اولین بار که عکس اورا دریک مجله معروف هفتگی دیدم ، بنظرم آدمی بی آزار
آمد ، یک سبیل پرپشت ، ومسلسلی که بانوار سبز رنگ ( رنگی که مورد
علاقه اش بود) دسته آنرا تزیین کرده وبر روی شانه اش قرارداشت .
قدش کوتاه شاید کمتر از یکمترو شصت ودست وپاهایش کوتاه ورانهای چاق
که به زحمت شکم بر آمده اورا حمل میکردند ، روی این هیکل کوچک یک
سر کوچکتر قرارداشت وسرش را دریک چفیه یقل پنهان کرده بود یک
رندتکت سربازی نیر بتن کرده بی آنکه درجه ای روی شانه هایش باشد
مصاحبه کنند با احترام تمام اورا بباد سئوال گرفته بود ، بلی این شکل وشمایل
پدرچریکها وپدر امروزی فلسطین است او وهمراه همیشگی اش لیلا خالد !
آنروزها برایم عجیب بود که ناگهان میان زندگی وعکسهای خانوادگی هنرپیشه
وخوانندگان روز عکس وتفصیلات مردی باشد از سر زمینی که تقریبا برای
من یکی نا آشنا بود ، او با آن عینک سیاه مرموز حالت یک هنرپیشه ماهری
را داشت که در نقش خود استوار بود دراطرافش چند چر یک فدایی که حکم
نگهبان اورا داشتند نیز دیده میشد.
او مردی اسرار آمیز وکسی از تبار وخانواده او اطلاع چندانی نداتشت اما از
اینکه توانسته بود عده زیادی را به دورخود جمع کند وآنهارا تعلیم بدهد
شهرتی ناگهانی پیدا کرده بود ، روی کت سر بازی او این نوشته بچشم
میخورد ( پلنگان سیاه علیه فاشیزم امریکایی ) ! زندگی او وپیروانش
دریک محیط کاملا سری بود ، بعد ها معلوم شد که او در اورشلیم
به دنیا آمده وپدرش نیز یک تاجر ثروتمند بوده است ! شاهزاده بودای
جدید ، مصاحبه وگفارش طولانی بود وضد ونقیض زیاد داشت اما آنچه
که مرا ودار به نوشتن این سرگذشت کرد ، ویرانی وبدبختی ملتی است
بنام ایران که خود به دست خودشان فریفته این رهبر شده وبه نابودی
خودشان دست زدند.
امروز آن دستمال معروفی که بر گردنش داشت مانند یک شال افتختار
واعتبار در دستهای مردان دولتی وبر گردن آنها دیده میشود ، فرزندان
تربیت شده همین چریک کوچک امروز توانستند آدمکشی ها ، قتلها
جنایات ، تجاوز به زنان ودختر ان ایرانی ، وبزرگ کر دن زندانها
وبکار بردن انواع واقسام لوازم آلات شکنجه را بکار بگیرند ،
امروز، آنها یاد گرفته اند از هر سه نفر دونفرشان را جاسوس کنند
به همین دلیل هم همه از هم میترسند .
پدر چریکها توانست آموزشهای لازم را به همه فرزندان دنیا بدهد
صدایی لطیف وملایم وآرام داشت وهمه جا میگفت :
تا آزادی فلسطین خواهیم جنگید اگر قرار باشد قرنها طول بکشد !!
او صلح نمیخواست او تنها به پیروزیش میاندیشید او ابو عمار عرب
خیال داشت دنیارا با دهان گشا ولبان کلفتش به درون شکم گنده اش
بفرستد حا ل به هر قیمتی که باشد ، جایزه اش را هم گرفت وبه آن
دنیا رفت .....هنوز تا هنوز است جنگهای چریکی ادامه دارند وجوانان
بیهوده مانند برگ درخت بر زمین میریزند واز ین آنها صد ها گر وه
دیگر زاده شد ودر سر زمین ما ؟!
مدرسه حرام میشود ، داشگاه بسته میشود ، هزاران کتاب خمیر میشوند
تنها کتابهایی که باید نوشته شوند ، تاریخ حذف میشود گربه کوچک ما
که نامش ایران است درمیان نقشه جدیدخاورمیانه بزرگ گم میشود ،
پدر چریکها وفرزند ان خلف او به راستی شاهکار بخرج دادند وخوب
توانستند آنچه را که اربابان بزرگ میل دارند درست کنند.
ایر انیان غیور وپرغرور در آنسوی آبها مشغول نشخوار گذشته وبه
رخ کشیدن ثروت ها ومعلومات نم کشیده ونیم بند خود ملتی را
سر کار گذاشته وسر گرم میکنند وجنبش سبز راه میاندازند.
------------ یکشنبه غمگین وبارانی .............