پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۱

نیمه شب

همه شب دراین امیدم که نسیم صبگاهی/ به پیام آشنایی بنوازد آشنارا "حافظ"

نیمه شب است ومانند هرشب دیگر خواب از چشمانم رمیده است ، امروز دراینجا تعطیل عمومی است روز مهمی در این سر زمین بشمار میرود روز تصویب " قانون اساسی " قانونی که این ملت را از زیر یوغ دیکتاتوری بیرون آورد وبه یک دموکراسی واقعی رساند  .

شب یلدای ما نزدیک میشود ودر جاهای دیگر دنیا چراغهای درخت کریسمس روشن شده اند ومن ..... دراین ساعت شب بفکر تاریکی سر زمینی هستم که غبار تلخ دیکتاتوری ، مرگ ، زلزله ، بیکاری ، بدبختی واز همه مهمتر فقر شدید فرهنگی آسمان صاف آبی آن سر زمین را فرا گرفته است .

در فکر بچه های گرسنه ای هستم که دراین سرمای زمستان درکنار کوچه ها زیر کارتونها میخوابند ومورد هجوم ارذال اوباشی قرار میگیرند که از آنها هزاران استفاده میشود ، وبیاد بچه بیگناهی هستم که درآتش بخاری " نفتی " سوختند ، بیاد مادرانی هستم که در انتظار دیدار فرزندانشان آه میکشند وزنانی که شوهران وپسران ومردان وزنانشان را زیر هر عنوانی از دست داده اند وخود یک کالای بی بها شده اند.

نیمه شب است ومانند هرشب خواب از چشمان من گریخته ودراطاق سرد خود بفکردنیایی هستم که میتوانست به بهشتی زیبا مبدل شود وامروز جهنمی سوزان که شعله های آن هر سود زبانه میکشد  آنهم بخاطر نادانی وهوس وطمع وآز عده ای از خود بیخبر.

در سالی که گذشت عده ای را ازدست دادم دوستانی را که درحسرت آزادی چشمانشان را فرو بستند وبسرای باقی شتافتند وکسانی را که بشکل همان کدو حلوایی شبهای " هلویین "  میباشند و تنها باید شمعی درون چشمان کور آنها بگذاری وبر صورتشان نقشی بکشی وآنهارا برای تماشای عموم درمعرض دید بگذاری وبگویی " دوست " دوستانی که خیانتکار از آب درآمده ودستشان خوانده شد ومانند مهره مرده شطرنج از زندگیم بیرونشان کردم وبیاد کسانی که دربستر بیماری چشم براهند .

نیمه شب است وخواب ازچشمانم گریخته وزندگی مانند یک پرده سینما ازجلوی چشمانم میگذرد ، قیلمی وحشتناک ، یک تراژدی ناتمام ویک درام گریه آور.

پسرم پند روزگاررا برایم فرستاد : جمله ای از " جرج اورول" در دنیایی که دروغ واقعیت پیدا میکند راستی ودرستی یک انقلاب وحشتناک است .

ثریا/ نیمه شب 6/12.12

 

 

هیچ نظری موجود نیست: