همراه وپا به پای دوست ،
در پس کوچه های غربت ، به شعله زردی
میپوندم
دستی از میان امواج
دستی از بلندای کوه
با قامتی رشید از دور پیداست
یک شهر درتنفس امواج مرگ
یک مرد مرده درحماسه وعشق
دستی از میان امواج دریا پیداست
با شعله فانوس آبی رنگ
دریا را مشتعل میسازد
آن دست ، دست معجزعشق
وجذبه ودرد است
او ، پشت به اسطوره ها
وافسانه های قوم کلاغها
بی اعتنا به شاعران قصیده سرا
جامه فاخر اجدادی را
بسوی باد فرستاد
فریادش بی صدا
ونامش بر کاغذهای بی رنگ
به دست باد نوشته میشد
زنی مکدر ، با رشته های نقره ای گیسو
در کنار دیوار ، گل میکاشت
مبهوت و.....وامانده
ما کشتی شکستگان ، بجا مانده در عشق وبیم
مسافران ابدی
با دوست همسفریم
-------------
ثریا/ اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر