده اند حتی فاطمه کماندوهای قدیمی و......... دیگر هیچ ...سکوت باید مهر سکوت را بر دهان زد ویا لبهارا دوخت درغیر اینصورت کسانی هستند که میتوانند دهان ترا قفل کنند .سکوت وبنشین به تماشای مسابقه های فوتبال وبسکتبال وتنیس وگلف که هیچگاه تعطیل بردار نیستند.

11/12/12 سه شنبه

دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۱

یتیم

او برگشت با دنیایی عکس وخاطره از قدیم وجدید ! چهره پدرش درحال حاضر چندان دیدنی نیست آن مرد زیبا با موهای طلایی وچهره ای سرد  که نشان خودخواهی درونیش بود دربیماری  وبین مرگ وزندگی دست وپا میزند درتمام خاطرات وعکسها وآلبوها نقشی از " من" نبود گویی ابدا درزندگی او وجود نداشتم برایم هم مهم نبود ونیست هیچگاه به نقش خودم درزندگی ظاهری دیگران نیاندیشیده ام در پشت پرده نشستم ومسئولیتهارا قبول کردم چهره هارا از پشت پرده دیدم در هیچک یک از تابلو های نقاشی شده " خانواده " همسرم نقشی نداشتم چون پشتوانه ام نه به " الدوله ها میخورد ونه عبدالعلما ها " ونه در حزبی وکلوبی شرکت کرده بودم ، همه عمرم درتلاش معاش میگذ شت .

نه ای میهن بزرگ ، من وام دار تو نیستم

تو وام دارمنی ، که هیچگاه درهیچ راهی دست مرا نگرفتی

مادر میهن ، تو که میبایست دستم میگرفتی وپا به پا میبردی

خود به تنهایی راه افتادم ، من دردامن تو تنها یک بچه سرراهی بودم وبس

من درچشم همه فرزندان تو وخواهر وبرادران یک خار بزرگ بود که درچشم

آنها فرو میرفت

بدون ریشه ای که فرزندان تو  ، نمی پسندیدند، شکقتم ، گل دادم وبار وپیوند

امروز ای وطن من ترا بحال خود رها کردم با فرزندانی که دردامنت بزرگ کردی

همه حرام زاده های دیروزی وامروز وفردا هستند ، آنها فرزندان تو نیستند

مادر وطن ، من تنها بتو اندیشیدم وتنها ترا ستایش کردم آن فرزند بی مقدار

وتو مرا ازدامن خود بیرون راندی . دراندیشه خیانت بتو نبودم

هنوز روی بهاران ترا ندیده بودم که به خزان خزیدم وهنوز بادخزانی

نوزید که به زمستان رسیدم ، آنهم زمستانی سرد وتاریک

نه وطن ، تو وام دار منی ، من دین خودرا بتو پرداخته ام .

آن روز وآن شبها که ستارگان میدرخشیدند ومن درآتش تب میسوختم دستی نبود تا مرا نوازش کند ، آن روز که آفتاب داغ تو برسرم میتابید وتشنه کام درخیابانهای داغ درعطش جرعه ی آب میگشتم هیچ دستی قطرهای بکام تشنه ام فرونریخت ، سر بجوی های گل آلود گذاشتم وآبهای راکد ومانده ته جویباررا نوشیدم تا زنده بمانم.

حال تو ای مرد ، که در حال مرگی، نمیدانم هنوز به آن پیکار وافکار دیرنت میاندیشی آیا توکه  بخیال خودخالق ودست پروده یک زن قهرمان بودی ؟؟! حال درخون خودت خفته ودرآتش درونت سوخته ای ، آیا مرا بیاد میاوری؟

ثریا. اسپانیا. دوشنبه 10/12/12

 

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۱

عریانم

دو نفر دزد ، خری دزدیدند / سر تقسیم بهم جنگیدند/ آن دوبودند چو گرم زدو خورد / دزد سوم خرشان را زد وبرد !

--------------------------------------------------------

دراین سراچه رویایی ، آیا دوباره به سر چاه آب زلالی خواهیم رفت ؟

آنچه که مرا بسوی آن دشت میکشاند

زمزمه ء عشقی است که از درون چاه بر میخیزد

ومن نه به زمزمه های شما بلکه به آن صدای نامریی

گوش میسپارم

کویر من ، سر زمین من ، چه فتنه ها برسرتو آمد

در پناه آن جویبار آب زلال

اینک من عریانم وشما عریانید وهمه عریانند

چه بگویم که دیگر سخنی نیست برای گفتن

باید بکوچه سار شب سفر کرد وگوش به آوای حزینی سپرد

که " زمزمه میکند زیر فشار شب تار

دیگر صبح روشنی نیست ، باید درشب زیست وبا شب سخن گفت

دیگر درهیچ شهر خبری نیست ، آمد ورفتی بیهوده

آنکه آمد وآنکه رفت وآنکه میرود ،

وما درانتظار یک خدای کهنه وفرسوده ایم

بی هیچ امیدی وبی هیچ شوقی

واین آخرین سخنی بود که بر لب جاری شد

ودرهمه آسمان خواهد گشت ، یک سخن ناگفته

ثریا/ شنبه / 8/12/12

 

 

جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۹۱

شب دیر است

پایان جهان نزدیک است ، تنها پایان جهان ما ایرانیان که سرزمین پهناور خودرا به دست باد سپردیم وحال چند تکه خواهد شد خراسان بزرگ میماند وپرسیای کوچک وهمسایه های فقیر وگرسنه . دیگر نباید بفکر شاعر بود باید بفکر نان بود که خربزه آب است .

بر روی نقشه طبیعی جغرافیای خاک ما تنها نقش خون باقی خواهد ماند وبس وسرزمینی که روزی سر آمد کشورهای دیگر جهان بود درمسیر باد ویرانگر همراه با دوده های قیر گون که از آسمان بر زمین میبارد ، مانند پشه های  از جنس فسفر به حلق وگلوی ملت میرود ، به همراه گلوله های سربی ، نابود شد

اندیشه ها گریخته اند وعده ای بیخبر درازدحام حجم سبز خود  از آتش درونی بیخبرند ، نه میل رفتن دارند ونه میل بماندن.

در سر زمین فراعنه با تانگ ومسلسل وزره پوش مردکی نحیف میل به فرمانروایی دارد وبه زودی این بیماری به سر زمین ما هم سرایت میکند امروز دیگر دیر است برای نشستن وگفتن وخوردن ونوشیدن وخوابیدن حال باید طلوع جنون را درآسمان و بر خاک نشستگان غافل وبخواب رفته را دید امروز باید درپای درخت خانه همسایه گلی کاشت وبا آب دیده آنرا آبیاری کرد وسپس بیاد آن گل در پهنه دشت دیگری گریست .

دیگر برای همه چیز دیر است آشیانه وخانه ما جای دشمنان ما شد وخود بخاک بیگانه گریختیم حال دربرابر این آتش هولناک چه باید کرد؟ !

.......دیگر به کجا خواهی رفت ای ره گم کرده که همراه باد نیمه شبان از سر حریقی که خود بر افروختی ، گریختی؟.

ایران تقسیم میشود دیگر بر ای ایران گر یه نکن ایران میمیرد وبجایش یک مسجد وحرم بزرگ به پهنای همه سر زمینهای کوچک شکل میگیرد ، اگر جهانی باقی بماند . ایرانستان/.

یک روز خاکستری وسرد وترحیم مجلس " ایران " / جمعه

شاعر

امروز کمتر کسی دردنیا وبخصوص در سرزمین خودمان " رودکی سمرقندی" را میشناسد سمرقند امروز از پیکر پارس جدا شده ومجسمه رودکی در تاجکیستان روی برجی ایستاده است " اگر آنرا هم به یغما نبرند"  بوی جوی مولیان او درپیکر وروح همه پیچیده اما کمتر کسی گوینده این اشعاررا میشناسد.

دراین ایام همه چیز بسرعت میاید ومیرود وهمه چیز وهمه کس ! برای مصرف یکروزه !!! ساخته میشود  خیلی به ندرت کسی تاریخ گذشتگان را ورق میزند وکمتر کسی کتابی دردست دارد کتاب هم کهنه  واز مد رفته است !

همه رفته اند وآنهایی که مانده اند رفتنشان بهتراز ماندنشان است وبجایشان گروهی ناشناس آمده اند که بکلی با شعر وادبیات وموسیقی بیگانه اند و آنرا از سر سیری یا گرسنگی شکم شاعر میپندارند ، گروهی هم این رشته هارا بکلی از ادبیات پارسی زبان جدا کرده وآنهارا گناه میپندارند ، آنها جنگیدن را دوست دارند وخون ریزی هارا وبرایشان کشتن وریختن یک بلبل لذت بخش تراست تا شنیدن آواز او.

امروز همه چیز درهمان هول وحوالی شکم وقسمت زیر آن میچرخد وهمه جنایتها ودزدیها نیز بخا طر سیر کردن یکی وخالی کردن دیگری است! زیبایی روی وموی همه چیز را تحت الشعاع قرار داده است واگر کسی مانند من سرش دردگرفت وخواست درباره مثلا رودکی سمرقندی چیزی بنویسد ، همان سگ اصحاف کهف است که از غار قرون بیرون آمده وسکه از رواج افتاده خودرا برای مصرف عموم ارائه میدهد. گاهی فکر میکنم شاید مردان قصه اصحاف کهف هم ترجیح دادند غاررا بر سر خود ویران کنند تا مجبور نباشد خود وسکه های از دور خارج شده را بمعرض نمایش بگذارند !؟

هر چند سگهایشان امروز بر پر وپاچه همه میپیچند ومیخواهند نورسیدگان را نیز همراه خود به همان غار تاریک جهل ونادانی ببرند.

امروز همه درهمه جا فریاد واویلا مسلمانی را میزنند تا بیشتر مردم را به بردگی وبدبختی بکشانند وخود بر خر مراد سوار شوند ، امروز برای بر قراری رابطه های انسانی هیچ مجوزی صادر نمیشود تنها ثروت های باد آورده ودزدی های کلان علنی کار میکنند و تا جاییکه میتوان طناب داررا نیز از گردن قاتلی بیرون آورد وبه کمک همین ثروت قاتلی را رها ساخت درعوض بیگناهی را بجایش بر دار کشید.

دوچیر هنوز درمن عوض نشده واز بین نرفته است ، یکی دوش آبسرد صبگاهی ودیگر قلم وکاغذ نوشتن وخواند ن وبه دنبال شعر وموسیقی دویدن که باعث تمسخر وحیرت دیگران است ، تنها این دوچیز مرا زنده نگاه میدارد من برای آنهایی مینویسم که میدانند ومیخوانند نه آنهاییکه نه میدانند ونه میدانندکه نادانند.

پنهانی برای آنهایی اشک ریختم که عمر وزندگیشان را وقت سرودن اشعار زیبا ودل انگیز ونوشتارها وترجمه ها نمودند وخود در بیماری وگمنامی وبدبختی جان سپردند ودرعوض آنکه توانست ملایی را بر مسند جد خود بنشاند شاهانه میزید اگر چه دردرونش رنج فراوان باشد .

با یاد بیژن ترقی >  بال من بگشا واز بندم رها کن /پایم از این رشته های بسته واکن .

متاسفانه خیلی از مردم نمیدانند چگونه رشته های عنکبوتی جهل ونادانی آهسته آهسته بر پاهای آنها بسته میشود ودردام تارهای عنکبوتی مافیای قدرت میافتندوکم  کم روح وهویت شخصی آنها از ین رفته ودچار سر درگمی میشوند .

خود کرده را تدبیر نیست .

بیاد شاعران متفکر نه مداحان ، ثریا/ اسپانیا/ 7/12/12

پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۱

نیمه شب

همه شب دراین امیدم که نسیم صبگاهی/ به پیام آشنایی بنوازد آشنارا "حافظ"

نیمه شب است ومانند هرشب دیگر خواب از چشمانم رمیده است ، امروز دراینجا تعطیل عمومی است روز مهمی در این سر زمین بشمار میرود روز تصویب " قانون اساسی " قانونی که این ملت را از زیر یوغ دیکتاتوری بیرون آورد وبه یک دموکراسی واقعی رساند  .

شب یلدای ما نزدیک میشود ودر جاهای دیگر دنیا چراغهای درخت کریسمس روشن شده اند ومن ..... دراین ساعت شب بفکر تاریکی سر زمینی هستم که غبار تلخ دیکتاتوری ، مرگ ، زلزله ، بیکاری ، بدبختی واز همه مهمتر فقر شدید فرهنگی آسمان صاف آبی آن سر زمین را فرا گرفته است .

در فکر بچه های گرسنه ای هستم که دراین سرمای زمستان درکنار کوچه ها زیر کارتونها میخوابند ومورد هجوم ارذال اوباشی قرار میگیرند که از آنها هزاران استفاده میشود ، وبیاد بچه بیگناهی هستم که درآتش بخاری " نفتی " سوختند ، بیاد مادرانی هستم که در انتظار دیدار فرزندانشان آه میکشند وزنانی که شوهران وپسران ومردان وزنانشان را زیر هر عنوانی از دست داده اند وخود یک کالای بی بها شده اند.

نیمه شب است ومانند هرشب خواب از چشمان من گریخته ودراطاق سرد خود بفکردنیایی هستم که میتوانست به بهشتی زیبا مبدل شود وامروز جهنمی سوزان که شعله های آن هر سود زبانه میکشد  آنهم بخاطر نادانی وهوس وطمع وآز عده ای از خود بیخبر.

در سالی که گذشت عده ای را ازدست دادم دوستانی را که درحسرت آزادی چشمانشان را فرو بستند وبسرای باقی شتافتند وکسانی را که بشکل همان کدو حلوایی شبهای " هلویین "  میباشند و تنها باید شمعی درون چشمان کور آنها بگذاری وبر صورتشان نقشی بکشی وآنهارا برای تماشای عموم درمعرض دید بگذاری وبگویی " دوست " دوستانی که خیانتکار از آب درآمده ودستشان خوانده شد ومانند مهره مرده شطرنج از زندگیم بیرونشان کردم وبیاد کسانی که دربستر بیماری چشم براهند .

نیمه شب است وخواب ازچشمانم گریخته وزندگی مانند یک پرده سینما ازجلوی چشمانم میگذرد ، قیلمی وحشتناک ، یک تراژدی ناتمام ویک درام گریه آور.

پسرم پند روزگاررا برایم فرستاد : جمله ای از " جرج اورول" در دنیایی که دروغ واقعیت پیدا میکند راستی ودرستی یک انقلاب وحشتناک است .

ثریا/ نیمه شب 6/12.12