پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۹

ترانه ی بزرگ

آنکه میگوید دوستت دارم ،

حنیاگر غمگینی است

که سازش را از دست داده است

ایکاش عشق را زبانی دگر بود  ...   الف . بامداد

---------

زبان من ، زبان توست و....

حیرت آهنگها را میشناسد

نامم درپناه قانون خاموشی توگم شده

من امروز قاصد فراموشیم

به آیینه سفر کن ، تا آوایم را بشنوی

جلوه های انتظار درخاطره ها گنجید

چنگی پیر بینوا !

از چنگ بپرس ، ازترانه ی که میخواندم

من توان رسیدن به هیچ افسانه ی

نداشتم

یک لحظه ، یک لحظه ، درانتظار نشستم

وجلوه انتظاررا حس کردم

آهسته تراز بوی گل ، نرمتر از شبنم

ودیدم که :

از یک حباب کمتری

آنگاه ، تا ابد درآغوش خود غلطیدم

تو ای مطرب دیروز

ظهورت بر خاک قیامت نقش بسته

ای شاعر پروانه ها

از شعر  تو خون میچکد

طاووس شعر تو برگلزار سیه پوشان

ولاله زار سیاهکاران میخرامد

تو به همراه پرده اسارت

برابر اژدها رقصیدی

وسپس در کرانه جهنم گم شدی

نامت را با نام علفها خواهم شست

از دفتر خاطرهایم........ثریا. اسپانیا ......

پنجشنبه / هفتم اکتبر 2010

 

هیچ نظری موجود نیست: