یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

بقیه ......

امروز در میان امواج شدیدی شناورم ، ساعتها میگذرد که تنها

در سکوت وتاریکی نشسته ام احساس شدید وغمی سنگین بردلم

نشسته ، همه تغییر میکنند منهم تغییر کرده ام ، اما همه چیزهای

کوچک وقدیمی در ذهنم جریان دارند واین چیزی نیست که بتوان

آنرا نادیده گرفت متاسفانه امروز همه نغمه هایشان را جداگانه

سر داده اند وهر کسی آواز خودش را میخواند کسی به صدای

کوتاه وبی وسعت من گوش نمیدهد همه از هم جدا مانده وجدا

افتاده ایم . 

همه به دنبال تجربه های انفرادی خود میباشند کسی میل ندارد

درجمع باشد ( جمع شدن ) خطرناک است حال یا دردیر ویا

درخانقاه یا مسجد یا کلیسا  واین درحالی است که اکثر ما میل

داریم از ظلمت وتاریکی بیرون بیاییم  و.....تصویر زندگی امروز

ما :

دختر جوانی را تکه تکه کردند ودر درون کیسه زباله انداختند !

زنی به دست شوهرش به قتل رسید

زنی مردی را تکه تکه کرد وخودش را به دارزد

چند ین نفر اعدام شدند

سیل بیشتر شهرها وخانه هارا به زیر آب برده است

آتش سوزی مهیبی همه جارا فرا گرفته

دزدی وحمل پولهای مشکوک ، مواد مخدر وروسپی گری

جاسوسی وخبر دادن وبردن دوستان به سلاخ خانه

تجاوزهای جنسی ، بیماری های غیر قابل درمان

بانتظار جنگهای صلیبی باید بنشینم ؟!

حکومت های جبار ودیکتاتور با بیشرمی دنیارا میگردانند !

بمب ، بمب ، بمب اتمی ، آه ....بمب روی دماغم نشسته است

اسلحله پشت گردنم را احساس میکنم ومنتظر شوت آن هستم !

و ...و .....و.....

و.....دیگر باغبانی با جاروی دست بلندش باغچه را نمیروید

خاطرات گذشته مانند گلوله نخی ابریشمی بهم پیچیده گاهی سر

نخی ازآن را میگیرم وتا انتها میکشم گره هایش را میشمارم

نقابها ازچهر ها برداشته شده همه عریانند دسته گلی را با برگ

سبزی مخلوط میکنم وبهم میپیچم تا در کنار دیواری ویا گوری

آنرا بگذارم درمیان آن ( گل خشخاش ) نیز دیده میشود .

پابان

 

هیچ نظری موجود نیست: