پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۰

مرثیه صلیب

جلوی در کلیسا زیر مسجمه سنت آنتوان ایستاده ام نامه ها نوشته هایم

همه را به همراه یک نامه برای ( آن شخص) پست کرده بودم

واو میل داشت که یکدیگر را امروز ملاقات کنیم ازراه دوری میامد

حال بانتظارش بودم نمیدانم فراموشکار است یا نتوانسته ونخواسته

است سر قول خود حاضر باشد ، بیاد آنمردی میافتم که روزی

اورا دوست میداشتم ، او هم فراموشکار  وبوداززندگی من

بیرون رفت ومن به زندگی دیگری واردشدم به سوی کسانی رفتم

که نه مرا میشناختند ونه من آنهارا وامروز سر بسویم خم کرده اند

به حکم یک قانون غیر قابل انکار ، موجودیت من درک شد!

حال خواستار آنند که به خلوت من راه یابند منهم پرده هارابه یکسو

میزنم وبه آنها اجازه ورد میدهم ! اما قد برافراشته ومستقیم ، به

آنها خوش آمد خواهم گفت ، بی هیچ هیجانی .

هر چند اندیشه هایم درباره آنها دردآور وغیر قابل تحمل باشند

به آنها خواهم گفت : خوش آمدید بیگمان میل دارند درونم را بشکافند

وبه کند وکاو مشغول شوند ، برایشان یک کشف تازه ام یک مجسمه

تاریخی که میخواهند اورا از نو بشناسند و تماشا کنند.

کبوترها بالای سرم درپروازند وصدای ارگ کلیسا ونوای دسته کربلند

میشود امروز روزی است که او را برای محاکمه میبرند تا فردا اورا

به صلیب بکشند .

به درون کلیسا میروم روی یک نیمکت مینشینم وچشمانم را به اوآن

مردیکه در زاویه تاریکی روی یک تخته چوب آویزان است ،

  میدوزم برق قابهای طلایی وچراغهای کریستال چشمانم را

آزار میدهند .

از او میپرسم : تو با چه نوری وبا چه چراغی میخواستی این بشر

گناهکاررا هدایت کنی ؟ امروز حتی عزاداری برای تو حکم یک

بیزنس بزرگ را پیدا کرده است ، خود تو فراموش شده ای نامت

را ببازار داده اند .

چشمانم لبریزازاشک میشوند بسرعت خودم را به خیابان میرسانم

دسته عزاداران با پرچمهای مختلف ورنگهای الوان با صورتهای

پوشیده مانند مترسک از جلویم رد میشوند تا اورا بر شانه هایشان

حمل کنند !! میلیارد ها پول خرج این عزاداری پر تجمل شده است .

---------- ثریا / اسپانیا/ پنجشنبه مقدس !

 

چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۰

آتشکده روشن

اگر با تو دگر عهدی توان بست

بیا آن عهدرا باهم ببندیم

بیا درپای یکدیگر بگرییم

بیا برروی یکدیگر بخندیم

-----

چو آن آتش پرستان، دست درست

بیا سر سوی آتشتگاه آریم

بدین بار دگر پیوستیگها

اهورارا ستایش ها گذاریم

-----

اگر از آن شورها کور سویی

هنوزت دردل ودرسینه باقی است

بیا آن کور سورا شعله ای ساز

که ما را آتش دیرینه باقیست

-------

بیا غم های خودرا با هم بگوییم

که اندوهی فراوان دردل ماست

بیا باهم بسوزیم وبنا لیم

که سوزعشق درآب وگل ماست

--------

شعر : از بانو منیره طاها

برای مادرم/ ثریا / اسپانیا

 

بتو : گوهر تابناک

در اشتباه گذشت عمر من ویقین دان

که آنچه به ویقین است ، اشتباه منست

اگر چه بیشتراز هرکسی گنه کارم

ولی عفو تو بالاترا زگناه منست

---------

تو ، زن پاکدل ومهربان ، چقدردیر  به گفته هایت پی بردم .

روزی کمرت خم شد وگفتی ( گرده هایم ) دردمیکنند ، من نفهمیدم

از چی حرف میزنی ، زبان ترا از یاد برده بودم وداشتم با کبوتران

دور حرم ! میپریدم وروی گنبدها تخم طلایی میگذاشتم !.

اصرار داشتی که به خود بیایم .

اصرار داشتی پارچه کتانی ونخی بپوشی از پارچه های نایلونی که

بتازگی در بازار مد شده بود فراری بود ومیگفتی که آنهارااز قیر

میبافند ، امروز همه آنها بعنوان ابریشم دربازار یافت میشود >>>>

البته برای کسانیکه خر مهره را از در تشخیص نمیدهند .

با چه لجبازی واصراری لهجه وزبانت را نگاه داشتی وبا چه حقارتی

بمن مینگریستی که داشتم اشعار کذایی معاصرین را میخواندم وتو

حافظ را خط به خط از حفظ میخواندی وبرایم معنی میکردی.

آنروزها صفا بخش روحم بودی ومایه زندگیم آفتابی بر تاریکیهای

دلم.

امروز خم شدم ( گرده هایم ) دردگرفته بودند وتازه فهمیدم که گرده

کجاست.

---------------- ثریا/ اسپانیا /چهارشنبه---------------

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

رجال بزرگ

آخ ، از این افاده های طبق طبق وابهت های پوشالی پس مانده های

قجر ویا قاجار  زمانیکه آقامحمد خان ( خواجه ) مرد حکومت ایران

به دست فتحعلی خان ریش رسیدکه ریش او چند مترطول داشت ودر

سرش بجای مغز مشتی کاه وروی آن یک کلاه افندی بزرگ بود.

مدت سی وپنج ماه بر ایران حکومت کرد وحکومت او مصادف بود

با ظهور قهرمانی بزرگ مانند ناپلئون بوناپارته دراروپا ، دولت

انگلستان برای حفظ مستعرات خودوبه قدرت رسیدن الکساندر اول

تزار روسیه که خیلی میل داشت دستی به آبهای دریای آزاد برساند

کمک کرد ، وایران ناگزیر دردام دیپلوماسی این دو قرار گرفت .

ناپلئون میخواست که دولت انگلستان را نابود کند ( ایکاش کرده بود)

وبرای هدف خود تصمیم گرفت اول بر پیکر اقتصادی دولت ضربه

بزند ( همان کاری را که امروز درمملکت ما میکنند) وبه سراغ هند

رفت ودست دوستی واتحاد به دربار ایران دراز کردوایران نیز باین

امید که بتواند خودرا از دست همسایه شمالی نجات داده وقفقاز را

دوباره به ایران ملحق کند با میل ورغبت دست دوستی بوناپارته را

پذیرفت .

اما .....واما بواسطه عدم رشد ملی ووجود رجال خائن در راس

حکومت وشهوترانی زر پرستی پادشاه وبدون بینش سیاسی دولت

ایران نتوانست آنطور که باید وشاید از این دوستی ورابطه استفاده

ببرد

دولت انگلستان با فرستادن تحفه ها بسوی دربار پول دوست وهدیه ها

فتحلعی خان ریش را با مزایا ورجال خائنش خریدند وهرآنچه را که

میل داشتند انجام دادند ودوران زما مداری این جناب ریش به قیمت -

ضمیمه شدن بهترین ایالتهای شمال غربی ایران به خاک روسیه واز

دست رفتن استثقلال حقیقی کشور ایران تمام شد.

حال بازهم افاده ها طبق طبق در سرای هتلهای وخانه های اعیانی

مانندپر پرنده در پرواز است وایران دارد زیر بار خستگی از پای

درآمده وکسی نیست که باو کمک کند همه به د نبال زر وسکه و....

شهرت وانبوه سازیند .

دولت فخیمه هم دست همهرا خوانده وهرجا لازم باشد نیرو میفرستد

وآدمهارا میخرد آدمهایی که خیلی آسان خریده میشوند وخیلی آسان

در راه اربابشان آدم میکشند وخاک سر زمینشان را نیز توبره کرده

تحفه میبرند.

----------از یادداشتهای روزانه خیلی خیلی قدیمی!ثریا/

جناب شهردار

نمیدانستم که این اوست ، همان که بارها باهم تلفنی حرف زده بودیم

حال ( شهردار)شده وحافظ منافع بزرگان اقتصاد درشهر!او حالا مرد

بزرگی شده بود بعلاوه خودش سرمایه کلانی رادر بازار لباس وعطر

وجواهرات ریخته وچهره شناخته شده ای را درراس کارهایش گذاشت

واو آن معبود دیرین با جناب شهرادر از قدیم دوست وآمد وشد داشتند

او میدانست با چه کسانی رابطه داشته باشد وچگونه منافع ودرآمدهارا

تامین نماید .

آن معبود چنین وانمود کرده بود که قیم وسر پرست یک خانواده فقیر

است ! تا آنکه روزی من فهمیدم وبه جناب شهردار گفتم :

خیر قربان آنچه که ایشان در دست دارند متعلق بخود من است وشما

که واسطه ایشان میباشید باید بدانید که من همه چیز را دراختیار او

گذاشته ام تا از نفوذش در کشور استفاده کرده آنهارا بفروشدوسهم

خودرا بردارد وچیزی هم برای من بگذارد !

اواز حسن شهرت شما هم استفاده کرده وشمارا  واسطه قرار داد

باید بدانید که من احتیاجی به قیم وحامی ندارم که خود سرپرست

یک قبیله ام .

گفت ، عجب ! نمیدانستم !

جناب شهر دار سری هم باین سوی اقیانوس زد با زباهم تلفنی گفتگو

کردیم اما معلوم بود که بیشتر از معبود حمایت میکند تا درراه مغضوب

کلی در رسای آن اشرف مخلوقات حرف زد واورا به آسمان برد

وشد مرید مرادش که برایش هر چند ماه یک چمدان پر از چیزهایی

میاورد که کسی از درونش خبر نداشت وخودش مانند یک سگ

وفادار کنار چمدانهایش میخوبید.

شهردار بزرگ درکار بازارش کمی شکست خورد لباسها وعطرها

وجواهرات مجانی را برای تبلیغ به آدمهای کله گنده وسر شناس

میداد وعکسی امضا شده میگرفت ودر روی میز کارش میگذاشت

تقریبا دکان او یک نمایشگاه عکس بود .

بنا براین بدهییها زیاد شدند وبیچاره فروشنده به تیر غیب مرگ گرفتار

آمد و.....معبود هم با آنچه باوسپرده بودم ، گم شد .

-------------- از یادداشتهای روزانه / دوهزار وچهار میلادی

ثریا/ اسپانیا/

دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۰

خانه خراب

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت /

گفتگویی وخیالی زجهان من وتوست/

« سایه « ز آتشکده ماست فروغ مه ومهر/

وه از این آتش روشن که به جان من وتست /   ه.الف. سایه

------------

من از سیاست واقتصاد سخت بیزارم وبقول مرحوم بیژن پاکزاد

چه بسا به پول احترام نگذاشتم او هم مرا بحال خود رها کرد تا

بدون او به زندگیم ادامه دهم وخوشبختانه دراین راه چندان ناکام

نبودم .

چیزهایی هست که گاهی باعث عذاب روحم میشوند دلبستگیهایی

که به» وطنم« دارم وآن مردیکه عاشقانه میپرستیدم وامروز غریب

درگوشه مسجدی تک وتنها افتاده است وهیچکس بیاد نمی آورد که

او چه آرزوهایی داشت وچگونه میخواست سر زمین پدریش را

بسازد وبزرگ کند.

هرگاه کانال تلویزیونی ویا رادیویی را باز میکنم میبینم همه مشتها

گره شده وفریادها بلند است نا باورانه باین میاندیشم که بقول فروغ

چه بسا برای یک بشقاب پلوی دیگر است وسرانجام میبینم که همه

از یک چشمه آب مینوشند وآنچه ویران است ، ایران است .

ایرانی که نامش همه جا برده میشود وخودش فراموش شده ، گم

شده درصرای برهوت وهیاهووجنجال بسیار برای هیچ ، تنها

گاهی برای حفظ منافع نام اورا میبرند ویا خودشان را مانند یک

گل کاغذی به سینه مجروح او می نشانند.

به هرگزینه ای دل میسپاری میبینی درونش خالی وبیرونش پرغوغا

گمان میکنم دنیا هم دیگر بما احتیاج چندانی نداشته باشد ( چین) وارد

گود شده ونفت هم دارد برای صادرات ، اما شوروی هنوز به نفت

خاور میانه محتاج است  وهنوز یک ششم ذخایر نفت کشف نشده

وپنهان درکشور ما وجود دارد و( رنود) آنرا میدانند، حال چرا باید

این قدرت بزرگ را از دست بدهیم ودنبال هیاهو باشیم.

آوخ .پول . پول .اگر دنیای خوبی نداشته باشیم درکجا میتوانیم این

پولهارا خرج کنیم >

ویترینهای سر زمین خاور میانه پراز ساعتهای طلا ، انگشتر طلا ،

گردنبد های برلیان .خیابانها پراز اتومبیلهای گران قیمت وبزرگ

است ، اما ( یک خانه نداریم ) .

مارا خانه خراب کردید ، ویران ساختید ، وهنوز هم دست بردار

نیستید ومرتب آب درلانه مورچه ها میریزید برای یک زندگی ننگین

-------------------------------------------------------

ثریا ی آواره .اسپانیا/ هیجدهم آپریل