شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹

آغاز فصلی تازه

هر فصلی ، پیامبری دروغین

با سروده ها وسوره های باطلی

مارا به ایمان فرا میخوانند

دستشان درجیب  وگریبان ما

آنها ورد غریبی را میدانند

دست آنها درجیب ما ودستهای ما

بر آسمان

زمان قحطی زده

زمان بخاک سپردن عشق

وتشنگی ، تشنه جرعه ای آب گوارا

امامان کاذب

که برخود نام صادق میگذارند

رویاها گم شده

از برگ ریز پاییز تا شکوفه ی دربهار

از آواز ملکوی یک پری

تا بارش باران

همه جا تلاوت است ، تلاوت

با ناهنجارترین آوازها

باید سنگ نا امیدی را

بسویی افکند

باید رفت ودر چشمه صبح غسل کرد

به آواز گرم ودلنشینی

که از نای چوپان بگوش میرسد

دل داد

باید زیر بارن رفت

وچشم به صحرای انتظار دوخت

پندار من پر شده از برگهای  سبز

  بهار سپید فرا میرسد

دشتها لبریزند از لاله های سرخ

پرستوها بر شاخه نارون

آواز سر خواهند داد

ودر شیب تپه ها ، آهوان خواهند دوید

جای پایشان را خواهیم دید

چشمه گمشده را خواهیم یافت

کلاغهای مرده یکی یکی برخاک میافتند

وتا ساحل افق

همه درتب وتابند

از راه میرسد آن کاروان خسته

تا بیدارکند مارا ازخواب خوش

غفلت !

--------ثریا/ اول ژانویه 2011

 

 

هیچ نظری موجود نیست: