امروز سالگرد زاد روز اوست ، اگر زنده مانده بود امروز هشتاد وسه سال داشت ، خود او میل نداشت که زنده بماند شصت سالگی را اتمام زندگی میدانست .
میل به زندگی دراو مرده بود وهیچ چیز اورا نمی توانست پای بند کند مگر عشق جدیدی به یک دخترنو جوان ؟!
من هنگامیکه اورا دیدم هر دو مانند دوستاره کاذب که از ماه نور میگیرند به طرف یکدیگر جلب شدیم ، من همان دم که نام اورا شنیدم عاشق او شدم بی آنکه درباره اش چیزی بدانم واو دریک مسابقه شرکت کرد وخواست بگوید که :
سر انجام این ماهی لیزو لج باز را به دام انداختم ، من پیش از آنکه اورا ببینم زندگی معمولی اما روشنی داشتم هنگامیکه بااو درزیر یک سقف رفتیم عمر من با تاریکی ونومیدی گذشت ، من بامید روشنایی عشق رفته بودم واو درهوس یک رابطه شیرین جنسی ، دلهای ما هردو خاموش بود ، به هنگام سخن گفتن بامن روح وجانش درجای دیگری سیر میکرد ، شبهای دراز وروزهایی بی پایان درانتظار او، و قطره ای از مهربانی او مینشستم واو سکه هایش را به دامن من میریخت ،فریاد شادی درگلویم خاموش شد ومن شب وروز اشک میریختم هیچگاه دست لرزان مرا دردستهایش نگرفت وهیچگاه آغوش گرم وپر مهری بسویم نگشود .
بی آنکه باو بگویم از او گریختم وهیچ نمیدانستم که مهاجرت وفرار من ابدی است.
امروز گذشته ها را مانند ماسه های کنار دریا زیر رو میکنم سنگهای درشت را جدا کرده ماسه های ریز وآشغالهارا به دور میریزم تا کمتر زجر بکشم ، شمار ، سنگهای شفاف اندکند .
هر سال این روز را به بچها یاد آوری میکنم ( امروز تولدت پدرتان هست ) ومیدانم او هیچ میلی ندارد که من شمعی برایش روشن کنم ویا دسته گلی بر روی دیوار گورستان شهر بگذارم ، نه ،او میل ندارد که من برایش کاری انجام دهم ، او درصحنه زندگی بازیگر خوب وموفقی بود . امروز دلم برای آن عشقی میسوزد که باو داشتم ، آن عشق بس گرانبها وپر ارزش بود که درراه یک مرد رهرووشب گرد ببادش دادم.
ثریا/ اسپانیا/ دوم اردیبهشت نود ویک ( برای همسرم که دیگر دراین دنیا نیست تا ثمره زندگی خودرا ببیند ).