چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

آخرین بدرقه

باز بر خاستم ، برخاستم

با یاد تو برخاستم

تا دررسای غمت

خاطرت را عریان کنم

در زیر این آسمان تاریک

که جنبش هرپرنده ای بر شاخسار

پدیدار میشود

تو گم شدی

ای روح روشن

من ترا با معیار خداوندی می سنجم

چه پایان بیهوده ای

آتش سوزان از تو اعتبار یافت

آن شعله که ترا در بر گرفت

سوخت جانم را

دریایی کدر ومواج که قلب ماهیان مرده است

در سطح امواجش ترا دربغل خواهد گرفت

دل من در  خلوت ، از هراس میلرزد

بوته گل سرخی که بتو دادم

در سایه ای درخلوت خانه

خشک شد

تو چون نوری در فانوس

بر معبر پر پیچ وخم کوچه ها

روشنی میبخشی

وبه دلهای مرده جان میدهی

زندگی دوباره قومی ازروح تست

اگر ( شرری ) پیدا شود

------------- باو که چو شعله در فانوس زندانش خاموش

شد.

ثریا/ اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: