چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۰

بتو : گوهر تابناک

در اشتباه گذشت عمر من ویقین دان

که آنچه به ویقین است ، اشتباه منست

اگر چه بیشتراز هرکسی گنه کارم

ولی عفو تو بالاترا زگناه منست

---------

تو ، زن پاکدل ومهربان ، چقدردیر  به گفته هایت پی بردم .

روزی کمرت خم شد وگفتی ( گرده هایم ) دردمیکنند ، من نفهمیدم

از چی حرف میزنی ، زبان ترا از یاد برده بودم وداشتم با کبوتران

دور حرم ! میپریدم وروی گنبدها تخم طلایی میگذاشتم !.

اصرار داشتی که به خود بیایم .

اصرار داشتی پارچه کتانی ونخی بپوشی از پارچه های نایلونی که

بتازگی در بازار مد شده بود فراری بود ومیگفتی که آنهارااز قیر

میبافند ، امروز همه آنها بعنوان ابریشم دربازار یافت میشود >>>>

البته برای کسانیکه خر مهره را از در تشخیص نمیدهند .

با چه لجبازی واصراری لهجه وزبانت را نگاه داشتی وبا چه حقارتی

بمن مینگریستی که داشتم اشعار کذایی معاصرین را میخواندم وتو

حافظ را خط به خط از حفظ میخواندی وبرایم معنی میکردی.

آنروزها صفا بخش روحم بودی ومایه زندگیم آفتابی بر تاریکیهای

دلم.

امروز خم شدم ( گرده هایم ) دردگرفته بودند وتازه فهمیدم که گرده

کجاست.

---------------- ثریا/ اسپانیا /چهارشنبه---------------

هیچ نظری موجود نیست: