سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

همیشه درمیان

به : هوشنگ ابتهاج - » ه.الف. سایه «

---------------------------------

آسمان زیر بال اوج تو بود /چون شد ای دل که خاکسارشدی

سر به خورشید داشتی ودریغ / به زیر پای ستور خار شدی

ترسم ای دل نشین یا ردیرینه / سرگذشت تو هم زیا د رود

آرزومند را که غم جان نیست / آه اگر آرزوها برباد رود

ه. الف. سایه

---------

سایه ، تو آفتابی بر درختان زیزفون

تو درغروب سبزینه زنده ماندی

غنچه های باغچه چشم انتظار تواند

آسمان کدر وتاریک ما غبار آلود

باد بوی ترا آورد

اکنون درکدامین دشتها ، پای میکوبی

بر سبزه ها ؟

چو آفتاب مرا زخاک برگیر

اینجاست آشیانه وخانه تو

دشت ما پر شد از غبار سوخته

خورشید ما گم شد از  خون ریخته

ابر سیه خیمه زد بر  جنگل ما

در این سرای خمش وتاریک

هنوز مانده ام حیران و وامانده

با امید عشق های خام جوانی

.......ثریا / اسپانیا / .........

 

دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹

مجارستان خونین

و.....اما درمیان تیره روزی هایمان

آسمان مارا از یاد نمیبرد

وبرای درمان دردهایمان

شفا بخشی میفرستد ، او خواهدرسید

هم اکنون درراه است

.......شاندرو پتوفی ، شاعر انقلابی مجارستان

---------------------

آب گل آلود  رودخانه زندگی را

به همراه ماهیان مرده به پهناور خاک

آغشته کرد

زمین از خون رنگین شد

از خاک طوفانی برخاست

مرغان مهاجر درهجرت ابدی خود

درگذرگاه های سقوط به دره

چهره مرگ را با حیرت دیدند

با خونی که ار رودخانه

وچهر ه پنهان ( کارخانه ها)

آغشته بود

و.....اینک معمای بزرگ

که از لبه تیغ آلوده به سم آهن ، سرب ، فولاد

با نخستین ناقوس سحرگاهی

آنهارا به ابدیت راهنمایی میکند

دیگر صدای کولیهای آواز خوان

به همراه راپسودیها پنجگانه بر نمیخیزد

رودخانه سرخ

مرگ زمین را به همراه آمورد

و.....معما هنوز معما ست

.......ثریا/اسپانیا/ دوشنبه........

یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹

یک طنز !

تا توانستم ، ندانستم چه بود / چونکه دانستم ، توانستم نبود !

10/10.10

نمیدانم درکجا خواندم که کلمات هم که وسیله بیان وتفاهم بین آدمهاست

مانند جان داران ، جان دارند ، تولد ، زندگی ، عشق، ازدواج وسپس

فنا  ، شاید هم راست باشد ؟ .

درگذشته کلمات دلیر ، رشید ، غیور ، دلاور، مغرور ، قهرمان همیشه

چون اسکور ت ریاست جمهوری همه جا روان بودند وهمه جا برزبان

می نشستند امروز این کلمات پس از سالها خدمت به افتخار بزرگ -

با زنشتگی نایل آمده وچند تایی هم نابود شده اند وبجای آنها ، کلماتی

دیگر نشسته اند که تقریبا برای این حقیر بی مایه وبی بضاعت نامانوس

است ، کلماتی که بیشتر مایه آنها ازهمسایگان وقوم سامی گرفته شده

است ، مانند : جانباز ، ثارالله - بسیج - مجاهد -وشهید بیشترا ز همه

قدرت گرفته اند ....وشما ای خواننده عزیز این صفجحه ناقابل !

از این کلمات ورسم جدید غافل نمانید بخصوص اگر  درکار دولت

دستی دارید میتوانید در آنها صنعت بکار برید وبه خدمتگذاری مشغول

واز دل وجان بکوشید تا گذشته هارابه خاک سپرده وبا نو رسیدگان

به پیشرفت کامل برسید .

مگر درخلقت خدا ، آفتاب ماه و ستارگان روز وشب شک دارید ؟

مگر موسی رهبر قوم یهود در کوه سینا متن فرمانهای دوازده گانه

را از میان دود وآتش بدون واسطه نگرفت ؟ وامروز نزدیک هشت

هزارو سال و چند ماه وچند هفته وچند روزو وچند ساعت است که

این رقص یگانه ادامه دارد.

شما هم تا میتوانید درکارتان بی غل وغش بوده مردم را شناسایی کنید

وبه دست حاکمین بسپارید راه ورسم جاسوسی را بیاموزید تا .....

محبوب القلوب واقع شوید سعی کنید مانند یک هواشناس خبره هوارا

بشناسید ووزش باد را احساس کنید نه مانند بوقلمون به رنگ روز ،

بلکه مانند حربا ( آفتاب پرست ) به رنگ ساعت درآمده وچون گل

آفتابگردان باقضای وقت قبله خودرا شناسایی کنید تا همیشه برخر

مراد سوار بوده واسب خودرا بتازانید والا بر سر  شما همان خواهد

آمد که برسر  چون منی ر سید.

...................ثریا /اسپانیا/ یکشنبه 10/10/10/ .......

 

جمعه، مهر ۱۶، ۱۳۸۹

نامه ی به یک دوست

تقدیر منست این همه یا سرنوشت توست

یا لعنتی جاودانه

که هنگامی به آزادی عشق اعتراف میکردی

جنازه محبوس را از زندان بیرون میبردند!

--------------------- شین

دوست من !

اینجا ، این شهر رنگین ، رنگین ترا ز رویاهاست آنهم دردیاری

که دموکراسی ! حکم میراند ، در این شهر واین دیار قدیمی غیر

بیگانگی چیزی نیست ، اینجا نیز گورستان زندگان است وما درشمار

مردگانیم ، اینجاهما ن بهشتی است که درکتب مقدس وعده آنرا به

رستگاران داده اند ! اینجا دراین بهشت خیالی شیر وعسل وزیتون

وحوریان بهشتی و( جهنمی ) فراوان است واما.....

اما سالهاست که کام تشنه ما درآرزوی قطره ی آب وچیدن یک میوه

تازه از درخت مهربانی است ، درعوض دموکراسی هرروز مانند یک

پتک بر سر مان میکوبد .

سالهاست فراموش کرده ایم ابریشم چه بویی دارد وسالهاست که رنگ

انسان ندیده ایم ، آری دوست من ، جزیره ما رنگین است ،رنگینتراز

آن دیاری که خون آن را آبیاری میکند دراینجا هم هرروز باید خونها

را شست ومدفوع واستفراغهای شبانه را نادیده گرفت ؛ دراینجا ایمان

بیداد میکند ، ایمان به بی ایمانی ودر سفره رنگین ما به غیرا ز چند

مهره عشق چیزی وجود ندارد.

سفره ما خالی از مرصع پلوی ومرغ بریان وکباب بره شماست

هر چند گاهی بر قایق رویا ها سوار میشویم وبه دوردستها میرویم اما

دوباره قایق مارا به زند گی اصلیمان بر میگرداند.

با آروز پیروی  وبهروزیبرای آن دوست گرامی

...............

ثریا اسپانیا. جمعه هشتم اکتبر /برابر با شانزدهم مهرماه 89

پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۹

ترانه ی بزرگ

آنکه میگوید دوستت دارم ،

حنیاگر غمگینی است

که سازش را از دست داده است

ایکاش عشق را زبانی دگر بود  ...   الف . بامداد

---------

زبان من ، زبان توست و....

حیرت آهنگها را میشناسد

نامم درپناه قانون خاموشی توگم شده

من امروز قاصد فراموشیم

به آیینه سفر کن ، تا آوایم را بشنوی

جلوه های انتظار درخاطره ها گنجید

چنگی پیر بینوا !

از چنگ بپرس ، ازترانه ی که میخواندم

من توان رسیدن به هیچ افسانه ی

نداشتم

یک لحظه ، یک لحظه ، درانتظار نشستم

وجلوه انتظاررا حس کردم

آهسته تراز بوی گل ، نرمتر از شبنم

ودیدم که :

از یک حباب کمتری

آنگاه ، تا ابد درآغوش خود غلطیدم

تو ای مطرب دیروز

ظهورت بر خاک قیامت نقش بسته

ای شاعر پروانه ها

از شعر  تو خون میچکد

طاووس شعر تو برگلزار سیه پوشان

ولاله زار سیاهکاران میخرامد

تو به همراه پرده اسارت

برابر اژدها رقصیدی

وسپس در کرانه جهنم گم شدی

نامت را با نام علفها خواهم شست

از دفتر خاطرهایم........ثریا. اسپانیا ......

پنجشنبه / هفتم اکتبر 2010

 

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۹

پسر خدا تنهاست

سوگند به عزت وقدر ومقام آزادی

که روح بخش جهان است نام آز ادی

به پیش اهل جهان محترم آنکس یود

که دارداز دل وجان احتر ام آزادی

اگر خدای به من فرصتی دهد

کشم ز مرتجیعین انتقام آزادی.......فرخی یزدی

-----------------------

جشنها شروع شدند ، همه شهر آکنده از » ایمان است « ! زنگها

به صدا درآمده اند وبانوان ودختران زیبا وطناز با لباسهای پرچین

ورنگارنگ خود که موهای افقشان آنهارا گلی همرنگ لباسشان تزیین

میکند ، بر کالسکه های شخصی سوار ویا برپشت اسب نشسته و

آرام آرام راه پیمایی میکنند اشراف وبزرگان روی بالکن خانه هایشان

که غرق گل وپرچم است  با افتخار مینشیند وتماشگر این شور وهیجان

میباشند.

در  هرگوشه شهر بساطی راه آفتاده است رستورانها ، بارها ، میکده ها

لبریز از جمعیتی است که از هرسو آمده است ، بوی پهن اسب بر روی

سنگفرش کوچه ها بوی عطر زنان بوی گل یاسمن وعطر شیر برنج

بوی خوش قهوه وشیر کاکائو فضاراپرکرده است.

همه با لباسهای شیک خود آمده اند تا » ویرجین « آنهارا متبرک سازد

و....آنکسی که با دستهای میخ شده وخون آلود بر یک تکه چوب در

گوشه ای تاریک آویزان است ، بیاد دوران تنهایی این گله سرخوش است

او گمان میکرد که برای همیشه دروجود نسلها باقی خواهد ماند وهرگز

ندانست که وجودش در یک شمع گچی خلاصه خواهد شد.

محراب غرق گل است وآغشته از طلا کشیشان همه با لباسهای اطلسی خود

برای این گله فراموش شده دعا میخوانند وآرزوی دارند که پسر خداوند

بسوی آنها برگردد.

زندگی آهنگ آرامی دارد اگر کینه ای هم هست برای حفظ ظاهر پنهان

میشود و....پسر خداوند تنهاست .

چهارشنبه . ششم آکتبر. 2010

ثریا/ اسپانیا .