جمعه، دی ۱۰، ۱۳۸۹

آخرین سرود

بیا که توبه ز لعل نگار وخنده جام

تصوری است که عقلش نمیکند تصدیق---------------حافظ شیرازی

---------

اگر بار دگر ، پای گذارم براین خاک

وبا برگلی نظر کنم

تنها چشمانم بر قد وقامت سکه هاست

چشمم به روی برگ سبز دلارهاست

چشمم به هیچ گلی نیست

وهیچ برگی یا خار آن

چشمم به دو دست پوشیده از الماس است

که درتند تربن هجوم باد ها

مرا درمیان میگیرند

واژه کدام است ؟

نام چیست ؟ سکوت را باید پیشه ساخت

وبر سکوی باد  ، باید نشست

وبا آن حرکت کرد !

وبر فلسفه ثابت سکه ها

ودست پر ستاره الماس ها

درودی فرستاد ! وبوسه زد

بوی گند پول ، همه گنداب هارا

میشوید

در میان اشیاء بی مقدار

در بین آدمهای بی هویت

تاریکی شب را میشود شکافت

اینجا ، ما شب زندگان

بی هیچ صبح روشنی

تنها به خنده جام مینگریم

بی آنکه از قهقه  آن سرمست باشیم

بی آنکه کامی از جامی گرفته با شیم

------------

حضور سال نوی میلادی را به میلاد پرستان تهنیت میگویم

ثریا / اسپانیا / 31/12/2010

هیچ نظری موجود نیست: