شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۱

عریانم

دو نفر دزد ، خری دزدیدند / سر تقسیم بهم جنگیدند/ آن دوبودند چو گرم زدو خورد / دزد سوم خرشان را زد وبرد !

--------------------------------------------------------

دراین سراچه رویایی ، آیا دوباره به سر چاه آب زلالی خواهیم رفت ؟

آنچه که مرا بسوی آن دشت میکشاند

زمزمه ء عشقی است که از درون چاه بر میخیزد

ومن نه به زمزمه های شما بلکه به آن صدای نامریی

گوش میسپارم

کویر من ، سر زمین من ، چه فتنه ها برسرتو آمد

در پناه آن جویبار آب زلال

اینک من عریانم وشما عریانید وهمه عریانند

چه بگویم که دیگر سخنی نیست برای گفتن

باید بکوچه سار شب سفر کرد وگوش به آوای حزینی سپرد

که " زمزمه میکند زیر فشار شب تار

دیگر صبح روشنی نیست ، باید درشب زیست وبا شب سخن گفت

دیگر درهیچ شهر خبری نیست ، آمد ورفتی بیهوده

آنکه آمد وآنکه رفت وآنکه میرود ،

وما درانتظار یک خدای کهنه وفرسوده ایم

بی هیچ امیدی وبی هیچ شوقی

واین آخرین سخنی بود که بر لب جاری شد

ودرهمه آسمان خواهد گشت ، یک سخن ناگفته

ثریا/ شنبه / 8/12/12

 

 

هیچ نظری موجود نیست: