چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

آخرین ترانه

باز برخاستم برخاستم

با یاد تو برخاستم

تا در رسای غمت

خاطرت را عریان کنم

ای روح روشن

من ترا با معیار خداوندی

میسنجم

در زیر این آسمان تاریک وکدر

که جنبش هر  پرنده ای برشاخسار

پدیدار میشود

تو چگونه گم شدی

چه پایان بیهوده ای

آتش سوزان از تو اعتبار یافت

آن شعله که ترا در برگرفت

سوخت جانم را

دریای کدر ومواج

که قلب ماهیان مرده است

در سطح بی موجش

ترا در آغوش میگیرد

دل من درخلوت از هراس میلرزد

وآن بوته گل سرخی را که بتو

هدیه دادم ، در سایه ای درخلوت خانه

خشک شد

تو چو نوری در فا نوس

به معبر پر پیچ وخم کوچه ها

روشنی خواهی بخشید

وبه دلهای مرده

جان میبخشی

زندگی دوباره قومی

از روح تست

اگر ( شرری ) پیدا شود-------

به آنکه در فانوس زندانش خاموش شد

ثریا / اسپانیا

 

آخرین بدرقه

باز بر خاستم ، برخاستم

با یاد تو برخاستم

تا دررسای غمت

خاطرت را عریان کنم

در زیر این آسمان تاریک

که جنبش هرپرنده ای بر شاخسار

پدیدار میشود

تو گم شدی

ای روح روشن

من ترا با معیار خداوندی می سنجم

چه پایان بیهوده ای

آتش سوزان از تو اعتبار یافت

آن شعله که ترا در بر گرفت

سوخت جانم را

دریایی کدر ومواج که قلب ماهیان مرده است

در سطح امواجش ترا دربغل خواهد گرفت

دل من در  خلوت ، از هراس میلرزد

بوته گل سرخی که بتو دادم

در سایه ای درخلوت خانه

خشک شد

تو چون نوری در فانوس

بر معبر پر پیچ وخم کوچه ها

روشنی میبخشی

وبه دلهای مرده جان میدهی

زندگی دوباره قومی ازروح تست

اگر ( شرری ) پیدا شود

------------- باو که چو شعله در فانوس زندانش خاموش

شد.

ثریا/ اسپانیا

سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۹

چه کسی کشت ؟ همای مارا ؟

توکشتی ، اوکشت ، ما کشتیم ؟ شما کشتید ، آنها کشتند؟

چه کسی کشت ؟  بهر روی مرده ها بهتر از زنده ها کار میکنند

ومیتوان از آنها بهره برداری کرد ، خواننده ، نوازنده، خیاط ،

کوزه گر وآن بانویی که بالباس آخرین مدل با زبان انگلیسی جلوی

دوربین میایستد ومیگوید : آی هیت ، آی هیت ، آی لاو یو .....

واین درحالی است که در زمان زنده بودن آن جوان نازنین هیچکس

از او حرفی نمیزد او درسکوت وخاموشی بسر میبرد وسرانجام ...

گلوله ای بیصدا درگلویش منفجر شد.

روح مرحوم عزیز نسین نویسنده ترک تبار قرین رحمت باد ایکاش

زنده میبود وروان ما ایرانیان را میشکافت وکتابی دیگر مینوشت .

تابنده خانم انقلابی امروز در سوگ  او اشک تمساح میریزد ودر

کندل لایتها شرکت میکند وشب دوباره میرود برای فردا گویا شود

ومادام ایکس میتسر ایگرگ وموسیو مونوگل امروز همه ( واقعا)

عزادارند ؟!!!!!.

پیام همددردی وتسلیت خودرا به پیشگاه شهبانو فرح پهلوی مادر

فرزندان ایران تقدیم میدارم وبرایش صبوری را آرزو میکنم و

امیداست مانند همیشه با قامت بلند خود این مصیبت را نیز از سر

بگذارند.

ثریا / اسپانیا / سه شنبه 11/1/2011

 

چشمه فرهاد

انتحار ، زمزمه بهاران است

هنگامه گلهای سرخ وسپید

در کوچه باغهای پردرخت

عشقها زنده میشوند

چیزی را که فراموش کرده بودیم

تو فرهاد کوهکنی

و...من شیرین

دیگر بیگانگی بین ما نیست

بهار میرسد از راه

ترا میبینم که بر صخره ها

نشسته ای ، مانند شاهزاده قصه ها

ونام شیرین را برزبان داری

تو از تبار مردانی

من از بطن زمینم

باهم سفر خواهیم کرد

به شهر آشناییها

به هنگام انتحار

پرنده ه از آواز ایستاد

وخداوند درآسمان گریست

ما دیگر سوگوار نیستیم

این آغاز یک پایان است

-------------------

اندیشه هایمان رشد کردند

دیگر درانتظار آن ( غایب) نیستیم

ما زنده ایم با همه دردهایمان

چگونه میتوان تجربه کرد

صبوری دردهای مارا

اندیشه تو میل به روییدن دارد

در زهر زمین

در کنار گودالهای متعفن

هیچگاه یک گیاه به بار نمینشیند

در چهره شکسته من ، اما

گلستانی است لبریز از گل سرخ

------------------

تو ...تو که بانتظار آن غایبی

تا ازاعماق زمان

با خنجر خونینی بیرون آید

ومن بانتظار پرستو

که بر فراز دریا به پرواز درآید

تو به همراه ماهی مرده سیاه (کوچولو)

به عمق زمین رفتی

من باسلاسه درخشان مزدا

به آسمان رسیدم

از دل من گذشتی

دستهای کوچک من

ترا به دره نامریی خاک پرتاپ کرد

-----------------------------

ثریا/ اسپانیا/

 

دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹

جام خورشید

تکه های ابر میچرخند ، گاهی بالا وزمانی پایین با اشکال مختلف ،

دستم را دراز میکنم تا تکه ای بردارم دستم درهوا معلق میماند وباد

میخورد  ، گاهی چهره های از انسانی را درمیان ابرهای سپید وسیاه

میبینیم سکوی ابر میچرخد وچهره ها محو میشوند ، به دنبال جایی

هستم برای نشستن  ویا برای فرو بردن بغض هایم ، هنوز خیال او

در سرم وبفکر او که چه آسان از دره مرگ گذشت زمانیکه هوا

هنوز تاریک بود او آنرا ارغوانی ساخت با همت خود وبا جرئت

درتنهایی نیز تنها بود واز ازدحام بیزار وصدای بغض تب دار در

گلویش ، حال پاهایش نیز از رفتن باز مانده است.

او نقشی از یک انسان بود ، نقشی که چندان شانس سر فرازی نداشت

نقش حامی قبیله ، آه مرگها همیشه یکسان نیستند او در زمان ماضی

بین آدمهای ماضی زندگیش را گم کرد ، مانند هزاران نام بی نشان

درزمانی که قلبها در لحظه های هجرت ابدی خود می کوبند .

او حتی خاک را نیز نپذیرفت ، آب روشنایی است ،

او از روزن ماه وسال وقرون خواهد گذشت مانند یک قطره وبه راه

خود ادامه میدهد ، راهی که پایان ندارد .

ابر گریست وگلوی من بسته شد بیاد قامت عمودی او بودم که حال افقی

در میان شعله ها میسوزد.

ثریا/ اسپانیا/ دوشنبه دهم ژانویه 2011

 

یکشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۹

سفر

همراه وپا به پای دوست ،

در پس کوچه های غربت ، به شعله زردی

میپوندم

دستی از میان امواج

دستی از بلندای کوه

با قامتی رشید از دور پیداست

یک شهر درتنفس امواج مرگ

یک مرد مرده درحماسه وعشق

دستی از میان امواج دریا پیداست

با شعله فانوس آبی رنگ

دریا را مشتعل میسازد

آن دست ، دست معجزعشق

وجذبه ودرد است

او ، پشت به اسطوره ها

وافسانه های قوم کلاغها

بی اعتنا به شاعران قصیده سرا

جامه فاخر اجدادی را

بسوی باد فرستاد

فریادش بی صدا

ونامش بر کاغذهای بی رنگ

به دست باد نوشته میشد

زنی مکدر ، با رشته های نقره ای گیسو

در کنار دیوار ، گل میکاشت

مبهوت و.....وامانده

ما کشتی شکستگان  ، بجا مانده در عشق وبیم

مسافران ابدی

با دوست همسفریم

-------------

ثریا/ اسپانیا