مرغ نر را ، خروس میگویند /زن تازه را عروس میگویند
آنچه درچشم میرود خواب است/ آنچه درجوی میرود آب است
؟----------------
با یک کلمه با یک جمله ناقص هم میتوان فریاد کشید ، من غیر از
کلمات چیزی ندارم ، نه پزشکم ، نه وکیلم ، نه روزنامه نگارم ونه
درزی ! تنها یک انسانم دورتا دورم راکلمات مانند ارزن فرا گرفته
هنگامیکه چیزکی مینویسم » او« میگوید : این یکی خوب است وآن
دیگری بهتر است وسومی را نخوانده ام ، با اینهمه کلمات دردستان من
میجوشند وبه اشکال مختلف خود نمایی میکنند.
من نمیخواهم به کسی درس زندگی بدهم ویا مانند کشیشان قرون وسطی
کسی را ازراه بدر برم به همراه تسبیح ( رزاریو) !
در عین حال نمیخواهم فرسوده شوم ، من یک مسا فرم ،یک رهرو
یک میهمان زود گذر وبا هرچیزی میسازم درس اخلاق به کسی نمیدهم
داستانی مینویسم ودرگوشه ی آنر ا پنهان میکنم به دست چاپگر وچاپ
نمیدهم میل ندارم کسی ارباب این کلمات باشد در روزگار گذشته وضع
فرق میکرد آن روزها آرزویم این بود که نامم را در صفحه ای از
مجلات ویا روزنامه ها ویادرپشت یک کتاب در ویترین یک
کتابفروشی ببینم اما امروز ابدا این تمایل درمن نیست آن کلمه ها
متعلق بخودم میباشند میل دارم مانند آن نویسنده پرتغالی فرناندوپسوا
همه آنهارادرچمدانی پنهان نگاه دارم ، روزی روزگاری درمیان
نهر آبی یک چمدان پیدا میشود که حاوی ( کلمه است ) وکلمه نزد
من بود .
ثریا/ اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر