نشستم تنها درکنار تو
نشستم تنها درکنار پنجره تاریک
نشستم تنها برای بهتر گریستن
برای گریستن ویا غمگین بودن ،
از تو دورم
نشستم کنارت برای تسکین یافتن
ودرکنارت ، تنها گریستم ، بی تو
در چهار دیواری این اطاق کوچک
بی دوست ، بی یار ، بی همدل وهمزبان
تنها هستم
همه جا ، درهمه حال ودرهر گوشه دنیا
تنها هستم
دستهای کوچک ومهربانت را بوسیدم
به هنگام صبح ،
ونتوانستم بگویم ، تنها هستم بی تو
ونتوانستم بگویم ، بشدت خوار شدم
چرا که ، تنها هستم
-----------
آن دوچشم سیاه ، پر آشوب
لبریز شده از اشکهای فروخورده
دل مرا شکست
در آیننه زندگیت ، حبابی دیدم
تاریک
خالی شدم درتاریکی ولغزیدم
در تنهایی
در سوگ عشثق گریستی
با دستهای خالی ، تهی
ومن بیاد آن مرده ریگی بود
بنام میراث شوم
میراثی شو م تراز مرگ
تو لرزیدی ومن درمیان
دستهای تو ، تنها شدم
تنها شدم وتنها لرزید م
----------------------
پنجشنبه /29/12/2010
ثریا/ اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر