زمین را باران برکت شدن ، مرگ فوارها از این دست است
ورنه خاک از » ما« باتلاقی خواهد شد.
چون بگونه بارانی حقیر مرده باشی----------الف بامداد
------------
بیست ویازده ! جمع آن میشود چهار باضافه یک صفر !
یازده یک جاده طولانی وناهموار باید دران بانتظار اتوبوس بعدی
بود ، باید سر جاده ایستاد تا اتوبوس بعدی را گرفت ! معلوم نیست
تا چه مدت باید سر جایت بایستی ومیخکوب شوی این روزها انبوه
رهروان زیاد است خط عابر پیاده را برداشته اند وبر تعداد اتوبوسها
افزوده شده است
او نیز رفت بسوی شهر خاکستری ، اما بی صدا او تبدیل به غباری
خواهد شد وبر چهرها ها مینشیند اوجایش رابه کسانی داد که فن
کیمیا گری میدانند ومیتوانند سکه های قلب را به طلا تبد یل کنند امروز
روزگار سکه سازان بی هویت وبی شرم وبی آبروست ودور فواحش
وخود فروشان دوره گرد وبالا رفتن برجها بر فراز شهرهای بیقواره
تقدیر او چنین بود ، تقدیر یا سرنوشت ؟ با اندوهی جاودانه کی میشود
این دردها را فروکش کرد زمانی که به آزادی عشق میاندیشی ؟
--------------------برای علیرضا پهلوی