داشتم به صدای غم انگیز ودلنواز محمودی خونساری گوش میدادم ناگهان بیاد مارمولک قدیمی افتادم .
روزی روزگاری مارمولکی درمیان مردم زندگی میکرد وچنین حکایت کنند که او آن مارمولک بزرگ دریکی از قراء نور وکجور دریک خانواده یهودی تبار پای به عالم هستی نهاد.
پس از اندک زمانی به سر زمین_ ری_ روی آورد ودرآنجا مقیم گردید
او از همان اوان تولد با آنکه قد وقواره وشکل وشمایلی نداشت ودست وپاهای او از سایر برادران وخواهران کوچکتر وکمی ناقص به نظر میرسید اما آثار نبوغ وذوق هنر در قریحه او مشاهده میشد بطوریکه نقل وحکایت میکنند از سن دوسالگی روی تارهای عنکوبی که بردرودیوار خانه آویران بود او چیزهایی مینواخت !
پدرش حکبم الحکمای دارو فروش که آنهمه ذوق را درقریحه این جانور کوچک مشاهده کرد اورا به نزد استادانی بزرگ که دلشاد وسر زنده بودند فرستاد واین موجود توانست بسرعت غیر قابل پیش بینی از همه همرزمان خود جلو بزند ودرکنار فرا گرفتن این علم یک عالم سیاسی بزرگی نیز شد که بعدها اورا برای گفتگو های درگوشی وخبر چینی به اقصا نقاط عالم میفرستادند.
در هنر بسرعت غیر قابل تصوری پیش میرفت او سالها به قیمه قیمه کردن دستگاههای موسیقی مشغول بود و یک موسیقی نرم ومتوسطی را پدید آورد وبا رج زدن ردیف ها از روی گام های ساخته شده به بیراهه ها میرفت وگاهی برای آنکه کار خوبی کرده باشد بر خلاف همه بیاد زندگی تهی از معنای خویش وعشقهای سرپایی وزودگذر نواهایی را به آسمان میفرستاد وخود به عالم هبروت پرواز میکرد او از استادان بزرگ نیز "کپی " کرده ودرمحضر آنان گاهی به خونمایی مشغول میشد.
او درسراسر دیار وبلاد وسر زمین بوستانی مشهور ونام او بر زبانها افتاد اورا به هرمجلسی ومحفلی که تمام شیوخ شهر حاضر بودن فراخوانده وبسرعت مرید او میشدند.
دم او هررو درازتر میشد واین بکار او آمده میتوانست طعمه خودرا از دو طرف احاطه کند قربانیان زیادی داشت که همه روی زبان او میچرخیدند گویند درزمان محمد رضی الدین پهلوانی او تقریبا مانند یک خورشید میدرخشید وهمه جا راه داشت حتی درحرمسرای نیز مقام اورا گرامی میداشتند .
بهنگام شورش وجنگها او به دیار غرب سفر کرد ودر آنجا نیز از پای ننشست وبا کمک عنکوبتهای پروار توانست نواختن در کافه ها وچلو کبابیها وقهوه خانه را نیز ادامه دهد که بعدها نام آنها مبدل به ( دانشگاه) شد ؟!
او هر چند گاهی برای آنکه از نظرها نر ود خودی نشان میداد این نابغه نوظهور را متاسفانه آنطور که باید وشاید نتوانستند خوب بشناسند وقدر وقیمت اورا بدانند تنها عنکوبتهای پروار وموشها وسوسکها وعقرب های جرار همیشه بااو همراه وهمراز بودند.
آثار زیادی از او بجا مانده که بنام مجلسالالسما< المنقل ومنافع المحفل مشهور است.
سالها بود که به کنج عزلت خزیده بود وهمه گمان میبردند که این وجود ذیوجود وفروزان درحال افول است که ناگهان بیرون جهید وگفت " من به صحنه باز میگردم !
داستان مارمولک ادامه دارد بخاطر وقت کم وکمبود صفحه ! بقیه درصفحه فردا